تاریخ انتشار
شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۰۴
کد مطلب : ۴۰۹۵۴۷
پاسخی به آرش صدیقی/
گچساران را درست نشناختهای
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛متن ارسالی: امروز مطلبی در رسانهای توجه مرا به خود جلب کرد. گویا هنرمند عزیزی چکیدهای از شناخت خود از شهر و دیار مشترکمان" گچساران" را در قالب دلنوشته ای آورده بودند.
مطلبی که در سطربه سطر آن دو عنصر جوانی و طبع ظریف، سرشار از احساسات شکننده و پاک خودنمایی میکرد.
دوست من جناب صدیقی؛
نوجوانی ما که مصادف بود با دهه شصت، گوش و ذهنمان مملو از حق پایمال شده شهر و دیارمان توسط بویر احمد و کهگیلویه بود.
جسم و روح ما سراسر خشم و نفرت از آن دوحوزه بود و هرانچه در کاسه آنها بود حق به فنا رفته خود میدانستیم.
روزگار ما را بدنبال خود کشاند و روز به روز نور بیشتری بر واقعیتها تاباند.
شوکه کننده بود وقتی به یاری بلوغ فکری و نگاه عمیقتر فهمیدیم، که بویراحمد و کهگیلویه تنها و تنها، سوارکارانی بودند بر توسن جهالت، نفاق، کینه و خودزنی پدران و برادران خودمان.
ترک، لر، خوزستانی، بندری، این طایفه و ان طایفه، کشاورز، معلم، کارمندو حتی به گمان تو عزیز دل، شرور و نجیب همه فردای بازی بازنده بی چون چرای این بازی کثیف بودند.
بزرگترین درسی که تاریخ به ما میدهد آنست که هیچ کس از تاریخ درس نمیگیرد.
این بازی بارها و بارها تکرار و هیچگاه در ایل و دیارمان مایه عبرت نشد.
صدیقی عزیز؛
امروز که مطلب تو را که میخواندم، مو به مو و نکته به نکته تجسم آنروزهای نچندان دیر و دور بود. همان عبارات و همان مرز و خطکشی ها و همان سرخابیهای تدارک دیده شده برای مسابقات سیاست و آنروزها همچون فیلمی با موسیقی متن حزن انگیز و غمناک جلوی چشمم نمایان شد.
تقریباً همان فضا" شرکتیها و غیر شرکتیها، ملاک و رعیت، پولدار و بی پول، پیمانکار و کارگر، طایفه زورگو فلان و طایفه کم نفر و کم کیف فلان، ترکها، قلدران و بی زورهاو ..." و تنها در آن دوران چند برچسب دیگر هم بود که نصیب برخی طوایف و اشخاص میکردند و تیمها را تشکیل و بر علیه هم به میدان میفرستادن که نتیجه هرچه بود مطلوب آنها میشد. بعذ بازی ما میماندیم و شکاف عظیم دربین برادران و دوستان و همشهریانمان و زخمهایی که گاه تا دههها جراحتش بهبود نمییافت. هر بار همین بازی و همین نتیجه و بماند که جمعیت ما نسبت به شرکا هم حوزهای{ کهگیلویه} چگونه بود.
دو قطبی سادهترین حربه و گام اولیه بازی سیاست روی پیست جهالت است.
هنرمند لطیف الطبع شهرم؛
انتقاد حق توست، ولی بدان و آگاه باش، مبادا شعبده بازان سیاست با یک دست نگاه تو را به چوب دستی جلب کرده و درچشم به همزدنی خرگوش سفیدی از کلاه سیاه و خالی خود بیرون آورند که نسل من فریب این شعبده بسیار خورده و ازین خرگوشها بسیار دیدهایم.
کلام آخر؛
تمام طوایف و زبان و لهجههای شهر تو با هم فامیل و ارتباطی از جنس سبب و نسب دارندو خطکشی آنچنانی شما در مبحث اقوام و طوایف نه تنها بی اساس بلکه حاصل نقاشی مار خوش خط و خال است. این مار زود و سهمگین زهر مهلک خود را در بدن تماشگرش می نشاند.
نه گچساران تکزاس و سیسیل است که گانگسترها و مافیا در شهر حاکم و نه مردمانمان رمه که نداند امروز در چه حالند و دیرزشان چگونه.
مباد که قلمت، زاویه نگاهت و لنز دوربینت ابزار منافقان شود.
ما برای آنکه اینجا خانه خوبان شود رنج دلها بردهایم وبرای گوهر تابان شدنش خون دلها خوردهایم.
نمیگذاریم بازیهای قدیمی که حتی کارخانه بهنوش را زیاده خواهی گچسارانیها میدانست از نوع شروع و شهر و مردمانمان دوباره گروگان و غنیمت جنگی ورشکستگان قدرت شود.
و نکته درد آور مطلب شما آنجا که زخم زبان به کسانی زدهاید که شاید در لحظه از عمرشان اشتباهی کرده و جرمی مرتکب شدهاند. بعد از پایان محکومیتشان حق حیات ندارند؟ فرزند و همسر ندارند؟ راه برگشت ندارند؟ باید از جامعه حذف و راهی گورستان شوند؟
دوست من، هیچ گاه دیگران را قضاوت نکن، شاید حال امروز آنها در کمین فردای خودمان باشد.
-----------------------------------------
احمد مختاری
مطلبی که در سطربه سطر آن دو عنصر جوانی و طبع ظریف، سرشار از احساسات شکننده و پاک خودنمایی میکرد.
دوست من جناب صدیقی؛
نوجوانی ما که مصادف بود با دهه شصت، گوش و ذهنمان مملو از حق پایمال شده شهر و دیارمان توسط بویر احمد و کهگیلویه بود.
جسم و روح ما سراسر خشم و نفرت از آن دوحوزه بود و هرانچه در کاسه آنها بود حق به فنا رفته خود میدانستیم.
روزگار ما را بدنبال خود کشاند و روز به روز نور بیشتری بر واقعیتها تاباند.
شوکه کننده بود وقتی به یاری بلوغ فکری و نگاه عمیقتر فهمیدیم، که بویراحمد و کهگیلویه تنها و تنها، سوارکارانی بودند بر توسن جهالت، نفاق، کینه و خودزنی پدران و برادران خودمان.
ترک، لر، خوزستانی، بندری، این طایفه و ان طایفه، کشاورز، معلم، کارمندو حتی به گمان تو عزیز دل، شرور و نجیب همه فردای بازی بازنده بی چون چرای این بازی کثیف بودند.
بزرگترین درسی که تاریخ به ما میدهد آنست که هیچ کس از تاریخ درس نمیگیرد.
این بازی بارها و بارها تکرار و هیچگاه در ایل و دیارمان مایه عبرت نشد.
صدیقی عزیز؛
امروز که مطلب تو را که میخواندم، مو به مو و نکته به نکته تجسم آنروزهای نچندان دیر و دور بود. همان عبارات و همان مرز و خطکشی ها و همان سرخابیهای تدارک دیده شده برای مسابقات سیاست و آنروزها همچون فیلمی با موسیقی متن حزن انگیز و غمناک جلوی چشمم نمایان شد.
تقریباً همان فضا" شرکتیها و غیر شرکتیها، ملاک و رعیت، پولدار و بی پول، پیمانکار و کارگر، طایفه زورگو فلان و طایفه کم نفر و کم کیف فلان، ترکها، قلدران و بی زورهاو ..." و تنها در آن دوران چند برچسب دیگر هم بود که نصیب برخی طوایف و اشخاص میکردند و تیمها را تشکیل و بر علیه هم به میدان میفرستادن که نتیجه هرچه بود مطلوب آنها میشد. بعذ بازی ما میماندیم و شکاف عظیم دربین برادران و دوستان و همشهریانمان و زخمهایی که گاه تا دههها جراحتش بهبود نمییافت. هر بار همین بازی و همین نتیجه و بماند که جمعیت ما نسبت به شرکا هم حوزهای{ کهگیلویه} چگونه بود.
دو قطبی سادهترین حربه و گام اولیه بازی سیاست روی پیست جهالت است.
هنرمند لطیف الطبع شهرم؛
انتقاد حق توست، ولی بدان و آگاه باش، مبادا شعبده بازان سیاست با یک دست نگاه تو را به چوب دستی جلب کرده و درچشم به همزدنی خرگوش سفیدی از کلاه سیاه و خالی خود بیرون آورند که نسل من فریب این شعبده بسیار خورده و ازین خرگوشها بسیار دیدهایم.
کلام آخر؛
تمام طوایف و زبان و لهجههای شهر تو با هم فامیل و ارتباطی از جنس سبب و نسب دارندو خطکشی آنچنانی شما در مبحث اقوام و طوایف نه تنها بی اساس بلکه حاصل نقاشی مار خوش خط و خال است. این مار زود و سهمگین زهر مهلک خود را در بدن تماشگرش می نشاند.
نه گچساران تکزاس و سیسیل است که گانگسترها و مافیا در شهر حاکم و نه مردمانمان رمه که نداند امروز در چه حالند و دیرزشان چگونه.
مباد که قلمت، زاویه نگاهت و لنز دوربینت ابزار منافقان شود.
ما برای آنکه اینجا خانه خوبان شود رنج دلها بردهایم وبرای گوهر تابان شدنش خون دلها خوردهایم.
نمیگذاریم بازیهای قدیمی که حتی کارخانه بهنوش را زیاده خواهی گچسارانیها میدانست از نوع شروع و شهر و مردمانمان دوباره گروگان و غنیمت جنگی ورشکستگان قدرت شود.
و نکته درد آور مطلب شما آنجا که زخم زبان به کسانی زدهاید که شاید در لحظه از عمرشان اشتباهی کرده و جرمی مرتکب شدهاند. بعد از پایان محکومیتشان حق حیات ندارند؟ فرزند و همسر ندارند؟ راه برگشت ندارند؟ باید از جامعه حذف و راهی گورستان شوند؟
دوست من، هیچ گاه دیگران را قضاوت نکن، شاید حال امروز آنها در کمین فردای خودمان باشد.
-----------------------------------------
احمد مختاری