تاریخ انتشار
يکشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۳ ساعت ۲۳:۲۵
کد مطلب : ۹۲۹۴۷
نغمههایت را با شوق سر ده و هرگز خامش مباش
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛حسین عسکری
«صدای تو را دوست دارم
صدای تو از «ان» و از جاودان می سراید»!
۱- ازآن دم که فونتل خشمگینانه فریاد برآورد «ای سونات از جان من چه می خواهی؟؟» زمان زیادی می گذرد! فریاد فونتل خشمی بود کج اندیشانه بر علیه یک سبک موسیقی نو و تازه ! هگل هنر رمانتیک را به موسیقی، ادبیات و نقاشی تقسیم و موسیقی را هنر برتر خواند و خود سر سوی وادی موسیقی نهاد و آن دوتای دیگر را در درجات بعدی هنر قرار داد. از سوی دگر نیچه، رمانتیک آلمانی را در موسیقی جست و جو میکرد نه در ادبیات، زیرا معتقد بود وعده های رمانتیک که در ادبیات تحقق نیافته در موسیقی به نتیجه رسیده است! در این بین بودند کسانی چون ویکتور هوگو و گوته که راه سوی وادی ادبیات نهادند و جهانی شدند. اما گویا ایرانی از این دریچه به هنر نمی نگریست و همه اینها را در کنار هم می خواست و رسالت موسیقی و ادبیات را در عرض هم می دید نه در طول! اگر اینگونه نبود مثنوی مولانا، بدون آواز در مکتب خانه ها شاید آنچنان معنوی نمی بود. اگرآواز پا به پای شاهنامه طی طریق نمی کرد، ایرانی بر سوگ سیاوش به سوشون نمی نشست و از شوق فتوحات رستم به پای کوبی نمی پرداخت. آوازه فتوحات فلکناز تنها با آواز می توانست از کاهی به کوهی رسد و نمایانده شود. آری! ادبیات را آواز و موسیقی از خامی رهانیده و برای همگان قابل فهم نموده تا هر دو همسطح شده و مجبور نشوند برای تداوم حیات خود دست به عصا باشند.
۲- جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد را با شاهنامه؛ دوستی یی دیرینه ست! جواد صفی نژاد پژوهشگر برجسته عشایر مرکزی ایران در دهه چهل و پنجاه به کهگیلویه و بویراحمد آمد و تحقیق مفصلی کرده و در کتابش از شاهنامه خوانی «کی سالار» برادر کی عطا طاهری بویراحمدی به نیکی سخن رانده! از طرفی احمد اقتداری از بزرگان فن مردم شناسی و ایران شناسی، روایتی از شاهنامه خوانی به لهجه لری آرندی (چرام) را در کتاب آقای نصیرخان هادی پور آوردهست. در کتاب باوی گوشهای در سرای همایون (نوشته نادر عسکری)، ستیز خوانین باوی و بویراحمد و مناظرهشان با اشعار شاهنامه خواندنیست. شاهنامهخوانی بخشی از فرهنگ مردم این دیار بودهست! فرهنگی که هم خان آن را دوست می داشت هم کدخدا و هم رعیت. همه چون ایرانی بودند شاهنامه را دوست می داشتند.
۳- و اما «از هرچه میرود سخن دوست خوشترست»...
رحمان طاهری، فردیست که در راه وصول به تعلقات دنیویی اهل مجیزگویی نبوده تا کنون! حاشا اگر اینگونه باشد. فقط در کنجی خزیده و در گوشه ای به امر شاهنامه میپردازد. طاهری تا کنون توانسته یک کاست شاهنامهخوانی بسیار زیبا و محزون به مدد سرپنجههای نیکنام (ویلن نواز) به یادگار بگذارد. و این کاری ست بسیار زیبا و ستودنی! رحمان طاهری با بزرگان شاهنامهپژوه کشور چون استاد میرجلال الدین کزازی همنشینی دارد و وی از مشوقین طاهریست. چرا که از سه نقطه کشور که انجمن شاهنامه خوانی دارا بود، طاهری دبیر انجمن شاهنامه خوانی در باشت شد و با جلسات هفتگیاش، جوانان زیادی را جذب و مخاطب قرار می داد. نگارنده بهرههای بسیار ازاین جلسات برده و به شوق نشسته و شیدایی کرده. تا آن جا که به یاد دارم تو(طاهری) اول کس بودی که در مجالس اندوه، بزرگ منشانه، سکان سخن را در دست می گرفتی و از سوگ سیاوش می گفتی و آن را با صدای محزونت آواز سر می دادی و چه زنها و مردهایی را به گریه و اشک ریختن وانمی داشتی! در پای کوبی ها و سرورها آوازت تلقی دیگری از شاهنامه بود.
تو نسل جوان را با شاهنامه آشنایی آموختی. آری! تو آغازگر یک فصلی.
«فصلی که در فضایش
هر ارغوان شکفت
نخواهد پژمرد»
نسل جوان را به تو ادای دینی است. ولی این بار بر خلاف همیشه نه در هنگام تن مرگی. تو قبل از آنکه تن مرگ شوی به تمجیدت برخواسته ام. نگاه اتللوی شکپیری در حق رجال اهل هنر دیگر سزاوار نیست تا آن دم که بمیرند به آنگاه بنگیریم و چون اتللو بگوییم : «تو را کشتم تا سپس دوستت بدارم»
نسل جوان تو را دوست می دارند و همگان از تو به نیکی یاد می کنند. همواره به یاد داشته باش سخن آن رند شیرازی را که گفته:
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز....مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
در این هیاهوی ظهور و دگردیسی ارزش های مدرن برای آنان که شاهنامه را به گونه محلی با آواز می خوانند؛ اگرچه برای شان «نماند ست صدایی» ولی باز تو از آنجا که ایران و ایرانی را دوست می داری، لختی درنگ نکن و اندیشه هایت را با شوق بخوان و همواره « نغمه سر کن » که شهنامهدوستان، «تشنه آواز تو» و آوازه شهنامه اند.هرگز خامش نمان. مبادا که صدایت خامش شود:
« نغمه توست بزن
آن چه که ما زنده بدانیم
اگر این پرده برافتد
من و تو نیز نمانیم
اگرچند بمانیم
و بگوییم همانیم »
گرچه کژتابیهای روزگار همواره مانع بزرگی بر سر راه نمایاندن انسان های ارزشی بودهست و همچنان چون همیشه «ارغوان تنهاست» و «ارغوان دارد میگرید» ولی بدان که.....
«صدای تورا دوست دارم»
و همواره نغمه هایت را با شوق سَر دِه و هرگزخامش مباش. چرا که :
«صدای تو از ان و از جاودان می سراید»!!!
«صدای تو را دوست دارم
صدای تو از «ان» و از جاودان می سراید»!
۱- ازآن دم که فونتل خشمگینانه فریاد برآورد «ای سونات از جان من چه می خواهی؟؟» زمان زیادی می گذرد! فریاد فونتل خشمی بود کج اندیشانه بر علیه یک سبک موسیقی نو و تازه ! هگل هنر رمانتیک را به موسیقی، ادبیات و نقاشی تقسیم و موسیقی را هنر برتر خواند و خود سر سوی وادی موسیقی نهاد و آن دوتای دیگر را در درجات بعدی هنر قرار داد. از سوی دگر نیچه، رمانتیک آلمانی را در موسیقی جست و جو میکرد نه در ادبیات، زیرا معتقد بود وعده های رمانتیک که در ادبیات تحقق نیافته در موسیقی به نتیجه رسیده است! در این بین بودند کسانی چون ویکتور هوگو و گوته که راه سوی وادی ادبیات نهادند و جهانی شدند. اما گویا ایرانی از این دریچه به هنر نمی نگریست و همه اینها را در کنار هم می خواست و رسالت موسیقی و ادبیات را در عرض هم می دید نه در طول! اگر اینگونه نبود مثنوی مولانا، بدون آواز در مکتب خانه ها شاید آنچنان معنوی نمی بود. اگرآواز پا به پای شاهنامه طی طریق نمی کرد، ایرانی بر سوگ سیاوش به سوشون نمی نشست و از شوق فتوحات رستم به پای کوبی نمی پرداخت. آوازه فتوحات فلکناز تنها با آواز می توانست از کاهی به کوهی رسد و نمایانده شود. آری! ادبیات را آواز و موسیقی از خامی رهانیده و برای همگان قابل فهم نموده تا هر دو همسطح شده و مجبور نشوند برای تداوم حیات خود دست به عصا باشند.
۲- جغرافیای کهگیلویه و بویراحمد را با شاهنامه؛ دوستی یی دیرینه ست! جواد صفی نژاد پژوهشگر برجسته عشایر مرکزی ایران در دهه چهل و پنجاه به کهگیلویه و بویراحمد آمد و تحقیق مفصلی کرده و در کتابش از شاهنامه خوانی «کی سالار» برادر کی عطا طاهری بویراحمدی به نیکی سخن رانده! از طرفی احمد اقتداری از بزرگان فن مردم شناسی و ایران شناسی، روایتی از شاهنامه خوانی به لهجه لری آرندی (چرام) را در کتاب آقای نصیرخان هادی پور آوردهست. در کتاب باوی گوشهای در سرای همایون (نوشته نادر عسکری)، ستیز خوانین باوی و بویراحمد و مناظرهشان با اشعار شاهنامه خواندنیست. شاهنامهخوانی بخشی از فرهنگ مردم این دیار بودهست! فرهنگی که هم خان آن را دوست می داشت هم کدخدا و هم رعیت. همه چون ایرانی بودند شاهنامه را دوست می داشتند.
۳- و اما «از هرچه میرود سخن دوست خوشترست»...
رحمان طاهری، فردیست که در راه وصول به تعلقات دنیویی اهل مجیزگویی نبوده تا کنون! حاشا اگر اینگونه باشد. فقط در کنجی خزیده و در گوشه ای به امر شاهنامه میپردازد. طاهری تا کنون توانسته یک کاست شاهنامهخوانی بسیار زیبا و محزون به مدد سرپنجههای نیکنام (ویلن نواز) به یادگار بگذارد. و این کاری ست بسیار زیبا و ستودنی! رحمان طاهری با بزرگان شاهنامهپژوه کشور چون استاد میرجلال الدین کزازی همنشینی دارد و وی از مشوقین طاهریست. چرا که از سه نقطه کشور که انجمن شاهنامه خوانی دارا بود، طاهری دبیر انجمن شاهنامه خوانی در باشت شد و با جلسات هفتگیاش، جوانان زیادی را جذب و مخاطب قرار می داد. نگارنده بهرههای بسیار ازاین جلسات برده و به شوق نشسته و شیدایی کرده. تا آن جا که به یاد دارم تو(طاهری) اول کس بودی که در مجالس اندوه، بزرگ منشانه، سکان سخن را در دست می گرفتی و از سوگ سیاوش می گفتی و آن را با صدای محزونت آواز سر می دادی و چه زنها و مردهایی را به گریه و اشک ریختن وانمی داشتی! در پای کوبی ها و سرورها آوازت تلقی دیگری از شاهنامه بود.
تو نسل جوان را با شاهنامه آشنایی آموختی. آری! تو آغازگر یک فصلی.
«فصلی که در فضایش
هر ارغوان شکفت
نخواهد پژمرد»
نسل جوان را به تو ادای دینی است. ولی این بار بر خلاف همیشه نه در هنگام تن مرگی. تو قبل از آنکه تن مرگ شوی به تمجیدت برخواسته ام. نگاه اتللوی شکپیری در حق رجال اهل هنر دیگر سزاوار نیست تا آن دم که بمیرند به آنگاه بنگیریم و چون اتللو بگوییم : «تو را کشتم تا سپس دوستت بدارم»
نسل جوان تو را دوست می دارند و همگان از تو به نیکی یاد می کنند. همواره به یاد داشته باش سخن آن رند شیرازی را که گفته:
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز....مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
در این هیاهوی ظهور و دگردیسی ارزش های مدرن برای آنان که شاهنامه را به گونه محلی با آواز می خوانند؛ اگرچه برای شان «نماند ست صدایی» ولی باز تو از آنجا که ایران و ایرانی را دوست می داری، لختی درنگ نکن و اندیشه هایت را با شوق بخوان و همواره « نغمه سر کن » که شهنامهدوستان، «تشنه آواز تو» و آوازه شهنامه اند.هرگز خامش نمان. مبادا که صدایت خامش شود:
« نغمه توست بزن
آن چه که ما زنده بدانیم
اگر این پرده برافتد
من و تو نیز نمانیم
اگرچند بمانیم
و بگوییم همانیم »
گرچه کژتابیهای روزگار همواره مانع بزرگی بر سر راه نمایاندن انسان های ارزشی بودهست و همچنان چون همیشه «ارغوان تنهاست» و «ارغوان دارد میگرید» ولی بدان که.....
«صدای تورا دوست دارم»
و همواره نغمه هایت را با شوق سَر دِه و هرگزخامش مباش. چرا که :
«صدای تو از ان و از جاودان می سراید»!!!
احسنت؟؟