کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

مادر غواص مفقودالاثر محسن جاویدی؛

(فیلم) صحبت‌های دردناک مادر شهید؛ بچمو ماهیا خوردن من ماهی بخورم؟

3 آذر 1400 ساعت 0:41

مادر شهید مرتضی جاویدی در ویدئویی که منتشر شده از درد فراقش می‌گوید و علت چرایی نخوردن ماهی را به عنوان یک وعده غذایی توضیح می‌دهد. ویدئویی از مادر غواص مفقودالاثر محسن جاویدی را در زیر ببینید.


مادر شهید مرتضی جاویدی در ویدئویی که منتشر شده از درد فراقش می‌گوید و علت چرایی نخوردن ماهی را به عنوان یک وعده غذایی توضیح می‌دهد.
به گزارش کبنا، ویدئویی از مادر غواص مفقودالاثر محسن جاویدی را در زیر ببینید.
     
مادر چیه واقعا؟!
میگه "اگه ماهی طلا بشه نه میخورم نه نگاش میکنم، بچمو ماهیا خوردن من ماهی بخورم؟!"

به گزارش کبنا، مرتضی جاویدی معروف به اشلو (زاده ۲۲ اسفند ۱۳۳۷ جلیان – شهادت ۷ بهمن ۱۳۶۵ شلمچه) نظامی ایرانی بود، که در جنگ ایران و عراق به عنوان فرمانده گردان فجر لشکر ۳۳ المهدی سپاه پاسداران فعالیت می‌کرد که در عملیات کربلای ۵ شهید شد.  وی در عملیات‌های بیت‌المقدس، فتح المبین، رمضان، کربلای ۴ و کربلای ۵ حضور داشته‌است. جاویدی پیش از جنگ ایران و عراق در جبهه غرب و کردستان به مبارزه با گروهک‌ها پرداخته‌است. او در سال ۱۳۹۷ به عنوان شهید شاخص راهیان نور شناخته شد.
مرتضی جاویدی، در روستای جلیان واقع در شهرستان فسا استان فارس متولد شد. او در کنار تحصیل به کارهایی مانند دامپروری و کشاورزی مشغول بود. در سال ۱۳۵۶ دیپلم تجربی گرفت. او مطابق با دستور امام خمینی(ره) در بحبوحه پیروزی انقلاب اسلامی ایران مبنی بر ترک پادگان‌ها در رژیم شاهنشاهی، از انجام خدمت سربازی خودداری کرد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به سپاه پاسداران پیوست. جاویدی مدتی در جبهه غرب ایران در کردستان، به مبارزه با گروهک‌ها گذراند و با شروع جنگ ایران و عراق به این جنگ ملحق شد.
 القاب

اشلو معروف‌ترین لقب مرتضی جاویدی است و دلیل گذاشتن این لقب برای او این است که با لباس عراقی‌ها پیش خودشان می‌رفت و با آنان هم غذا می‌شد. (اشلونک به معنای حالت چطوره؟) او به سنگرهای عراقی‌ها می‌رفت و با آنها صحبت می‌کرد، بعدها عراقی‌ها پی می‌بردند که او ایرانی است و برای جاسوسی به سنگر آنها آمده است و برای سر مرتضی جاویدی جایزه می‌گذاشتند.
 در عملیات والفجر در حالی که پادگان حاج عمران توسط نظامیان ایرانی به اشغال درآمده بود، گردان فجر تحت محاصره‌ی نیروهای نظامی عراق در می‌آید و حدود ۵ روز این محاصره طول می‌کشد. در روز پنجم، برخی فرماندهان از جمله محسن رضایی و صیاد شیرازی به جاویدی که فرماندهی عملیات را عهده‌دار بوده است دستور عقب نشینی می‌دهند اما وی امتناع کرده و می‌گوید: «نمی‌گذارم اُحُدی دیگر تکرار شود». به همین دلیل بعدها او را سردار تنگه احد نامیدند. 
 هم‌رزمان جاویدی او را با عنوان عمو مرتضی نیز صدا می‌کردند. لقب دیگر او گره گشای جنگ است.
 نجات قاسم سلیمانی
در عملیات کربلای ۵، هنگامی که قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در محاصره‌ی دشمن گیر می‌کند، بنا به تصمیم سردار اسدی فرمانده لشکر المهدی، مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر المهدی، به کمک وی می‌شتابد و قاسم سلیمانی را نجات می‌دهد. 
دیدار با امام خمینی(ره)
بعد از پیروزی ایرانی‌ها در عملیات والفجر ۲ تعدادی از نظامیان ایرانی که در عملیات شرکت داشتند، در حسینیه جماران با سید روح الله خمینی دیدار کردند. به نقل از صیاد شیرازی، در این دیدار خمینی برای نخستین بار یکی از نظامیان را بوسید و این بوسه بر پیشانی مرتضی جاویدی بود. 
 فیلم‌شناسی
فیلم سینمایی اشلو به کارگردانی صادق پروین آشتیانی و با بازیگری کورش سلیمانی، سعید داخ و سینا کرمی بر اساس زندگی مرتضی جاویدی ساخته شده‌است. 
 کتاب‌شناسی
کتاب تپه جاویدی و راز اشلو به نویسندگی اکبر صحرایی در ۵۲۰ صفحه، بر اساس زندگی مرتضی جاویدی تألیف شده است. این کتاب در سال ۱۳۹۰ توسط انتشارات ملک اعظم به نشر رسیده است.
 
یادی از رشادت‌های سردار شهید "مرتضی جاویدی" در عملیات والفجر 2؛
بعد از حماسه "والفجر 2" بود که زمینه مقدمات ملاقات این مرشد معنوی مرتضی با امام خمینی (ره) فراهم شد و امام معامله‌ایی با او کرد که تا بحال به قول صیاد با هیچ کسی دیگر نداشته، امام مرتضی را در آغوش گرفت و پیشانی مرتضی را بوسه زد.
  سردار شهید "مرتضی جاویدی" فرمانده گردان فجر لشکر 33 المهدی (عج) در عملیات والفجر 2 نقش آفرینی بسیاری داشت که در رابطه با وی کتابی با عنوان "تپهی جاویدی و راز اشلو" به قلم "اکبر صحرایی" نویسنده شیرازی حوزه دفاع مقدس منتشر شده است که در آن کتاب با قلم داستانی به نقش این شهید در عملیات والفجر 2 پرداخته شده است که در ادامه بخشی از آن را می‌خوانیم:
 صبح دومین روز حمله داخل سنگر فرماندهی قرار گاه خاتم الانبیاء (ص(احمد کاظمی نتیجه قطعی شب اول عملیات والفجر دو را به من گزارش داد: آقا محسن، توی هیچ کدام از سه محور عملیاتی الحاق صورت نگرفته…
 کاظمی که ساکت شد، گفتم: راحت بگو شکست خوردیم!
 احمد سر تکان داد.
 متأسفانه همین طوره!
 برگشتم و به سرهنگ علی صیاد شیرازی نگاه کردم. پرسیدم: برادر صیاد، از ارتش چه خبر؟
 سرهنگ جلو آمد و گفت: آقا محسن، تعریفی نداره، دیشب ارتفاع کینگ هم سقوط نکرده!
 مدام مسئولین سیاسی کشور زنگ می‌زدند و از عملیات می‌پرسیدند. عملیات قفل شده بود و دل و دماغی برایم نمانده بود. بلند شدم و طول سنگر را قدم زدم. به شکست و توقف حمله فکر کردم. لحظهای گوشم رفت به بی سیم چیِ سرهنگ صیاد شیرازی که او را صدا می‌کرد: جناب سرهنگ، فرمانده لشکر ۷۷ خراسان!
 صیاد شیرازی گوشی را گرفت. به صورت او زُل زدم. با خود گفتم: لابد مشکلی پیش اومده!
 هرچه می‌گذشت، لبخند ظریف سرهنگ توی صورتش روشن‌تر می‌شد.
 نفر نخست: سردار شهید مرتضی جاویدی
 سر تکان داد و شمرده شمرده، با لحن پیروزمندانه و تحکم توی گوشی بی سیم گفت: دست تک تک سربازها را می‌بوسم. از طرف من بهشون خدا قوت بگید… 
گوشی بی سیم را به ستوان لاغر اندام ارتش داد و به علامت تشویق زد روی شانه ستوان جوان. رو به من کرد و گفت: الله اکبر…آقا محسن، تیپ ۲ لشکر ۷۷ با کمک تیپ المهدی (عج)، کینگ را تصرف کردند و الآن روی او مستقرن!
 خبر خوش سرهنگ شد اکسیژن خالص و تا عمق ریهام دوید. سر حال و قبراق شدم!
 خیلی زود جعفر اسدی (فرمانده لشکر ۳۳ المهدی (عج) که در آن زمان تیپ مستقل المهدی (عج) نام داشت) و برادرش صالح داخل سنگر قرارگاه شد.

 سلام آقا محسن!
 جلو آمدند و روبوسی کردیم، گفتم: کینگ آزاد شد.
 اومدم همین خبر را بدم!
 جعفر سر کم مویش را خاراند. نقشه لوله شده توی دستش را پهن کرد کف سنگر قرارگاه. ارتباط ما با گردان مالک قطع شده. کمیل روی ارتفاع صدر موفق نبوده و تو محاصره دست و پاه می زنه. گردان فجر تو عمق ۲۰ کیلومتری عراق چند پایگاه و ارتفاع مهم رو که بر تنگه و شاهراه دربندی خان مشرفه، تصرف کرده! الآن گلوگاه دشمن تو چنگ گردان فجره!
 فجر! گردان مرتضی!؟
 ها بله!
 اشلو؟
 ها بله؟ 
این که خوبه!
 بله، ولی یه مشکل بزرگ وجود داره!
 چه مشکلی؟
 پایگاه‌های دور تا دور گردان فجر دست عراقیاست! در اصل، وضعیت «محاصره تو محاصره» پیش اومده!
 جعفر اسدی ساکت شد، گفتم نظرت چیه جعفر؟!
 سردار شهید مرتضی جاویدی در کنار سرلشکر محسن رضایی
 سر تکان داد و گفت: آقا محسن، اشلو با دو گروهان اون جا رو تصرف کرده، اما خبری از یه گروهان دیگهاش نداره! دشمن هم از صبح روز قبل از زمین و هوا دیوانه وار تلاش میکنه تپه رو پس بگیره! موندم چیکار کنم!
 به فکر فرو رفتم. سرهنگ هم مثل رحیم صفوی حرفهای جعفر اسدی را شنیده بود. رحیم گفت: موقعیت خیلی حساسه! باید با مرتضی حرف بزنیم، اون تو مرکز جنگه!
 جعفر اسدی با مرتضی جاویدی تماس بی سیمی گرفت و گوشی بی سیم را به من داد.
 اشلو اشلو، محسن رضایی هستم!
 محسن محسن، اشلو به گوشم!
 سلام آقا مرتضی، اوضاع؟
 مخلص آقا محسن عزیز هستم!
 خسته نباشی، وضعیت؟

 بچه‌ها تک تک سلام میرسونن، ملالی نیس، جز دوری شما!
 بعد انگار که گوشی را به سمت نیروهایش گرفته باشد، صدای الله اکبر و مرگ بر صدام افرادش را از پشت بی سیم شنیدم! گفتم: اشلو، وضع تلفات، تدارکات و مهمات گردانت…
 با آب و تاب گزارش داد: به حول و قوه اللهی، تعدادی اسیر گرفتیم، شصت نفر سر پا و تعدادی زخمی و شهید، آذوقه برادران مزدور عراقی تا دلتون بخواد موجوده! تا الآن هم پاتک عراقیا رو دفع کردیم. در خدمتیم!
 صدای پُرطنین و شاد مرتضی حیرانم کرد. اما وقتی به نقشه و گزارشها توجه می‌کردم، بهترین کار بیرون کشیدن گردان فجر از دل دشمن بود. با سرهنگ مشورت کردم و به مرتضی جاویدی گفتم: اشلو، میتونید تا شب دوام بیارید؟
 با صدایی که بوی قاطعیت و توکل داشت، گفت: آقا محسن، تا قیامت مقاومت می‌کنیم و منتظر شما میمونیم!
 خدا حفظت کنه، تا شب دوام بیارید و بعد بکشید عقب!
 با لحن متعجب پرسید: عقب نشینی!؟
 سردار شهید مرتضی جاویدی در کنار امیر شهید علی صیادشیرازی
 عقب نشینی را جوری تلفظ کرد که انگار حرف نامعقول زدهام. محتاط گفتم: ممنونم از رشادتت اشلو، اما شما تو دل دشمن هستید باید زودتر بیاید عقب!
 آقا محسن، شاید من منظورم رو بد فهموندم، ما گلوی دشمن را تو چنگ داریم! میمونیم و مقاومت می‌کنیم تا شما برسین به ما!
 با پنجاه شصت تا نیرو غیر ممکنه!
 صریح و روشن پاسخ داد: آقا محسن، من و بچهها هم قسم شدیم نذاریم اُحد تکرار بشه! از حاج جعفر بپرسید!
 از فحوای کلامش منقلب شدم. نگاهم ناخواسته رفت به جعفر اسدی که پشت چهرهاش لبخند داشت، گفتم: قصه اُحد چیه؟
 آقا محسن، پیش از عملیات مکرر به اون تأکید کردم، تنگه دربندی خان، تنگة اُحده! اونم همش تکرار می‌کرد: اُحد تکرار نمیشه!
 شستی بی سیم را با شک فشار دادم.
 اشلو، تکلیفی برای موندن ندارین! تازه مهمات و آذوقه هم تموم میشه، موندن خود کشیه!
 آقا محسن، ما مخلص دستور فرماندهی هستیم، اما اینو هم بدونید که برگشتن ما هم از حلقه محاصره دشمن، خود کشیه!
 ولی!؟

 حرفم را برید.
 آقا محسن، تا دلتون بخواد دشمن برای ما مهمات گذاشته، آب و آذوقه رو هم یه کاریش می‌کنیم!
 توکل کلام مرتضی، نشاط و امید را دمید به روحم. اشک توی چشمم حلقه زد. آب دهانم را قورت دادم و گفتم: اشلو مقاومت کنید، ببینم چی میشه! 
ممنون آقا محسن، آگه شهادت نصیبم شد، سلام من رو با امام خمینی برسون!
 دلم لرزید، گفتم: ان شاء الله پیروزید و قول میدم سلام شما و رشادتتون رو برسونم خدمت امام!
 یک دفعه صدای هلی کوپتر از بی سیم شنیدم.
 برادر محسن، مهمون داریم، باید آماده پذیرایی بشیم!
 بعد از این حماسه تاریخی بود که زمینه مقدمات ملاقات با حضرت امام خمینی (ره) این مرشد معنوی مرتضی و بچههای او فراهم گردید و امام معاملهایی با او کرد که تا بحال به قول صیاد با هیچ کسی دیگر نداشته، امام مرتضی را در آغوش گرفت و پیشانی مرتضی را بوسه زد و این بوسه تاج افتخاری بود که مرتضی از امام امت گرفت.
 بزرگی این حماسه به قدری مهم بود که در آن زمان هاشمی رفسنجانی در یکی از خطبههای نماز جمعه به آن پرداخت و این حماسه را به عنوان سندی پر افتخار در دفتر تاریخ دفاع مقدس و جنگ هشت ساله رزمندگان اسلام ثبت گردید.

کبنا را در اینستاگرام دنبال کنید؛
www.instagram.com/kebnanewsir

 


کد مطلب: 441618

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/video/441618/فیلم-صحبت-های-دردناک-مادر-شهید-بچمو-ماهیا-خوردن-ماهی-بخورم

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1