سید کاظم فاضل با ارسال یادداشتی به این پایگاه خبری، به مناسبت هفتهٔ کتاب و کتابخوانی، به تبیین جایگاه کتابخانه بهعنوان زیستجهانِ مشترک فرهنگها و عرصهٔ همنشینیِ اندیشهها و میراث تمدنی پرداخت.
یادداشتی از سید کاظم فاضل| قفسههای کتاب، قفسی درمانگر، روانپرور و زدایندهٔ اضطراب و بیقراریست، قفسی در معنای رایج و معمول نیست. در کویِ قفسهها که قدم برمیداریم با صد شوق، مدام عطر اندیشه و دانشِ بزرگان و مشاهیر را استشمام مینماییم. قفسههایی سرشار از گنجینهٔ علم و ادب. سویِ این کوی و برزنِ مقدس که شرفیاب شویم، بدون هیچ حصاری، هزاران مشاهیر از پس اندیشهٔ خویش، نقاب میگشایند و با زبان بیزبانی و زبانِ حال، لب وا میکنند و میسرایند:
«انیسِ کنجِ تنهایی کتاب است»
«فروغِ صبحِ دانایی کتاب است».
در این کوی و برزنِ به ظاهر خلوت و خموش، تجربهٔ هزاران فرهنگ و تمدن خفته است و این کویِ خلوتِ هزاران فریاد است که عظمتِ تمدنها و فرهنگها، ذهن و اندیشهها را متوجهٔ خویشاوندی فرهنگها و تمدنها میکند...
در این دالانِ دانایی و مانایی که مرزها محلی از اعراب ندارند و محو و نیست شدهاند، جهانی از فرهنگ و تمدن در کنار هم آرمیدهاند و هر شب در کافهٔ فردوسی ژول مِل با جلال خالقیمطلق شاهنامه تصحیح میکند، نیکلسون مثنوی میخواند، پاول هُرن و هاینریش هوشمان در فرهنگِ ریشهشناسیِ فارسی کار میکنند، هلموت ریتر، سرِ دیسِ عطار نیشابوری میسازد، فریتس مایر و هانری کربن در اندیشهٔ تصوفِ ایرانی با سهروردی میز مذاکره برپا کردهاند، خانیکوف و مینورسکی با خاقانی در مناظرهاند، یان ریپکا همچنان عاشق شمس است و غزلیاتِ شمس برای ادوارد براون میخواند...
هوگو و عطار، گوته و حافظ هر شب نرد عشق میبازند، ویلیام فاکنر در خشم و هیاهویِ خود در سرزمین بیحاصل تی. اس. الیوت به همراه پیرمرد و دریایِ ارنست همینگوی در محکمهٔ عدل و قضاوتِ جهانگسترِ اندیشهٔ سعدی به محاکمه نشستهاند و...
نیما چون ققنوس از خاکستر خویش عمری دوباره یافته است و به وجینِ کتاب میپردازد و کهنه و نو را عرصهٔ تاختوتازِ اندیشهٔ خود قرار داده است. سهراب از خواب بیدار شده و چشمهایش را شسته است و به همراه حافظ طرحی نو در دیوارِ فروغ انداختهاند و فروغ عصیان کرده است و از اسارتِ سنت رها شده و تولدی دیگر یافته است.
اخوان مُزدشتگویان اوستاخوان شده و شاملو در کویِ مدرن، گارسیا لورکا و مایاکوفسکی را صدا میزند و همچنان با ابراهیم گلستان در فیلمنامهنویسی جر و بحث دارند و در اینسو حسین پناهی صدا میزند که «تریلیتریلی محال داریم» و در حالی که کتابِ افلاطون در کنارِ بخاری را در دست دارد، با صدای خاص خودش بیان میدارد که «سالهاست که مردهایم، لطفاً بخوابیم» اما صدای چکاچاک نیزه و دشنهٔ رستم و اسفندیار، صدای شیههٔ رخشِ رستم، گریهٔ کتایون به حالِ اسفندیارِ پسر، صدای سنگ انداختنِ منیژه به چاهِ بیژن، خواب را از چشمانِ شاعران ربوده است و هر کدام در خانهٔ قفسهٔ خویش بهناچار، فتوای امام محمد غزالی را آویزهٔ گوشِ خویش کرده و به سَهر و شبزندهداری میپردازد....
در این کویِ هزار گوی که مملو از تضاد و تقابلِ آرا و تضاربِ اندیشه است، شاهد زیستِ مسالمتآمیزِ فرهنگها و تمدنها هستیم. واحد همسایگی، دهه و سده نیست، واحد همسایگی، قرونِ متمادی است. وِداها، ریگوِداها، اوستا کتابهایِ معمرِ باستانی در همسایگی کتابهایِ با اندیشههایِ مدرن و نو به سر میبرند...
راستی زندگی در کویِ فرهنگ و تمدنِ کتابخانه چه حس و حالی دارد؛ جهانی مختصر در سایهٔ همسایگیِ همدیگر...
بیاییم هر کدام شهرزادِ قصهگویی برای مرهمِ دلهایِ همدیگر در این روانپریشیِ دنیای مدرن و عصرِ هوش مصنوعی باشیم...
فاضل بزرگوار درود بر شما. چقدر شیوا و ادبی. تمام شاعران و نویسندگان و مستشرقین را شاعرانه و ادیبانه در متن گنجاندید. ای ول با این سواد و با این سطح ذوق.