تاریخ انتشار
دوشنبه ۲۵ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۲۱:۰۳
کد مطلب : ۴۱۹۸۱۸
یادداشت ارسالی:
کرونا و مرگِ معنا
بشارت جعفری
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛متن ارسالی: بشر تا کنون در پاسخ به پرسشهای از قیبل: چیستی- چرایی و چگونگی "هستی"فکری و فیزیکی خود و جهانِ پیرامونش، به رهیافتهای معرفتی متفاوتی چنگ و چنگال زده است. در یک نگاه کلی به تاریخ بشر این رهیافتها را میتوان در چند دستهی کلی: اسطوره ها-ادیان- فلسفه و علم (علم از نوعِ تجربی و انسانی و با روش شناسی از نوع پوزیتیویستی قرنِ ۱۹) صورت بندی کرد. این رهیافتها در طول تاریخ دچار تغیرها و تبدلهای متفاوتی شده است.
در طی این تغییرها بعضاً دوران گذار از یک بینش معرفتی به دیگری آنچنان طولانی شده است که این دوران گذار، خود از حاکمیتِ بنیانِ معرفتی پیش و پس از خود طولانیتر است. به عنوان مثال میتوان به حاکمیت فلسفهی مَدرَسی - حاصل امتزاج فلسفه و آئین مسیح و در واقع آموزشِ متکلمانهی کلیسایی فلسفه آن هم فلسفهی از نوعِ ارسطوییاش- اشاره کرد که درازایی به اندازهی یک هزاره از حدود قرن ۳ میلادی تا جرقههای ظهور و بروز رنسانس و پس از آن عصر روشنگری در اواخر قرن ۱۳ میلادی را به خود اختصاص داده است.
در هر دورهی تاریخی و در طول حاکمیتِ هر کدام از رهیافتهای معرفتی فوق الشاره، بشر متأثر از خلصت و عادتِ بت پرستی خود آنچنان محو دورهی حاکمیت هر کدام شده است که این نکته خود، باعث شده است دوران گذار از هر کدام به دیگری، هزینههای زیادی را برای منادیان عصر نو به بار آورد.
از یاد نبردیم عصر انگیزاسیون و تلاشهای در خفای کپلرِ کشیش، برای اثبات فواصلِ بین سیارهها که نهایتاً منجرِ به اثبات نظام زمین مرکزی کوپرنیک میشود.
همینطور داستانِ مشهورِ گالیله و...
میتوان مدعی شد، دلیل یا دستکم یکی از دلایلِ کوچِ بشر از یک مبنای معرفتی به دیگری، واماندگی کهنه در پاسخ به پرسشهای جدید است.
به تعبیری "مرگِ معنا" نزد کهنه و جذابیت نو برای یافتنِ روحِ معنا طلبِ انسان از علل و عوامل عبورهای ِ دوران ساز است.
ذکر این نکته نیز لازم است که بندگی بشر در پیشگاه هرکدام از این مبانی معرفتی نه تنها به چشم داشتِ پاسخ برای نیازهای معنوی، که اتفاقاً از این رهگذر، انسان چشم امید به رفعِ نیازهای جسمی و فیزکی نیز دوخته بود.
کشف نظام زمین مرکزی کوپرنیک، ایستادگیهای گالیله بر حقانیتِ این نظریه در کنار یافتههای نیوتون و همینطور کوگیتو ارگوسوم، نزدِ منِ اندیشنده وهستندهی دکارت و .... پیام آور ظهور نقطهی عطفی دیگر در گذار از یک بنیان معرفتی به دیگری است. گذار از خوانش های آسمانی فلسفه و همینطور علمِ تحت سیطرهی کلیسا به زمینی شدن کامل علوم و حتی فلسفه و در یک معنا پرسش بشر، از این بعد به جای یافتن "چیستی" و "چرایی" به "چگونگی" کوچ کرد و اومانیسم به معنای خوانش های انسانی از زیر و زبر جهانِ درون و بیرون، دقیقاً زادهی همین عصر و دوران است.
این مقدمهی نسبتاً طولانی را یاد آور شدیم تا به عصر حاکمیتِ علمِ ابزاری (Techno Science) امروزی برسیم و ذکر این نکته که زلزلهی گذار از آن (حکومتِ علمِ ابزاری) مدتها احساس میشود و دوران "پساکرونا" شاید سکتهی عمیقی به پیشوازِ مرگِ حاکمیتِ امروزینِ علم از نوع ابزاری آن در دنیای انسانها باشد.
کودک نوپای زادهِ شده از دامان بشر (علمِ نوی عصر روشنگری) در مأموریت جدیدِ خود میرود تا زمین و زمان را به تسخیرِ خود دراورد و علم در کاربردِ ابزاری آن بیش از پیش ارج و قرب مییابد. انسانِ عصرِ روشنگری به موازات فربهی علمِ ابزاری به تَبَعِ عادتِ بت پرستی خود (که پیشتر به آن اشاره شد) میرود تا در دامانِ خدای جدید خود (علمِ ابزاری) به تعبیر مارکس از خود بیگانه شود و خود به تعبیرِ فوئرباخ بندهی خدای خود ساخته شود. فرزندِ نوپای بشری در مقام و جایگاهِ پناهگاهی برای همهی فقرهای فیزیکی و معنوی و با زنجیر کردنِ هر چه بیشتر طبیعت در بندِ قوانینِ مکشوفه، روز به روز بر جلال و جمال و شوکتِ خود میافزاید.
به نظر اما این فرزند نو نیز از دست و دامان مرگ بی امان نماند.
اگر چه مارکس بیش از این پیش بینی از هم پاشی انسانِ جدید متأثر از نظمِ سرمایه دارانهِ حاکم را ندا داده بود اما به فهمِ نگارنده الگوی جایگزین او برای تغییرِ نظمِ حاکم، تغییر مدل بازی در همان میدان پیشین است نه طرحی نو و جایگزین.
افزایش مصرف قرصهای روانگردان، افزایش مراجعه به روانشناسان، افزایش آمار خودکشی علی رغم افزایش رفاه نسبی در جهانِ امروز، و وحشت ناشی از کرونای رام نشده را میتوان قویترین ادعاها در به صدا در آمدنِ ناقوسِ مرگِ علمِ ابزاری دید و دانست.
به فهم نگارنده طرحِ دوبارهی "پرسشِ هستی" در نگاهِ هایدگر بزرگترین و روشنترینِ صورتبندی های انذار، نهیب و پیش بینی برای فرارسیدن "مرگِ معنای"ناشی از حاکمیتِ چند قرنی "علم ابزاری" از دوران رنسانس تا عصر حاضر است.
عصارهی این نهیبِ پر طنینِ هایدگر در سر رسید "مرگ معنا" را میتوان در این گفتهی او دید و خواند: در دورانی که خدایان غایباند و فقر معنوی بی داد میکند...
در یک معنا طرحِ دوبارهی"پرسشِ هستی" از طرف ِ هایدگر نهیبی برای فهمِ غرق شدگی بشر در دین و دامانِ علم است. غرق شدنی که از انسان، وجودی تک ساحتی بر پایهی ِ تفسیر و تأویل سود و ضرر انگارانه از جان و جهان خود، دیگران و در کل زیست جهان انسانی ساخته است.
باری،
داستانِ کرونا دیر یا زود و با همهی سوخت سوزش به پایان خواهد رسید اما آنچه که میماند زمزمهی دوبارهی بی پناهی بشر در اذهان خواهد بود.
اگر چه در میان داشتههای بشر، برای عبور از بحران کرونا، همین علم ابزاری دست به نقدترین و قابل اتکاء ترین خواهد بود اما همه گیری یک باره کرونا، ناتوانی علم برای دفع سریعتر آن در کنار وحشت ناشی از این همه گیری خود نشان از تزلزل در حاکمیت چند قرنهی علمِ ابزاری است.
بشر پیش از این تجربهی طاعون با مرگ حدود ۲۰۰ میلیون نفر را از سر گذرانیده و قطعاً آمار تلفات کرونا به ان اندازه نخواهد رسیداما نکتهی مهم این است که بتِ علم آنچنان که شوکت و جلالش مینمود کارگر نیست.
برای هایدگر که پیش از این نهیب هضم شدگی و از خود بیگانگی بشر در دامنِ تکنولوژی حاصل از علمِ جدید را داده بود مقصد بعدی معرفتِ بشری مدیتیشن (با خوانش هایدگری آن) و "هنر" آن هم بیشتر سویهی شاعرانهی هنر است اما مهمتر از این مقصد ذکر این نکته لازم است که در صورتِ رخ دادن این گذار بشر برای یافتن سرمنزل و پناهگاهی امنتر از علم به "متافیزیک" از نوع هنرورزانه اش رجعتی دوباره خواهد داشت.
پانوشت:
- نوشتهی فوق بر بستر گذار بنیان معرفتی در جهانِ غرب موضوعیت مییابد.
- منظور از هایدگر در سطور فوق، هایدگر سکولار و با خوانش های غیر فردیدی در ایران است.
------------------------------------
بشارت جعفری
در طی این تغییرها بعضاً دوران گذار از یک بینش معرفتی به دیگری آنچنان طولانی شده است که این دوران گذار، خود از حاکمیتِ بنیانِ معرفتی پیش و پس از خود طولانیتر است. به عنوان مثال میتوان به حاکمیت فلسفهی مَدرَسی - حاصل امتزاج فلسفه و آئین مسیح و در واقع آموزشِ متکلمانهی کلیسایی فلسفه آن هم فلسفهی از نوعِ ارسطوییاش- اشاره کرد که درازایی به اندازهی یک هزاره از حدود قرن ۳ میلادی تا جرقههای ظهور و بروز رنسانس و پس از آن عصر روشنگری در اواخر قرن ۱۳ میلادی را به خود اختصاص داده است.
در هر دورهی تاریخی و در طول حاکمیتِ هر کدام از رهیافتهای معرفتی فوق الشاره، بشر متأثر از خلصت و عادتِ بت پرستی خود آنچنان محو دورهی حاکمیت هر کدام شده است که این نکته خود، باعث شده است دوران گذار از هر کدام به دیگری، هزینههای زیادی را برای منادیان عصر نو به بار آورد.
از یاد نبردیم عصر انگیزاسیون و تلاشهای در خفای کپلرِ کشیش، برای اثبات فواصلِ بین سیارهها که نهایتاً منجرِ به اثبات نظام زمین مرکزی کوپرنیک میشود.
همینطور داستانِ مشهورِ گالیله و...
میتوان مدعی شد، دلیل یا دستکم یکی از دلایلِ کوچِ بشر از یک مبنای معرفتی به دیگری، واماندگی کهنه در پاسخ به پرسشهای جدید است.
به تعبیری "مرگِ معنا" نزد کهنه و جذابیت نو برای یافتنِ روحِ معنا طلبِ انسان از علل و عوامل عبورهای ِ دوران ساز است.
ذکر این نکته نیز لازم است که بندگی بشر در پیشگاه هرکدام از این مبانی معرفتی نه تنها به چشم داشتِ پاسخ برای نیازهای معنوی، که اتفاقاً از این رهگذر، انسان چشم امید به رفعِ نیازهای جسمی و فیزکی نیز دوخته بود.
کشف نظام زمین مرکزی کوپرنیک، ایستادگیهای گالیله بر حقانیتِ این نظریه در کنار یافتههای نیوتون و همینطور کوگیتو ارگوسوم، نزدِ منِ اندیشنده وهستندهی دکارت و .... پیام آور ظهور نقطهی عطفی دیگر در گذار از یک بنیان معرفتی به دیگری است. گذار از خوانش های آسمانی فلسفه و همینطور علمِ تحت سیطرهی کلیسا به زمینی شدن کامل علوم و حتی فلسفه و در یک معنا پرسش بشر، از این بعد به جای یافتن "چیستی" و "چرایی" به "چگونگی" کوچ کرد و اومانیسم به معنای خوانش های انسانی از زیر و زبر جهانِ درون و بیرون، دقیقاً زادهی همین عصر و دوران است.
این مقدمهی نسبتاً طولانی را یاد آور شدیم تا به عصر حاکمیتِ علمِ ابزاری (Techno Science) امروزی برسیم و ذکر این نکته که زلزلهی گذار از آن (حکومتِ علمِ ابزاری) مدتها احساس میشود و دوران "پساکرونا" شاید سکتهی عمیقی به پیشوازِ مرگِ حاکمیتِ امروزینِ علم از نوع ابزاری آن در دنیای انسانها باشد.
کودک نوپای زادهِ شده از دامان بشر (علمِ نوی عصر روشنگری) در مأموریت جدیدِ خود میرود تا زمین و زمان را به تسخیرِ خود دراورد و علم در کاربردِ ابزاری آن بیش از پیش ارج و قرب مییابد. انسانِ عصرِ روشنگری به موازات فربهی علمِ ابزاری به تَبَعِ عادتِ بت پرستی خود (که پیشتر به آن اشاره شد) میرود تا در دامانِ خدای جدید خود (علمِ ابزاری) به تعبیر مارکس از خود بیگانه شود و خود به تعبیرِ فوئرباخ بندهی خدای خود ساخته شود. فرزندِ نوپای بشری در مقام و جایگاهِ پناهگاهی برای همهی فقرهای فیزیکی و معنوی و با زنجیر کردنِ هر چه بیشتر طبیعت در بندِ قوانینِ مکشوفه، روز به روز بر جلال و جمال و شوکتِ خود میافزاید.
به نظر اما این فرزند نو نیز از دست و دامان مرگ بی امان نماند.
اگر چه مارکس بیش از این پیش بینی از هم پاشی انسانِ جدید متأثر از نظمِ سرمایه دارانهِ حاکم را ندا داده بود اما به فهمِ نگارنده الگوی جایگزین او برای تغییرِ نظمِ حاکم، تغییر مدل بازی در همان میدان پیشین است نه طرحی نو و جایگزین.
افزایش مصرف قرصهای روانگردان، افزایش مراجعه به روانشناسان، افزایش آمار خودکشی علی رغم افزایش رفاه نسبی در جهانِ امروز، و وحشت ناشی از کرونای رام نشده را میتوان قویترین ادعاها در به صدا در آمدنِ ناقوسِ مرگِ علمِ ابزاری دید و دانست.
به فهم نگارنده طرحِ دوبارهی "پرسشِ هستی" در نگاهِ هایدگر بزرگترین و روشنترینِ صورتبندی های انذار، نهیب و پیش بینی برای فرارسیدن "مرگِ معنای"ناشی از حاکمیتِ چند قرنی "علم ابزاری" از دوران رنسانس تا عصر حاضر است.
عصارهی این نهیبِ پر طنینِ هایدگر در سر رسید "مرگ معنا" را میتوان در این گفتهی او دید و خواند: در دورانی که خدایان غایباند و فقر معنوی بی داد میکند...
در یک معنا طرحِ دوبارهی"پرسشِ هستی" از طرف ِ هایدگر نهیبی برای فهمِ غرق شدگی بشر در دین و دامانِ علم است. غرق شدنی که از انسان، وجودی تک ساحتی بر پایهی ِ تفسیر و تأویل سود و ضرر انگارانه از جان و جهان خود، دیگران و در کل زیست جهان انسانی ساخته است.
باری،
داستانِ کرونا دیر یا زود و با همهی سوخت سوزش به پایان خواهد رسید اما آنچه که میماند زمزمهی دوبارهی بی پناهی بشر در اذهان خواهد بود.
اگر چه در میان داشتههای بشر، برای عبور از بحران کرونا، همین علم ابزاری دست به نقدترین و قابل اتکاء ترین خواهد بود اما همه گیری یک باره کرونا، ناتوانی علم برای دفع سریعتر آن در کنار وحشت ناشی از این همه گیری خود نشان از تزلزل در حاکمیت چند قرنهی علمِ ابزاری است.
بشر پیش از این تجربهی طاعون با مرگ حدود ۲۰۰ میلیون نفر را از سر گذرانیده و قطعاً آمار تلفات کرونا به ان اندازه نخواهد رسیداما نکتهی مهم این است که بتِ علم آنچنان که شوکت و جلالش مینمود کارگر نیست.
برای هایدگر که پیش از این نهیب هضم شدگی و از خود بیگانگی بشر در دامنِ تکنولوژی حاصل از علمِ جدید را داده بود مقصد بعدی معرفتِ بشری مدیتیشن (با خوانش هایدگری آن) و "هنر" آن هم بیشتر سویهی شاعرانهی هنر است اما مهمتر از این مقصد ذکر این نکته لازم است که در صورتِ رخ دادن این گذار بشر برای یافتن سرمنزل و پناهگاهی امنتر از علم به "متافیزیک" از نوع هنرورزانه اش رجعتی دوباره خواهد داشت.
پانوشت:
- نوشتهی فوق بر بستر گذار بنیان معرفتی در جهانِ غرب موضوعیت مییابد.
- منظور از هایدگر در سطور فوق، هایدگر سکولار و با خوانش های غیر فردیدی در ایران است.
------------------------------------
بشارت جعفری