تاریخ انتشار
دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸ ساعت ۲۳:۰۷
کد مطلب : ۴۱۰۱۱۲
یادداشت|
طفل تیپاخوردهی فرهنگ
فریدون هاشمی
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛فرهنگ و هنر، سالهاست، طفل تیپاخوردهی رنجور این مملکت است. سرفرو برده در گریبان چاک چاک خویش. شروه خوانی سیاه بخت که از هزارتوی آشفتهی تاریخ، سراسیمه بیرون دویده است، چونان کودکی که از وحشتی گنگ فرار میکند.
اگرچه هرجا نامی از ایران میبرند با فرهنگ و ادبیاتش گره خورده، با اینکه این کهن بوم و بر، وامدار شعر و معماری و آواز و نقشهای سحرانگیز خویش است، این روزها اما جز زخم و زخم و زخم از سازها و دفترها و دیوارهایش برنمی خیزد.
اما این داستان، در استان ما، روایتی تلخ تر دارد. مردمی که گویش و پوشش و باورها و دانستههایش در لباس حریر هنر، نسل به نسل و سینه به سینه تکرار شد، امروز ذره ذره آنها را از دست میدهد و سلول به سلول میسوزد و ضجه می زند. در بازار مکارهی سیاستهای رنگ و رو رفته و زخمهای فرو خفته، مردمی نجیب، آرام و باوقار نشستهاند روبروی جماعتی که گستاخ و بی محابا، بر زمین بابرکتشان، مشق سیاست میکنند.
این مردم، روز به روزٍ تاریخ خویش را آنگونه زیستهاند که درخت با طوفان و سنگ با برف. آنگونه که پازنی در کمرکش کوه پلنگی را به سخره میگیرد و پرستویی که عقاب را هر شب گرسنه و ناامید به آشیانهاش برمی گرداند!
این مردم ناشناخته، این قوم گم شده در یادها و فریادها، این رودهای جاری شگفت انگیز، در چهارچوب کوچک مغزهای زنگ زده نمیگنجند.
استان تلخ خوار ما، چون زنی ایستاده در آستانهی شب، چشم به راه فرزندان ستبرش، در معبر بادها و بیدها، میلرزد.
آنک روزی خواهد رسید که از کمرکش کوه، اسبهای سرخن سوار، چونان آبشار، شورانگیز و بی محابا سرازیر خواهند شد و شلاق طوفانی یالهایشان، خواب شهر را آشفته خواهد کرد.
این روزها، داستان مدیریت فرهنگ و ارشاد استان، به طنز تلخی میماند که سخن گفتن از آن، درد است و خاموش ماندن درد؛ و درد را از هر طرف که بخوانی درد است.
مدیران ارشدی که هرجا سخن از ناکارامدی و فساد و اشتغالها و واگذاریها و مدیریتها و تسهیلات کثیف «رابطه ای» شد، بجای پاسخگویی، انگشت اشتباهشان را به سمت خودمان شلیک کردند و فرهنگ مردم را دلیل این افتضاحات معرفی نمودند و چنگ بر صورت نحیف این مردم کشیدند. با زیردستانی که بر صندلی داغ و سفرههای چرب نشستند و ما را به طایفه گری و تعصبات قومی متهم نمودند!
اداره ارشاد، دهههاست که تنها مجتمع فرهنگی یاسوج را غصب کرده و خودش گلوی فرهنگ و هنر را فشار میدهد. با ساختاری آشفته و درهم که کارکنان مظلومش را میآزارد و جامعه هنرمندان و رسانه و عموم مردمی را که منتظر فعالیتهای معنادار فرهنگی هستند تا بچههایشان شاد و آزاد، به هنر پناه ببرند و فرهنگ سرزمینشان را بشناسند.
سنتها و آیینها و باورها و داشتههای هزارسالهی این قوم، نابود میشود. گو آنکه اصلاً تاریخی نداشته است. گو آنکه این کوهها و راهها و صخرهها و درختها، هرگزهای های نی لبک چوپانی را نشنیدهاند. گو اینکه صدای بداهه گویی و متیل و لالاییها و شاهنامهها، هیچ شبی سقف سرمازدهی کلبه ای را گرم نکرده است.
بارها خواستم دربارهی تغییر مدیریت این مجموعه، چیزی بنویسم از جنس آنچه از اصول مدیریت علمی خواندهایم، اما هربار خندهی تلخ من از گریه غم انگیزتر بود.
انگار سخن از مدیریت علمی و هدفمند، در ذهن این سرزمین به شوخی تلخی بیشتر شبیه است.
از انجا که سالهاست گونهی اشتباه انتخاب مدیران و تمسخر مدلهای ارزیابی شایستگی و اصول مبتنی بر منابع انسانی، مالی، تکنولوژی، ساختار و هویت، اهداف و استراتژی و هم افزایی و دانش و ارتباطات و ... را تجربه میکنیم، بهتر است که تن به بازی همیشگی بدهیم و تماشاگران فهیم! این تکرار باشیم.
اما به قول اخوان: «ای شماها به جای ما پیروز!» ... باری، اگر قرار است برای فرهنگ و هنر این دیار کسی را بگمارید، فردی از جنس این قشر و از اهالی همین مجموعه باشد تا دست کم زبان اهلش را بشناسد و ارزش مخاطبانش را بداند.
و همین کم، یادگار تا نگویند:
«سوگواران تو امروز خموشاند همه!»
* مسئول انجمن شعر بویراحمد
کارشناس ارشد MBA دانشگاه شیراز
اگرچه هرجا نامی از ایران میبرند با فرهنگ و ادبیاتش گره خورده، با اینکه این کهن بوم و بر، وامدار شعر و معماری و آواز و نقشهای سحرانگیز خویش است، این روزها اما جز زخم و زخم و زخم از سازها و دفترها و دیوارهایش برنمی خیزد.
اما این داستان، در استان ما، روایتی تلخ تر دارد. مردمی که گویش و پوشش و باورها و دانستههایش در لباس حریر هنر، نسل به نسل و سینه به سینه تکرار شد، امروز ذره ذره آنها را از دست میدهد و سلول به سلول میسوزد و ضجه می زند. در بازار مکارهی سیاستهای رنگ و رو رفته و زخمهای فرو خفته، مردمی نجیب، آرام و باوقار نشستهاند روبروی جماعتی که گستاخ و بی محابا، بر زمین بابرکتشان، مشق سیاست میکنند.
این مردم، روز به روزٍ تاریخ خویش را آنگونه زیستهاند که درخت با طوفان و سنگ با برف. آنگونه که پازنی در کمرکش کوه پلنگی را به سخره میگیرد و پرستویی که عقاب را هر شب گرسنه و ناامید به آشیانهاش برمی گرداند!
این مردم ناشناخته، این قوم گم شده در یادها و فریادها، این رودهای جاری شگفت انگیز، در چهارچوب کوچک مغزهای زنگ زده نمیگنجند.
استان تلخ خوار ما، چون زنی ایستاده در آستانهی شب، چشم به راه فرزندان ستبرش، در معبر بادها و بیدها، میلرزد.
آنک روزی خواهد رسید که از کمرکش کوه، اسبهای سرخن سوار، چونان آبشار، شورانگیز و بی محابا سرازیر خواهند شد و شلاق طوفانی یالهایشان، خواب شهر را آشفته خواهد کرد.
این روزها، داستان مدیریت فرهنگ و ارشاد استان، به طنز تلخی میماند که سخن گفتن از آن، درد است و خاموش ماندن درد؛ و درد را از هر طرف که بخوانی درد است.
مدیران ارشدی که هرجا سخن از ناکارامدی و فساد و اشتغالها و واگذاریها و مدیریتها و تسهیلات کثیف «رابطه ای» شد، بجای پاسخگویی، انگشت اشتباهشان را به سمت خودمان شلیک کردند و فرهنگ مردم را دلیل این افتضاحات معرفی نمودند و چنگ بر صورت نحیف این مردم کشیدند. با زیردستانی که بر صندلی داغ و سفرههای چرب نشستند و ما را به طایفه گری و تعصبات قومی متهم نمودند!
اداره ارشاد، دهههاست که تنها مجتمع فرهنگی یاسوج را غصب کرده و خودش گلوی فرهنگ و هنر را فشار میدهد. با ساختاری آشفته و درهم که کارکنان مظلومش را میآزارد و جامعه هنرمندان و رسانه و عموم مردمی را که منتظر فعالیتهای معنادار فرهنگی هستند تا بچههایشان شاد و آزاد، به هنر پناه ببرند و فرهنگ سرزمینشان را بشناسند.
سنتها و آیینها و باورها و داشتههای هزارسالهی این قوم، نابود میشود. گو آنکه اصلاً تاریخی نداشته است. گو آنکه این کوهها و راهها و صخرهها و درختها، هرگزهای های نی لبک چوپانی را نشنیدهاند. گو اینکه صدای بداهه گویی و متیل و لالاییها و شاهنامهها، هیچ شبی سقف سرمازدهی کلبه ای را گرم نکرده است.
بارها خواستم دربارهی تغییر مدیریت این مجموعه، چیزی بنویسم از جنس آنچه از اصول مدیریت علمی خواندهایم، اما هربار خندهی تلخ من از گریه غم انگیزتر بود.
انگار سخن از مدیریت علمی و هدفمند، در ذهن این سرزمین به شوخی تلخی بیشتر شبیه است.
از انجا که سالهاست گونهی اشتباه انتخاب مدیران و تمسخر مدلهای ارزیابی شایستگی و اصول مبتنی بر منابع انسانی، مالی، تکنولوژی، ساختار و هویت، اهداف و استراتژی و هم افزایی و دانش و ارتباطات و ... را تجربه میکنیم، بهتر است که تن به بازی همیشگی بدهیم و تماشاگران فهیم! این تکرار باشیم.
اما به قول اخوان: «ای شماها به جای ما پیروز!» ... باری، اگر قرار است برای فرهنگ و هنر این دیار کسی را بگمارید، فردی از جنس این قشر و از اهالی همین مجموعه باشد تا دست کم زبان اهلش را بشناسد و ارزش مخاطبانش را بداند.
و همین کم، یادگار تا نگویند:
«سوگواران تو امروز خموشاند همه!»
* مسئول انجمن شعر بویراحمد
کارشناس ارشد MBA دانشگاه شیراز
وایییییییییی