تاریخ انتشار
شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۲۵
کد مطلب : ۲۶۳۰۸۱
جُستاری مختصر پیرامون سه واقعه و هجوم
۰
کبنا ؛
جهانگیر ایزدپناه
تاریخ جوامع انسانها علیرغم فراز و فرودها سیر تکاملی و پیشرفت دارد اما این سیر بر شانه ستبر و تنومند شهیدان و قربانیان تاریخ نظیر مزدکها مانیها و بوذرگمهرها طی طریق نموده است به حلاجها و برامکه و حسنک وزیرها و هزاران شهید گمنام رسیده و علیرغم خوشبینی به کاهش خشونت و حل مسالمت آمیز تضادها، این امر تداوم داشته و خواهد داشت. شهیدان، قربانیان و تلاشگران و اندیشمندان جامعه، عاشقان میهن و مردماند و بخوبی دریافتهاند که عشق در صوَر گوناگون آن بهانه زندگیست و زندگی بدون عشق معنا نمییابد و عشق انگیزش از جان گذشتگی در فراخنای تاریخ است.
به تعبیر شاعر برجسته مهینمان ه. ا. سایه:
نگر تا این شب خونین سحر کرد /
چه خنجرها که از دلها گذر کرد /
افسوس که جباران، برتری طلبان وسلطه گران گوناگون هر زمانه ونفی کنندگان هویت وفرهنگ دیگران نگذاشتهاند شادی، به زیستی وبهروزی حاصل گردد وخندهای از ژرفای دل برلبان مردم نقش بندد وزندگی شایسته وبایسته انسانها معنا یابد. برترپنداری وسلطه جوئی بیرحمانه وغروروخودستائی حماره مستانه در هرشکل وشمایل ولوائی، مستمسکی ورنگ ولوائی ذات وخوئی ددمنشانه وجانورانه است.
برغم پیچ و خم ها و دشواریها بسی انسانهای عاشق، شوقمند و ذوقمند در اندیشه و تلاش برای دگرگونی و تکامل از فرود به فراز واز جهل وتاریکی به آگاهی وروشنی و حصول به جایگاه رفیع آدمیت بودهاند. در پرتو عشق، تلاش و از جان گذشتگی انسانها ست که بقول شعر جرح تعدیل شدهای ازمولوی:
بیتو همه بازارها/
پژمرده اندرکارها/
باغ و رُز و گلزارها/
تلخی زتو شیرین شود/
کفر وضلالت دین شود/
خار وخسک نسرین شود/
رقص از تو آموزد شجر/
پا با تو کوبد شاخ تر/
مستی کند برگ و ثمر/
ایران، این سرزمین کهن با فرهنگ و زبانی دیرینه و گسترده بارها مورد تاخت و تاز قرار گرفته که در میان آنها هجوم اسکندر مقدونی، هجوم اعراب و هجوم مغولان عمدهتر بودهاند.
حمله یونانیان.
هجوم یونانیان به فرماندهی اسکندر مقدونی (که دولت شهرها ی یونان رابه زیر نگین خود آورده بودوبرعلیه ایران متحد ساخته بود) علیرغم مقاومت سردارانی نظیر آریوبرزن منجربه شکست ایرانیان به پادشاهی داریوش سوم هخامنشی گردید.
با توجه به اینکه یونانیان دارای فرهنگ و تمدن و برخوردار از فلاسفه عظیم بودند، قرائن و شواهدی دال برتلاش آنها برای پایمال کردن فرهنگ وزبان وآداب ورسوم ایرانیان نیست و همانند اعراب آنچنان اصراری برتحمیل فرهنگ هلنیسم خود نبوده. بعضی از مورخان معتقدندکه تخریب تخت جمشید وپاسارگاد هم به تلافی تخریب بعضی از شهرهای یونانی توسط یکی از فرماندهان ایرانی بوده است.
به هرحال بعد از مرگ اسکندر جانشینانش به سه حکومت تقسیم شدند. سلوکیان بدست ایرانیان به رهبری سلسله اشکانیان از ایران رانده شدند و با هجوم رومیان بتدریج دوران شکوفائی یونان باستان به سر آمد و رومیان سکاندار قدرت شدند. رقابت و جنگها بین دو قدرت جهانی یعنی روم و ایران ادامه یافت و در نهایت باعث تضعیف هر دو گردید. در دوران ساسانیانِ (جانشین اشکانیان) به علت در هم آمیختن آئین زرتشتی وحکومت وسرکوب جنبشهای مزدکی و...، فساد حاکمیت ونارضائی مردم، ایران در مقابل اعراب نو آئین (اسلام) شکست خورد وانقراض ساسانیان هم رقم خورد.
امپراتوری روم هم از اوج به حضیض رسید ودر مقابل حملات ژرمنها وبربرها شکست خورد وقدرت فائقهای که از یونان به روم منتقل شده بود به بقیه اروپا منتقل گشت.
هجوم اعراب
همانطور که در بالا نیز یادآور شدیم، به دلیل تعصبات دینی و درآمیختگی دین و حاکمیت ساسانیان و سرکوبی جنبش مخالفان فکری، فساد حکومتی و نارضایتی مردم، ایران در مقابل اعراب نوکیش (اسلام) شکست خورد. گرچه اعراب آیین اسلام را به ایران آوردند، و مردم ایران هم به آن گرویدند. اما اعراب دارای چنان تمدن و فرهنگی نبودند که ایرانیان فرهنگ و آداب و رسوم خود را کنار گذاشته و آن را بپذیرند. اعراب بزور متوسل شدند و گاها دست به قتل مردمی که مقاومت میکردند، زدند.
مال ورمنال ورفتوحات و غنائم بدست آمده از متصرفات چنان امویان و عباسیان و والیان و سردارانشان را غرق تجملات و فساد کرد که هر نوع مخالفتی را سرکوب میکردند چنانکه یزید ابن معاویه توسط شارع زرپرستی فتوای مهدورالدمی امام حسین (ع) را گرفت و واقعه عاشورا رقم خورد.
آنچه مسلم است در چنین اوضاعی حاکمان خواهان اسلامی اندیشه ساز و تعالی بخش نبودند و از دین و آئین مسائلی سطحی و ظاهری و خشک اندیشی و جهالت و خرافات را بنا نهادند که هنوز اخلافشان نظیر طالبان، داعشیان و داعش اندیشان دامنگیر جوامع انسانیست.
نزدیک به چهارصد سال زبان رسمی - اداری ایران عربی بود و دانشمندان و متفکران ایرانی آثار خود را به عربی مینوشتند. بتدریج زبان فارسی با درآمیختگی با زبان عربی به همت استقلال طلبانی نظیر سامانیان، صفاریان و شاعران برجستهای نظیر فردوسی احیا گردید و ایرانیان همچون کشورهایی نظیر مصر، لیبی، تونس و.... در زبان و فرهنگ عربی مستحیل نگردیدند. اعراب اعم ازپیشینیان و اموی و عباسی به غلط دچار برتری طلبی و تحمیل فرهنگ و زبان خود بودند وباور وآموزههای خود رایگانه راه برحق ومطلق میپنداشتند، امری که بخشی ازآن ناشی از فرهنگ وتمدن غیر پیشرفته اعراب بود. صد البته این نوع تفکر خلاف پویائی، تکامل وتعامل جوامع انسانی است وموجب محرومیت فکری وآموختن وتبادل اندیشه است.
شکی نیست که ایرانیان با پذیرش دین اسلام دارای فرهنگ و هویت ایرانی – اسلامی شدهاند اما تحت هر لوائی، هرگونه تلاش برای نادیده گرفتن و نفی یکی ازاین دو وجه خلاف مصلحت و انسجام ملی است.
وقتی دین اسلام به دیگر کشورها راه یافت و در تعامل با افکار و عقاید مردم سرزمینهای دیگر قرار گرفت مستلزم باورمندی و پذیرش نه در سطوح ساده و اولیه اعراب بلکه در سطحی بالاتر ومستدلتر بود. واز طرفی با ترجمه و راه یابی فلاسفه یونان که اسلوب آن بر پایه منطق و شک قرار داشت مباحثی مطرح میشد که به مذاق اعراب متشرع ساده نگر وخلفای خواهان حفظ وضع موجود ومخالف نوآوری خوش نمیآمد و در نتیجه بسی اندیشمندان اسلامی آزاد اندیش مواخذه و یا به دار آویخته میشدند نظیر یدار آویختن منصور حلاج بخاط شطحیاتاش (سخنان پیچیده وصوفیانهای که در ظاهرخلاف عقل وشرع وعرفاند).
انگهایی نظیر الحاد، زندیق، رافضی و.... توسط شارعین و فقیهان سطحی نگر و وابسته به حکومت آماده نثار نواندیشان بود که مجازات را بدنبال داشت. به تعبیر علامه طباطبائی و اندکی اضافات:
«چه حلاجها رفته بردارها» /
چه ابرارها مرده در زیر سنگسارها/
بتدریج خلفای اموی وعباسی وحاکمان تحت امرشان هرنوع استقلال طلبی، مخالفت با اقتدار وستمشان را با همین انگ والقابها تحت پیگرد قرار میدادند. عوامفریبی وتحریک احسات مذهبی ناآگاهان هم که همیشه سکه رایج زمانها بود.
اینها برای حفظ سلطه خود حتی به هم تباران قریشی، خاندان نبوت و خلفای راشدین هم رحم نکردند. امویان واقعه عاشور را که عام وخاص از آن آگاهند هم در کارنامه ننگین خود دارند.
درزمان بنی امیه (امویان) عبدالله بن زبیر، نوه ابوبکر را برسر دوراهی انتخابِ تسلیم یا قلع وقمع قرار دادند. وی در هم اندیشی با مادرش اسما چنین جواب شنید: اسما، دخت ابوبکر چنین ندا سر داد اگرنه برای مسائل دنیوی بلکه بخاطر دین وباورت قیام کردهای همانند حسین (ع) نبرد کن. وی نیز چنین کرد ونعش بس زخم آگیناش بردار رفت. بعد به تمهیدی مادرش را به دیدن چوبه دارش بردند تا عجز ولابهاش رابشنوند. بر خلاف انتظارشان لابهای در کار نبود بلکه گفت پسر دلیرم را با قامتی شکست ناپذیر هنوزسوار برمرکباش میبینم. (اقتباسی از تاریخ بیهقی).
نباید این را هم از نظر دور داشت که علیرغم تنگ نظریها وسطحی نگریها، اندیشمندان ومتفکران وفلاسفه وعالمان زیادی در ممالک اسلامی (ایرانیان ودیگر ممالکی که به اسلام گرویدند) پا به عرصه وجود نهادند وآثار فلاسفه یونان وفلسفه شرق را گسترش دادند وعظمتی آفریدند که در زمان خود، غرب از آن بهره چندانی نداشت ولی در نهایت به عللی که جای تحقیق وبررسی مستقلی دارد این غرب بود که عصر روشنگری ورنسانس را رقم زد که شرقیان نتوانستند در این قد وقواره عظیم وسر نوشت ساز ظاهر شوند وبه چنان توسعه وپیشرفتی برسند.
مغولان
گرچه براثر چند پارچگی وضعف ایرانیان نیروهائی نظیر ترکان غزنوی و... سرنوشت رابدست گرفتند، اما تلاش برای استقلال طلبی واحیای فرهنگ وزبان فارسی ادامه داشت ونفسی برآمده وتجدید حیاتی در جریان بود که ناگهان هجوم بربرمنشانه مغولان آغاز گردیده.
هجوم، ویرانگری وچپاول ایران توسط مغولان حد ومرزی نداشت وچنان قتل وعام و ویرانی بجای میگذاشتند که آن شهر ودیار مورد هجوم غیر قابل سکنی میشد. اما در کنار خوی وحشیانه مغولان آنزمان بد نیست که به دوموضوع هم اشاره داشته باشیم یکی اینکه حاکمان وقت ایران (خوارزمشاهیان) از سر غرور یا بیتدبیری با فرستادگان چنگیز خان وبازرگانانش رفتار مناسبی نداشتند واکثر آنها را کشتند ویا خوار وخفیف کردند که حس انتقامجوئی وکینهای وصف ناشدنی در چنگیز وبقیه مغولان ایجادکرد. شاید اگر فرستاده چنگیزخان را نمیکشتند دچار چنان خشم وخر جفتک اندازی وانتقام بیرحمانه نمیشدیم.
دوم اینکه مغولان علیرغم خوی غارتگرانه وبربرمنشانهشان کمتر در فکر تغییرفرهنگ، زبان وباورهای مردم ما بودند چون نه چنان فرهنگ وتمدن بالائی داشتند ونه چنان ادعائی که در صدد این امر برآیند. آنها بتدریج مجذوب فرهنگ وباورهای ایرانیان هم گشتند وبا تدبیر مردانی نظیر خواجه نصیر طوسی منشا خدماتی مانند رصدخانه مراغه وبراندازی بختکی بنام خلافت عباسیان گردیدند. هلاکوخان دستور قتل آخرین خلیفه عباسی را هم داد. عجب آنکه تقدس دروغین خلافت اعراب عباسی چنان در تار وپود ایران ریشه دوانده بود که دانای زمان یعنی سعدی ناله وفغان میکرد وشعر میسرود که اگر خون خلیفه ریخته شودازآسمان خون خواهد بارید!!. البته راه حلش پیدا شد، جناب خلیفه را در نمد پیچیدند وچنان مشت ولگد کوبش کردند که بدون ریختن خون کشته شد یا بقول معروف با یک اردنگی عزرائیل رو به قبله شد. بنظر میرسد که خواجه نصیر حکیم وزا لوانداز ماهری بود وچنین اندیشید حال که مغولان زالو وار خون مردم ایران را میمکند لا اقل یک بیماری مزمن وتقدس یافته بنام خلافت عباسیان راازتن رنجور ایرانیان بیرون کنند.
جهانگیر ایزدپناه
تاریخ جوامع انسانها علیرغم فراز و فرودها سیر تکاملی و پیشرفت دارد اما این سیر بر شانه ستبر و تنومند شهیدان و قربانیان تاریخ نظیر مزدکها مانیها و بوذرگمهرها طی طریق نموده است به حلاجها و برامکه و حسنک وزیرها و هزاران شهید گمنام رسیده و علیرغم خوشبینی به کاهش خشونت و حل مسالمت آمیز تضادها، این امر تداوم داشته و خواهد داشت. شهیدان، قربانیان و تلاشگران و اندیشمندان جامعه، عاشقان میهن و مردماند و بخوبی دریافتهاند که عشق در صوَر گوناگون آن بهانه زندگیست و زندگی بدون عشق معنا نمییابد و عشق انگیزش از جان گذشتگی در فراخنای تاریخ است.
به تعبیر شاعر برجسته مهینمان ه. ا. سایه:
نگر تا این شب خونین سحر کرد /
چه خنجرها که از دلها گذر کرد /
افسوس که جباران، برتری طلبان وسلطه گران گوناگون هر زمانه ونفی کنندگان هویت وفرهنگ دیگران نگذاشتهاند شادی، به زیستی وبهروزی حاصل گردد وخندهای از ژرفای دل برلبان مردم نقش بندد وزندگی شایسته وبایسته انسانها معنا یابد. برترپنداری وسلطه جوئی بیرحمانه وغروروخودستائی حماره مستانه در هرشکل وشمایل ولوائی، مستمسکی ورنگ ولوائی ذات وخوئی ددمنشانه وجانورانه است.
برغم پیچ و خم ها و دشواریها بسی انسانهای عاشق، شوقمند و ذوقمند در اندیشه و تلاش برای دگرگونی و تکامل از فرود به فراز واز جهل وتاریکی به آگاهی وروشنی و حصول به جایگاه رفیع آدمیت بودهاند. در پرتو عشق، تلاش و از جان گذشتگی انسانها ست که بقول شعر جرح تعدیل شدهای ازمولوی:
بیتو همه بازارها/
پژمرده اندرکارها/
باغ و رُز و گلزارها/
تلخی زتو شیرین شود/
کفر وضلالت دین شود/
خار وخسک نسرین شود/
رقص از تو آموزد شجر/
پا با تو کوبد شاخ تر/
مستی کند برگ و ثمر/
ایران، این سرزمین کهن با فرهنگ و زبانی دیرینه و گسترده بارها مورد تاخت و تاز قرار گرفته که در میان آنها هجوم اسکندر مقدونی، هجوم اعراب و هجوم مغولان عمدهتر بودهاند.
حمله یونانیان.
هجوم یونانیان به فرماندهی اسکندر مقدونی (که دولت شهرها ی یونان رابه زیر نگین خود آورده بودوبرعلیه ایران متحد ساخته بود) علیرغم مقاومت سردارانی نظیر آریوبرزن منجربه شکست ایرانیان به پادشاهی داریوش سوم هخامنشی گردید.
با توجه به اینکه یونانیان دارای فرهنگ و تمدن و برخوردار از فلاسفه عظیم بودند، قرائن و شواهدی دال برتلاش آنها برای پایمال کردن فرهنگ وزبان وآداب ورسوم ایرانیان نیست و همانند اعراب آنچنان اصراری برتحمیل فرهنگ هلنیسم خود نبوده. بعضی از مورخان معتقدندکه تخریب تخت جمشید وپاسارگاد هم به تلافی تخریب بعضی از شهرهای یونانی توسط یکی از فرماندهان ایرانی بوده است.
به هرحال بعد از مرگ اسکندر جانشینانش به سه حکومت تقسیم شدند. سلوکیان بدست ایرانیان به رهبری سلسله اشکانیان از ایران رانده شدند و با هجوم رومیان بتدریج دوران شکوفائی یونان باستان به سر آمد و رومیان سکاندار قدرت شدند. رقابت و جنگها بین دو قدرت جهانی یعنی روم و ایران ادامه یافت و در نهایت باعث تضعیف هر دو گردید. در دوران ساسانیانِ (جانشین اشکانیان) به علت در هم آمیختن آئین زرتشتی وحکومت وسرکوب جنبشهای مزدکی و...، فساد حاکمیت ونارضائی مردم، ایران در مقابل اعراب نو آئین (اسلام) شکست خورد وانقراض ساسانیان هم رقم خورد.
امپراتوری روم هم از اوج به حضیض رسید ودر مقابل حملات ژرمنها وبربرها شکست خورد وقدرت فائقهای که از یونان به روم منتقل شده بود به بقیه اروپا منتقل گشت.
هجوم اعراب
همانطور که در بالا نیز یادآور شدیم، به دلیل تعصبات دینی و درآمیختگی دین و حاکمیت ساسانیان و سرکوبی جنبش مخالفان فکری، فساد حکومتی و نارضایتی مردم، ایران در مقابل اعراب نوکیش (اسلام) شکست خورد. گرچه اعراب آیین اسلام را به ایران آوردند، و مردم ایران هم به آن گرویدند. اما اعراب دارای چنان تمدن و فرهنگی نبودند که ایرانیان فرهنگ و آداب و رسوم خود را کنار گذاشته و آن را بپذیرند. اعراب بزور متوسل شدند و گاها دست به قتل مردمی که مقاومت میکردند، زدند.
مال ورمنال ورفتوحات و غنائم بدست آمده از متصرفات چنان امویان و عباسیان و والیان و سردارانشان را غرق تجملات و فساد کرد که هر نوع مخالفتی را سرکوب میکردند چنانکه یزید ابن معاویه توسط شارع زرپرستی فتوای مهدورالدمی امام حسین (ع) را گرفت و واقعه عاشورا رقم خورد.
آنچه مسلم است در چنین اوضاعی حاکمان خواهان اسلامی اندیشه ساز و تعالی بخش نبودند و از دین و آئین مسائلی سطحی و ظاهری و خشک اندیشی و جهالت و خرافات را بنا نهادند که هنوز اخلافشان نظیر طالبان، داعشیان و داعش اندیشان دامنگیر جوامع انسانیست.
نزدیک به چهارصد سال زبان رسمی - اداری ایران عربی بود و دانشمندان و متفکران ایرانی آثار خود را به عربی مینوشتند. بتدریج زبان فارسی با درآمیختگی با زبان عربی به همت استقلال طلبانی نظیر سامانیان، صفاریان و شاعران برجستهای نظیر فردوسی احیا گردید و ایرانیان همچون کشورهایی نظیر مصر، لیبی، تونس و.... در زبان و فرهنگ عربی مستحیل نگردیدند. اعراب اعم ازپیشینیان و اموی و عباسی به غلط دچار برتری طلبی و تحمیل فرهنگ و زبان خود بودند وباور وآموزههای خود رایگانه راه برحق ومطلق میپنداشتند، امری که بخشی ازآن ناشی از فرهنگ وتمدن غیر پیشرفته اعراب بود. صد البته این نوع تفکر خلاف پویائی، تکامل وتعامل جوامع انسانی است وموجب محرومیت فکری وآموختن وتبادل اندیشه است.
شکی نیست که ایرانیان با پذیرش دین اسلام دارای فرهنگ و هویت ایرانی – اسلامی شدهاند اما تحت هر لوائی، هرگونه تلاش برای نادیده گرفتن و نفی یکی ازاین دو وجه خلاف مصلحت و انسجام ملی است.
وقتی دین اسلام به دیگر کشورها راه یافت و در تعامل با افکار و عقاید مردم سرزمینهای دیگر قرار گرفت مستلزم باورمندی و پذیرش نه در سطوح ساده و اولیه اعراب بلکه در سطحی بالاتر ومستدلتر بود. واز طرفی با ترجمه و راه یابی فلاسفه یونان که اسلوب آن بر پایه منطق و شک قرار داشت مباحثی مطرح میشد که به مذاق اعراب متشرع ساده نگر وخلفای خواهان حفظ وضع موجود ومخالف نوآوری خوش نمیآمد و در نتیجه بسی اندیشمندان اسلامی آزاد اندیش مواخذه و یا به دار آویخته میشدند نظیر یدار آویختن منصور حلاج بخاط شطحیاتاش (سخنان پیچیده وصوفیانهای که در ظاهرخلاف عقل وشرع وعرفاند).
انگهایی نظیر الحاد، زندیق، رافضی و.... توسط شارعین و فقیهان سطحی نگر و وابسته به حکومت آماده نثار نواندیشان بود که مجازات را بدنبال داشت. به تعبیر علامه طباطبائی و اندکی اضافات:
«چه حلاجها رفته بردارها» /
چه ابرارها مرده در زیر سنگسارها/
بتدریج خلفای اموی وعباسی وحاکمان تحت امرشان هرنوع استقلال طلبی، مخالفت با اقتدار وستمشان را با همین انگ والقابها تحت پیگرد قرار میدادند. عوامفریبی وتحریک احسات مذهبی ناآگاهان هم که همیشه سکه رایج زمانها بود.
اینها برای حفظ سلطه خود حتی به هم تباران قریشی، خاندان نبوت و خلفای راشدین هم رحم نکردند. امویان واقعه عاشور را که عام وخاص از آن آگاهند هم در کارنامه ننگین خود دارند.
درزمان بنی امیه (امویان) عبدالله بن زبیر، نوه ابوبکر را برسر دوراهی انتخابِ تسلیم یا قلع وقمع قرار دادند. وی در هم اندیشی با مادرش اسما چنین جواب شنید: اسما، دخت ابوبکر چنین ندا سر داد اگرنه برای مسائل دنیوی بلکه بخاطر دین وباورت قیام کردهای همانند حسین (ع) نبرد کن. وی نیز چنین کرد ونعش بس زخم آگیناش بردار رفت. بعد به تمهیدی مادرش را به دیدن چوبه دارش بردند تا عجز ولابهاش رابشنوند. بر خلاف انتظارشان لابهای در کار نبود بلکه گفت پسر دلیرم را با قامتی شکست ناپذیر هنوزسوار برمرکباش میبینم. (اقتباسی از تاریخ بیهقی).
نباید این را هم از نظر دور داشت که علیرغم تنگ نظریها وسطحی نگریها، اندیشمندان ومتفکران وفلاسفه وعالمان زیادی در ممالک اسلامی (ایرانیان ودیگر ممالکی که به اسلام گرویدند) پا به عرصه وجود نهادند وآثار فلاسفه یونان وفلسفه شرق را گسترش دادند وعظمتی آفریدند که در زمان خود، غرب از آن بهره چندانی نداشت ولی در نهایت به عللی که جای تحقیق وبررسی مستقلی دارد این غرب بود که عصر روشنگری ورنسانس را رقم زد که شرقیان نتوانستند در این قد وقواره عظیم وسر نوشت ساز ظاهر شوند وبه چنان توسعه وپیشرفتی برسند.
مغولان
گرچه براثر چند پارچگی وضعف ایرانیان نیروهائی نظیر ترکان غزنوی و... سرنوشت رابدست گرفتند، اما تلاش برای استقلال طلبی واحیای فرهنگ وزبان فارسی ادامه داشت ونفسی برآمده وتجدید حیاتی در جریان بود که ناگهان هجوم بربرمنشانه مغولان آغاز گردیده.
هجوم، ویرانگری وچپاول ایران توسط مغولان حد ومرزی نداشت وچنان قتل وعام و ویرانی بجای میگذاشتند که آن شهر ودیار مورد هجوم غیر قابل سکنی میشد. اما در کنار خوی وحشیانه مغولان آنزمان بد نیست که به دوموضوع هم اشاره داشته باشیم یکی اینکه حاکمان وقت ایران (خوارزمشاهیان) از سر غرور یا بیتدبیری با فرستادگان چنگیز خان وبازرگانانش رفتار مناسبی نداشتند واکثر آنها را کشتند ویا خوار وخفیف کردند که حس انتقامجوئی وکینهای وصف ناشدنی در چنگیز وبقیه مغولان ایجادکرد. شاید اگر فرستاده چنگیزخان را نمیکشتند دچار چنان خشم وخر جفتک اندازی وانتقام بیرحمانه نمیشدیم.
دوم اینکه مغولان علیرغم خوی غارتگرانه وبربرمنشانهشان کمتر در فکر تغییرفرهنگ، زبان وباورهای مردم ما بودند چون نه چنان فرهنگ وتمدن بالائی داشتند ونه چنان ادعائی که در صدد این امر برآیند. آنها بتدریج مجذوب فرهنگ وباورهای ایرانیان هم گشتند وبا تدبیر مردانی نظیر خواجه نصیر طوسی منشا خدماتی مانند رصدخانه مراغه وبراندازی بختکی بنام خلافت عباسیان گردیدند. هلاکوخان دستور قتل آخرین خلیفه عباسی را هم داد. عجب آنکه تقدس دروغین خلافت اعراب عباسی چنان در تار وپود ایران ریشه دوانده بود که دانای زمان یعنی سعدی ناله وفغان میکرد وشعر میسرود که اگر خون خلیفه ریخته شودازآسمان خون خواهد بارید!!. البته راه حلش پیدا شد، جناب خلیفه را در نمد پیچیدند وچنان مشت ولگد کوبش کردند که بدون ریختن خون کشته شد یا بقول معروف با یک اردنگی عزرائیل رو به قبله شد. بنظر میرسد که خواجه نصیر حکیم وزا لوانداز ماهری بود وچنین اندیشید حال که مغولان زالو وار خون مردم ایران را میمکند لا اقل یک بیماری مزمن وتقدس یافته بنام خلافت عباسیان راازتن رنجور ایرانیان بیرون کنند.