تاریخ انتشار
پنجشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۹۶ ساعت ۲۱:۱۷
کد مطلب : ۲۷۶۸۷۱

خداوندا، قامت صدری را خم نگردان

۰
کبنا ؛

مسئولین اردوی جهادی پس از شناس، ارزیابی و گذاشتن عقلشان روی‌هم (خرد جمعی) به یک تصمیم درست و آگاهانه دست یافتند و از میان دو پروژهٔ، ساخت مسجد یا ایجاد بنایی از صفرتا صد برای زیستن یک خانواده محروم، گزینه دوم را در اولویت و اختیار گزیدند.

 پروژه، زمینی بود با مساحت تقریباً ۸۰ متر که با تسهیلات و وام دادن ۱۵ میلیون تومانی کمیته امداد، شرایط مالی را برای ساختن آن تا حدی فراهم کرده بود.

 جماعتی جهادگر که از صنف کارگر، مهندس، دانشجو، طلبه، کنکوری، دانش‌آموز و... تشکیل‌شده بود.

 خانه‌ای برای مشهدی صدری، مادر دو دختر و یک پسر و تنها دار و ندارش از مال دنیا ۷ رأس گوسفند بود. صدری پس از فوت شوهرش بر اثر سکته قلبی، مسئولیت پدر بودن را خوب توانست تجربه و ایفای نقش کند و هم‌اکنون مادری مهربان و پدری پرتلاش است. مادر و پدری که سال‌های سال است سایه خویش را بر روی پریا، پریسا و عیسی انداخته که مبادا گوشه‌ای از حیاتشان ناامن شود. پریا دانش‌آموز کلاس اول بود، زبده، خلاق باهوش و استعداد بالا و قلبی پاک و آرزوهای بسیاری که در آن قلب کوچک جای‌داده بود.

بچه‌های جهادی مراحل اجرای یک ساختمان را از پی‌کنی تا فنداسیون و دیوارچینی انجام می‌دادند و صدری با هر نگاهی که به پیشرفت پناهگاه خود و فرزندانش می‌کرد ترکیبی از گریه و خنده بر چهره‌اش نمایان بود، هنگام صحبت بغض‌های فراگرفته گلویش با گویش و همان لهجه خاص، ذهن هر نظاره‌گر و اهل وجدانی را به سویش درگیر و بیدار می‌کرد. پریسا که دانش‌آموز دوره راهنمایی بود و لوح‌های تقدیرش میخکوب بر دیوار خانه قدیمی‌شان نقش بسته بود، همانند مادرش صدری شادبود و شاید دلیل شاد بودنش، ادامه تحصیلش در پناهی می‌بود که برای زیستن چشمانش را بدان می‌دوخت.

وقتی با پریای ۸ ساله هم‌نوا شدم گوشه‌ای از حرف‌ها و آرزوی هایش را بیرون کشاندم. از پریا در مورد کار و پیشه آینده‌اش پرسیدم که پاسخش را در پزشکی و خدمت به مردمش دریافت کردم. لابه‌لای پرسش‌هایم ذهن پریا را درباره دوست داشتن صدری، پریسا و عیسی به چالش کشاندم که اول پاسخ را در هر سه مورد دیدم اما با چند بار تکرار پرسش و پافشاری اظهار داشت، برادرش عیسی را بیشتر دوست دارد که این لحظه اظهار پریا را، هیچ‌گاه فراموش نخواهم کرد. پریا، عیسی را مردی در نقش پدر برای خانواده پنداشته بود. عیسی دانش‌آموزی بود که چند واحدی از دروسش مانده بود تا دیپلم خود را بگیرد اما هنوز به مرتبه روی پای خود ایستادن نرسیده بود و باید خوب تمرین می‌کرد.

من که ذکر هر روضه و مصیبت‌خوانی یارای گریه‌دار کردنم را ندارد با حرفه‌ای پریا ناخواسته اشک را بر چشمانم جاری می‌کند. هنوز جهادگران به مرحله اجرای سقف نرسیده بودند که پریا را از خوشحالیش از ساخت منزلشان خبر می‌دهم اما او می‌گوید: زمانی خوشحالم که سقفش را کارکرده باشید. این جمله برای سن و سال دختری همچون پریا تنها یک جمله نبود بلکه دنیایی از آرزوهایش بود.

سقف هم ساخته شد و اساس خوشحالی پریا را فراهم کرد و جهادگران سفرشان را با آرزوی عاقبت‌به‌خیر گفتن‌های صدری و خداحافظی‌های پریسا، پریا، عیسی و اهالی روستا به پایان رسانند.
نام شما

آدرس ايميل شما

دیپ‌ فیک «ایران من» همایون شجریان و هنرنمایی جمعی از قهرمانان ایران زمین

دیپ‌ فیک «ایران من» همایون شجریان و هنرنمایی جمعی از قهرمانان ایران زمین

جعل عمیق تصاویر و فیلم‌های موجود را بر روی تصاویر یا فیلم‌های منبع قرار می‌دهد و از یک ...
تخریب یا نقد مجلس یازدهم؟!

تخریب یا نقد مجلس یازدهم؟!

هر چه مجلس کوتاه بیایید، دیگران او را به گوشه رینگ برده و مورد ضرباتی قرار می‌دهند. تخریب‌گران ...
اختلال عاطفی فصلی؛ از علائم تا درمان

اختلال عاطفی فصلی؛ از علائم تا درمان

باور بر این است که اختلال عاطفی فصلی به دلیل اختلال در ریتم شبانه روزی بدن رخ می دهد....
1