تاریخ انتشار
پنجشنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۱۹
کد مطلب : ۲۴۴۴۳۰
کاش هانی تو «پرسپولیس» عمو مراد داشت
۰
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛دکتر مهدی هرمز پور
شاید حدود بیست سال پیش از طرف یکی از ارگانهای کشور به در منزل آمدند و از من خواستند برای مراسمی که در منطقه سرگچینه یاسوج قرار بود برگزار شود، دکلمهای آماده و قرائت کنم. شاید حدود یک ماه قبل از شروع مراسم به من اطلاع دادند که آماده شوم و بعدازآن هم تا شروع مراسم هر هفته پیگیر روند کار میشدند. روز شروع مراسم، با ماشینی از طرف ارگان مربوطه به محل برگزاری مراسم که چندین کیلومتر دورتر از یاسوج بود، رفتم اما در عین بهت و ناباوری، متصدیان مراسم با بداخلاقی عنوان کردند چنین برنامهای در مراسم نداشتهایم و اجازه حضور من در محل برگزاری، جهت اجرای برنامه را ندادند. دلشکسته و مأیوس و ناامید در حال بازگشت به محوطه اجرای برنامه بودم که یکی از فامیلهای بسیار عزیز و دوستداشتنیام به نام مراد رمضانی را دیدم. عمو مراد خیلی زود ناراحتی را در چهرهام تشخیص داد. وقتی موضوع را برایش تعریف کردم دستانم را گرفت و باهم به روی سکوی برگزاری مراسم رفتیم. وقتی با ممانعت و بداخلاقی همان افرادی که مانع حضور من شدند، مواجه شد، تهدید کرد که این بچه را یک ماه است بهش قول دادین دکلمه بخونه بعد راهش نمی دین؟ اگه راهش ندین اینجا را آتیش میزنم! زود باشین...!
صحبتهای دلگرمکننده عمو مراد، چون آبخنکی، آتشدل سوخته مرا خاموش کرد. متصدیان برنامه وقتی خشم مقدس عمو مراد را دیدند چارهای جز تسلیم نداشتند. برنامه را اجرا کردم. آیتالله حایری شیرازی امامجمعه شیراز بوسه پدرانهای بر پیشانیم نواخت و همه تحسین کردند...
این خاطره را سالهاست فراموش مرده و به بایگانی ذهن سپرده بودم تا اینکه امروز در جشن قهرمانی پرسپولیس، هانی نوروزی را که از یک سال پیش به او قول داده بودند جام را او بالای سر ببرد، راه ندادند و پدران بیمعرفت پرسپولیسی دست فرزندان خود را گرفتند و بر سکوی جشن قهرمانی بردند تا هانی بیش از هرزمانی جای خالی هادی را احساس کند.
کاش هانی هم امروز یک عمو مراد داشت.
شاید حدود بیست سال پیش از طرف یکی از ارگانهای کشور به در منزل آمدند و از من خواستند برای مراسمی که در منطقه سرگچینه یاسوج قرار بود برگزار شود، دکلمهای آماده و قرائت کنم. شاید حدود یک ماه قبل از شروع مراسم به من اطلاع دادند که آماده شوم و بعدازآن هم تا شروع مراسم هر هفته پیگیر روند کار میشدند. روز شروع مراسم، با ماشینی از طرف ارگان مربوطه به محل برگزاری مراسم که چندین کیلومتر دورتر از یاسوج بود، رفتم اما در عین بهت و ناباوری، متصدیان مراسم با بداخلاقی عنوان کردند چنین برنامهای در مراسم نداشتهایم و اجازه حضور من در محل برگزاری، جهت اجرای برنامه را ندادند. دلشکسته و مأیوس و ناامید در حال بازگشت به محوطه اجرای برنامه بودم که یکی از فامیلهای بسیار عزیز و دوستداشتنیام به نام مراد رمضانی را دیدم. عمو مراد خیلی زود ناراحتی را در چهرهام تشخیص داد. وقتی موضوع را برایش تعریف کردم دستانم را گرفت و باهم به روی سکوی برگزاری مراسم رفتیم. وقتی با ممانعت و بداخلاقی همان افرادی که مانع حضور من شدند، مواجه شد، تهدید کرد که این بچه را یک ماه است بهش قول دادین دکلمه بخونه بعد راهش نمی دین؟ اگه راهش ندین اینجا را آتیش میزنم! زود باشین...!
صحبتهای دلگرمکننده عمو مراد، چون آبخنکی، آتشدل سوخته مرا خاموش کرد. متصدیان برنامه وقتی خشم مقدس عمو مراد را دیدند چارهای جز تسلیم نداشتند. برنامه را اجرا کردم. آیتالله حایری شیرازی امامجمعه شیراز بوسه پدرانهای بر پیشانیم نواخت و همه تحسین کردند...
این خاطره را سالهاست فراموش مرده و به بایگانی ذهن سپرده بودم تا اینکه امروز در جشن قهرمانی پرسپولیس، هانی نوروزی را که از یک سال پیش به او قول داده بودند جام را او بالای سر ببرد، راه ندادند و پدران بیمعرفت پرسپولیسی دست فرزندان خود را گرفتند و بر سکوی جشن قهرمانی بردند تا هانی بیش از هرزمانی جای خالی هادی را احساس کند.
کاش هانی هم امروز یک عمو مراد داشت.