کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

به مناسبت سالروز شهادت؛

روایت‌های مختلف از شهادت سید مصطفی خمینی / واکنش امام به شهادت فرزند / مصطفی به روایت همسر؛ آقا مصطفی مدرن و امروزی بود/از افکار متحجرانه ناراحت بود/از وضعیت نجف راضی نبود/ نعلین نمی‌پوشید

1 آبان 1401 ساعت 10:04

آنچه مسلم است این است که شهید حاج سید مصطفی خمینی که امام او را امید آینده اسلام می دانست به طرز مشکوکی از دنیا رفتند. این قضیه بازتاب گسترده ای در نجف و شهرهای مختلف ایران پیدا کرد و خود باعث سرعت بخشیدن به مبارزات مردم علیه رژیم شاه شد.


اول آبان ماه سال 56 مصادف با نهم ذیقعده 97 بود، هنوز زنگ بیدارباش شهر برای همه به صدا در نیامده بود، تنها شاید تک عابرانی در کوچه های تنگ و باریک نجف برای خرید نان از خانه بیرون می آمدند که خبری تلخ دهان به دهان به گوش همه اهالی نجف رسید و خواب صبحگاهی را بر آنان حرام کرد. موجی از غم و اندوه شهر را پر کرد. کسی به شهادت رسیده بود که نه تنها فرزند مرجع تقلید بود که خود نیز عالمی بزرگ به شمار می آمد طوری که امید آینده اسلام بود.
 سید مصطفی خمینی به شهادت رسید
جماران نوشت: حاج آقا سید مصطفی خمینی، فرزند ارشد امام خمینی(س) که در همه سال های تبعید ایشان یار و همنشینشان بود، به طرز مشکوکی به شهادت رسیده بود. لکه ها و کبودی ها بر روی پیکر وی نشان از آن داشت که به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است. خانم معصومه حائری، همسر ایشان درباره این واقعه هولناک چنین روایت کرده است: 
ما یک خدمتکار خانم داشتیم که اصالتاً یزدی بود و وقتی که من ازدواج کردم، پدرم این خانم را برای کمک به من آورد و در نجف هم پیش من بود تا اینکه وفات کرد و از دنیا رفت.
من قضایای شب رحلت حاج آقا مصطفی را از زبان این خدمتکار که به او ننه می‌ گفتیم و زن خیلی فهمیده‌ ای بود و علی رغم بی‌سوادی، خیلی دانا بود و به همین جهت امام هم به او احترام می‌ گذاشت، نقل می‌ کنم؛ چون خودم مریض بودم و در طبقه پایین منزل پیش بچه‌ ها خوابیده بودم.
ننه می‌ گفت آن شب وقتی حاج آقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت درب خانه را ببند، ولی قفل نکن؛ چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید؛ شما هم برو بخواب. ننه می‌ گفت من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق ننه روبه‌روی در خانه بود و می‌ توانست ببیند چه کسی وارد منزل یا خارج می‌ شود. حاج آقا مصطفی هم طبق معمول برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند. عادت حاج آقا مصطفی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه می‌ کرد و پس از اذان، نماز صبح را می‌ خواند و می‌ خوابید.
آن شب ننه دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آن‌ها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم اسم آن‌ها را به ما نگفت. ننه صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمی‌ شود و به همین علت پیش من آمد و گفت هرچه حاج آقا مصطفی را صدا می‌ زنم بیدار نمی‌ شود.
من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته، به روی میز کوچکی که جلویش بود افتاده و خم شده است. من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است.
ننه فوری از خانه بیرون رفت تا همسایه‌ ها را صدا بزند و کمک بگیرد که دیده بود آقای دعایی در همسایگی ما بود، ننه قضیه را به آقای دعایی گفت و ایشان به همراه چند تن از همسایه‌ ها آمدند و حاج آقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.

تشییع سید مصطفی خمینی در نجف
 
مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی، از پیشگامان و همراهان نهضت امام خمینی درباره اطلاع از این واقعه و چگونگی رساندن این پیام به حاج احمد آقا روایتی اینگونه دارد:
من بعد از اطلاع از این واقعه اولین کاری که کردم این بود که به حاج احمد آقا اطلاع بدهم. یکی از افراد مطمئن بیت امام را مطلع کنم. آن ایام تابستان بود و حاج احمد آقا داخل حیاط می خوابیدند. من سراسیمه کسی را فرستادم و گفتم برو آهسته درِ منزل شخص امام را بزن و به احمد آقا بگو فوراً به منزل برادرشان بیایند و در جواب پرسش های دیگر سکوت کن. او سراسیمه و پابرهنه به منزل امام رفت و احمد آقا را آورد. کوچه تنگ بود و ما با زحمت توانستیم وسیله ای را تا در خانه برسانیم. من با زحمت مرحوم حاج آقا مصطفی را به روی دوش گرفتم و پایین آورده توی ماشین گذاشتم. سپس او را به مهمترین بیمارستانی که در نجف بود رساندیم. آن جا با همان معاینات اولیه پزشک گفت که از دست او کاری ساخته نیست و ایشان مرحوم شده اند.(گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛ ص 159)
 نحوه با خبر شدن امام از شهادت حاج آقا مصطفی
مرحوم دعایی که اولین نفری بود که پس از خدمتکار و همسر حاج آقا مصطفی از شهادتش با خبر شد، چگونگی رساندن این پیام به امام را اینگونه شرح داده است:
امام از شهادت فرزندشان دیرتر باخبر شدند. شاید حدوداً دو ساعت بعد از شهادت، خبر مرگ فرزند را شنیدند. برای ما دادن خبری به این ناگواری معضلی به حساب می آمد. تا این که به نظرم رسید سید احمد آقا که در آن زمان در عراق بودند و به حق بازوی توانای امام در ایران به حساب می آمدند و بعد از وفات برادرشان، نقش ایشان را به خوبی ایفا کردند و چون سپری نیرومند در کنار امام به دفاع از آرمان های مقدس ایشان پرداختند، این خبر را به امام بدهد. بنابراین ایشان اولین نفر از اهل بیت امام بودند که از شهادت حاج آقا مصطفی مطلع شدند. پس از شنیدن این خبر، سید احمد آقا با حالت سراسیمه و بشدت افسرده و غم زده وارد منزل می شود. منتهی سعی می کند خودش را از دید پدر دور نگه دارد.
 صبح آن روز دوستان از برخی شخصیت های علمی و محترمین دعوت می کنند تا به عنوان تسلیت و دلگرمی نزد امام بیایند و به نحوی خبر مصیبت بار را به ایشان بدهند. در بین افراد آقایان حاج شیخ حبیب الله اراکی، رضوانی و سید عباس خاتم و کریمی بودند. اینها نزد امام می آیند و افسرده و غمگین می نشینند، به نحوی که امام احساس می کند این مسأله، مسأله معمولی نیست و خبر از یک حادثه سهمگین دارد. امام ابتدا سراغ حاج احمد آقا را می گیرند و با سکوت ایشان مواجه می شود. به حضار می گویند اگر برای مصطفی اتفاقی افتاده بگویید، من طاقت شنیدن آن را دارم. مجدداً از احمد آقا که خارج از اتاق بوده با فریاد سؤال می کند: چه شده است؟ چه خبر از مصطفی؟
 حاج احمد آقا یک مرتبه با صدای بلند گریه می کند و آقایانی هم که در آن جا بودند واکنش نشان می دهند و گریه می کنند و می گویند انا لله و انا الیه راجعون. امام متوجه جریان می شوند و سپس به دستشان در حالی که پنجه هایش از هم باز بود و به همان شکل روی زمین گذارده بودند خیره می شوند و پس از سه مرتبه لاحول و لا قوة الا بالله العلی العظیم و سه مرتبه انا لله و انا الیه راجعون گفتن، رو به جمع کرده و می گویند: چون فوت مشکوک است 24 ساعت صبر کنید.
 البته این حکم فقهی است و ما در مورد میتی که مثلاً با حالت اغما و سکته وفات کرده است باید 24 ساعت صبر کنیم تا مطمئن شویم که فوت قطعی است. کسانی هم که با مسائل عرفانی و مسائل معنوی و اخلاقی سر و کار دارند حرکت امام را این طور تفسیر و تشبیه می کنند که امام در آن لحظه با یک حالت توجه و تمرکز به ذات متعال و حالت ملکوتی خاص سعی می کند با خیره شدن به دستش، بر اعصابش تسلط یابد و علاقه و حب فرزندش را برای رضای خداوند از قلبش بیرون بیاورد و به جای آن حب خدا و تسلیم در برابر مشیت خداوند را قرار دهد و راضی به رضای او باشد. بدیهی است که این حالت باعث آرامش می شود و هیچ کس نمی تواند مدعی باشد که امام را در غم شهادت فرزندش گریان دیده است. یعنی امام برای شهادت فرزندش در جمع اشک نریخت.
(گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛ ص 150-152)
 آیت الله سید مصطفی خمینی(ره) به روایت تصویر
 
واکنش امام در قبال شهادت حاج آقا مصطفی
همسر حاج آقا مصطفی درباره عکس العمل امام دربرابر شهادت حاج آقا مصطفی می گوید:
ما از آقا هیچ نوع گریه و زاری و اظهار ناراحتی ندیدیم؛ آقا مردی فوق‌العاده و بسیار جدی بود و من کسی مثل ایشان ندیده بودم؛ اما خانم اگرچه در انظار عموم گریه نمی‌ کرد، ولی دور از چشم دیگران در طبقه دوم منزل گریه می‌ کرد و یک شمدی که حاج آقا مصطفی هنگام نماز روی دوشش می‌ انداخت، برمی‌داشت و روی سینه‌ اش می‌گذاشت و اشک می‌ ریخت و گریه و زاری می‌کرد.
 مرحوم دعایی نیز به بیان استواری امام به هنگام شنیدن خبر شهادت فرزندشان اشاره و گفته است: 
حضرت امام در برخورد با فاجعه شنیدن شهادت فرزندشان در چند مرحله عکس العمل نشان دادند. اول در لحظه شنیدن این خبر دردناک بود. دوم در لحظه ای که سر مزار پسر حاضر شد و سوم لحظه ای است که به منزل فرزندش سر زد و دلداری داد. این سه مرحله بسیار تکان دهنده بود. 
 امام در آن لحظه با یک حالت توجه و تمرکز به ذات متعال و حالت ملکوتی خاص سعی می کند با خیره شدن به دستش، بر اعصابش تسلط یابد و علاقه و حب فرزندش را برای رضای خداوند از قلبش بیرون بیاورد و به جای آن حب خدا و تسلیم در برابر مشیت خداوند را قرار دهد و راضی به رضای او باشد. بدیهی است که این حالت باعث آرامش می شود و هیچ کس نمی تواند مدعی باشد که امام را در غم شهادت فرزندش گریان دیده است. یعنی امام برای شهادت فرزندش در جمع اشک نریخت.
 البته دوستان و نزدیکان امام ناراحت بودند و می ترسیدند که ایشان به دلیل فشار وارده بر قلبشان سنگکوب کنند. بنابراین تصمیم گرفتند در مجالسی که جمع می شدند، به افرادی که روضه می خواندند بگویند روضه و مصیبتی را که امام به آن حساس بودند و هنگام شنیدن آن زیاد اشک می ریختند (و آن مصیبت حضرت زهرا(ع) بود) بخوانند. امام این قدرت روحی را داشتند که در جمع و در حضور دیگران بنا به مصالح غیرشخصی از گریه کردن خودداری کنند. ولی در تنهایی و مخصوصاً در حالت خاصِ خلوت با خدای خویش اشک می ریختند. (گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛ ص 152-153)
 تشییع حاج آقا مصطفی و نحوه شرکت امام در این مراسم
حجت الاسلام و المسلمین سید مجتبی رودباری درباره نحوه شرکت امام در مراسم تشییع حاج آقا مصطفی نقل کرده است: 
جریانی که ذیلاً ذکر می شود خودم شخصاً آن را مشاهده نکردم؛‌‎ ‎‌ولی از پیرمرد متدین و صادق القولی به نام شیخ جمال که در شارع‌‎ ‎‌الرسول (خیابان رسول) تقریباً جنب منزل امام مغازه ادوات و لوازم برقی‌‎ ‎‌داشت، نقل می کنم که آقا شیخ جمال در نجف تعریف می کرد: مکرراً‌‎ ‎‌مشاهده می کردم که آقا در تشییع جنازه بعضی از شخصیت های بزرگ که‌‎ ‎‌شرکت می کردند، فقط تا نزدیک صحن مطهر می آمدند و قبل از ورود به‌‎ ‎‌صحن امیرالمؤمنین(ع) به منزل مراجعت می فرمودند. اتفاقاً در روز فوت‌‎ ‎‌حاج آقا مصطفی در این موضوع دقیق شدم و با کمال تعجب مشاهده‌‎ ‎‌کردم که حتی در همان روز همین برنامه نیز تکرار شد و امام عزیز از‌‎ ‎‌دست رفته اش را تا درب صحن تشییع کرد و سپس به منزل مراجعت‌‎ ‎‌فرمود.‌ (صحیفه دل؛ ص 95)
 و اما نقل مرحوم دعایی از نوع حضور امام در مراسم تشییع فرزندشان:  
بعد از 24 ساعت به دستور امام عمل شد و مراسم تشییع جنازه انجام گرفت. امام رسمش این بود که 5 دقیقه قبل از تشییع جنازه می رفت و در جمع تشییع کنندگان حضور پیدا می کرد سپس مسافتی را بین پنجاه تا صد متر به عنوان تشییع دنبال جنازه می رفت و بعداً از تشییع کنندگان جدا می شد و به منزل بر می گشت. آن روز برای فرزندش هم همین کار را کرد، یعنی هیچ تفاوتی قائل نشد. امام مثل کوه استوار بود. با حضور در مسجد جواهری که جنازه فرزندشان در آنجا آماده تشییع بود اول فاتحه خواندند بعد بلند شدند و دنبال جنازه راه افتادند پنجاه تا صد قدم دنبال آن حرکت کردند سپس فاصله گرفتند و به داخل اتومبیل رفتند و به خانه آمدند. البته اهل بیت و علاقه مندان و دوستان جنازه را تشییع کردند و به خاک سپردند. معمول است که بعد از خاک سپاری سراغ صاحب عزا می آیند. آنها هم آمدند. در خانه امام همه به سختی گریه می کردند و اشک می ریختند ولی امام مثل کوه استوار و راضی به رضای الهی بود. اتفاقاً وقتی از تشییع جنازه برگشت، وقت مطالعات متفرقه امام بود. امام به محض رسیدن هیچ تفاوتی قائل نشد و در اتاق شروع به مطالعه کردند.
 امام برای اولین بار که بر سر مزار فرزندشان رفتند، برخورد ویژه ای داشتند. اول به حرم رفتند و زیارت کردند، بعد از زیارت تصمیم گرفتند که بر سر مزار فرزند حاضر شوند. دوست و دشمن مراقب ایشان بود که امام برای اولین بار با این مسأله چگونه برخورد می کنند. حاج آقا مصطفی در مقبره مرحوم کمپانی واقع در ایوان طلای حضرت امیر پشت مقبره علامه حلی دفن شده بود. مرحوم کمپانی از فلاسفه و علمای بسیار بزرگ و شریف عصر بود. امام به مقبره رفت. وقتی وارد شد پرسید: قبر مصطفی کدام است؟
خوب، همه با صدای بلند می گریستند. با بغض اشاره کردند. ایشان فاتحه ای خواندند و به حضار گفتند که برای مرحوم کمپانی هم فاتحه بخوانید. بعد به سایر قبور اشاره کردند و گفتند برای آنها هم فاتحه بخوانید. سپس بلند شدند و بیرون آمدند. علاقه مندان به دنبال ایشان بودند.(گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛  ص 153-155)
 حضور امام در منزل حاج آقا مصطفی و تاب آوردن جای خالی او
آقا مصطفی به شهادت رسیده بود، حزن عظیمی بر قلب امام سنگینی می کرد اما تاب می آورد و دم نمی زد. حالا نوبت آن رسیده بود که سری به خانه فرزند بزند و عروس و نوه هایشان را از نزدیک ببینند. سید مجتبی رودباری این دیدار را به تلخی روایت کرده:
در روز شهادت قبل از حمل جسد مطهر به کربلا، حوزه علمیه‌‎ ‎‌طبق معمول برای تسلیت در منزل، خدمت امام رسیدند و زنان برای‌‎ ‎‌عرض تسلیت به عائله محترم امام در منزل حاج آقا مصطفی گرد آمدند. ‌
پس از آنکه جنازه توسط جمع کثیری از طلاب حوزه به کربلا حمل‌‎ ‎‌شد تا پس از غسل و طواف و زیارت به نجف عودت داده شود، حضرت‌‎ ‎‌امام برای تسکین بیت شریفشان به منزل حاج آقا مصطفی تشریف بردند. ‌
‌‌ لحظه ورود آقا به منزل عزیز از دست رفته اش، واقعاً لحظۀ بسیار‌‎ ‎‌غم انگیز ولی حساس و آموزنده ای بود که می تواند بیانگر ظرفیت،‌‎ ‎‌وسعت افق فکر، میزان روح مبارزه، صبر و پایمردی، قدرت ایمان و‌‎ ‎‌اخلاص و خلاصه مبین شخصیت والای امام در ابعاد مختلف باشد. ‌
متعلقین ما که در آنجا حضور داشتند و از نزدیک کاملاً شاهد صحنه‌ بودند، می گفتند: همین که امام وارد منزل حاج آقا مصطفی شدند و عائله‌‎ ‎‌محترم حاج آقا مصطفی چشمشان به آقا افتاد، با شیون و گریه به طرف‌‎ ‎‌ایشان رفتند و آقا را در آغوش گرفتند. ‌
امام در حالی که دست نوازش به سر و روی آنان می کشیدند، بدواً به‌‎ ‎‌شدت بغض کردند و خواستند گریه کنند؛ ولی خویشتن داری فرمودند. ‌
 آری دل سوخت؛ ولی چشم گریه نکرد تا دشمن با گریه امام به‌‎ ‎‌شکست اسلام نخندد. ‌
‌‌سپس امام به اتاقی که خانم در آنجا بودند، وارد شدند و زنان بیگانه به‌‎ ‎‌احترام ورود آقا، اتاق را ترک کردند و در آنجا امام عائله داغدیده اش را‌‎ ‎‌دلداری و تسلیت دادند و بنا به نقل، در پاسخ درخواست خانم که فرموده‌‎ ‎‌بود: آقا به من یاد بدهید که چکار کنم و چگونه تسکین پیدا کنم؟ امام‌‎ ‎‌چند بار فرمودند: «مثل من صبر کن». سپس امام بعد از توقف نسبتاً‌‎ ‎‌کوتاهی برای نماز ظهرین به مسجد تشریف بردند.‌ (صحیفه دل؛ ج 1، ص 95-96)
‌‌مرحوم دعایی نیز برخورد میان همسر و فرزندان حاج آقا مصطفی با امام را بعد از شهادت ایشان به تلخی روایت کرده است: ‌
‌‎ ‎معمولاً ایشان از حرم که مراجعت می کردند به منزل خود می رفتند، اما آن زمان در منزل خودشان فاتحه مردانه و در منزل حاج آقا مصطفی فاتحه زنانه بود. زن ها در آن جا جمع شده بودند. در آن جا هم غوغا بود و محیط حزن آور و افسرده و گریه و زاری بود....
امام وقتی از حرم آمد و خواست به خانه حاج آقا مصطفی وارد شود عروس و نوه ایشان آمدند و گفتند: آقا مصطفی نیست تا از شما استقبال کند. خوب، این حادثه خیلی تکان دهنده بود. آدم، سیزده ـ چهارده سال، هر ماه در این خانه باشد، برخورد گرم و انسانی فرزند را ببیند و الان با این صحنه مواجه شود. کوه باشد آب می شود. اما امام استقامت کرد و به داخل منزل رفت. هم به همسرشان که مادر شهید بود، هم به عروسشان و هم به کسانی که در آن جا بودند گفتند: صبر کنید و سعی کنید صبرتان برای خدا باشد. چون به هر حال امام در آن جا هم دشمنان زیادی داشت و نمی خواست دشمن شاد شود.
البته این حالت صبوری امام در آن جمع تأثیر زیادی گذاشت. امام تأکید داشت که صبر کنید. این پایداری و مقاومت و این استقامت و صبر بالاخره روی جمع تأثیر گذاشت و آرامش و طمأنینه خاص پدید آورد. (گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام و المسلمین سید محمود دعایی؛ ص 155-156)
 انعکاس خبر شهادت حاج آقا مصطفی در ایران 
خبر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی خیلی زود به ایران رسید اما دوری مردم ایران از مرکز خبر، فرصتی را می طلبید تا صحتش برایشان ثابت شود. در این میان آنچه مسلم است این است که شهادت ایشان نتیجه بخشی نهضت امام را سرعت بخشید و تاثیر بسزایی در پیشبرد اهداف مردمی داشت.
حجت الاسلام و المسلمین سید تقی موسوی درچه ای به روایت این واقعه در ایران پرداخته است:
در نخستین روز آبان سال 56، خبر رسید که حاج آقا مصطفی خمینی، فرزند ارشد آیت ‌‎ ‎‌الله خمینی فوت کرده است. به گفته افراد موثق، از جمله آقای ‌‌موسوی خوئینی‌ها‌‌، گویا ‌‎ ‎‌حاج آقا مصطفی را کشته بودند. این خبر به سرعت در میان طلاب و مبارزان پیچید. تا ‌‎ ‎‌صبح روز بعد، برای تحقیق درباره درست یا نادرست بودن خبر صبر کردیم. شب ‌‎ ‎‌سنگین و درازی بر ما سپری شد. همه در التهاب بوده و نگران حال آیت‌ الله خمینی ‌‎ ‎‌بودند. هنوز آفتاب سر نزده بود که به مدرسه فیضیه ـ کانون اطلاعات سیاسی ـ رفتیم. ‌‎ ‎‌اندک اندک مساجد شهر قم شروع به پخش قرآن، به نشانه عزاداری کردند، دیگر برای‎ ‎‌ما مسلم شد که خبر صحت داشته است. آیت الله سید مصطفی خمینی به گونه مرموزی‎ ‎‌در منزل مسکونی خود درگذشته است. بسیاری از انقلابیون، درگذشت ایشان را به دلیل ‌‎ ‎‌ملاقات با دو ناشناس، پیش از درگذشت ایشان تلقی می‌ کردند، که از عاملان رژیم ‌‎ ‎‌بودند، این خبر از سوی سفارت ایران در عراق مخابره نشد، چون حکومت‎ ‎‌نمی‌ خواست که کسی چیزی از خبر یا جزئیات آن به دست آورد. اما موافق بودند که‎ ‎‌شخصی از طریق تلفن یا تلگراف، به حاج آقا ‌‌پسندیده‌‌ خبر درگذشت را برساند. چون ‌‎‌آقای موسوی خوئینی‌ها گفت: خبر از منزل آیت الله خمینی در قم به ایشان رسیده ‌‎ ‎‌است. حاج آقا پسندیده آن روزها، در راس امور بیت آقای خمینی بود. گفتنی است که ‌‎ ‎‌حتی ‌‌دارالتبلیغ اسلامی‌‌، وابسته به آقای شریعتمداری، نیز قرآن پخش کرد که برای ‌‎ ‎‌طلاب قابل اهمیت بود. از آن پس مجالس ختم، یکی پس از دیگری در بیش‌تر ‌‎ ‎‌شهرهای ایران برگزار شد. من، آن شور عظیم برخاسته در فراق از دست دادن این عزیز ‌‎ ‎‌را از نزدیک شاهد بودم، ملت در اندوه فراق حاج آقا مصطفی، فرزند برومند آیت الله ‌‎ ‎‌خمینی به خروش آمده بودند. شوری شگفت در قم، و سپس در شهرهای دیگر ایران‎ ‎‌به پا شد،‌ به گونه‌ای که پی‌ریزی یک انقلاب همگانی از همین جا ریخته شد. در واقع ‌‎ ‎‌این مجالس ختم، درآمدی برای انقلاب شد. مجلس ختم باشکوهی برای حاج آقا ‌‎ ‎‌مصطفی خمینی در مسجد اعظم قم برگزار شد که سخنران آن، آقای خلخالی بود.‎ ‎‌مجلس باشکوه و مفصل دیگری نیز در مسجد ارک تهران گرفتند، که در آن حضور‎ ‎‌داشتم. در آن مجلس، حجت الاسلام، دکتر ‌‌حسن روحانی‌‌ سخنرانی بسیار مهیج و‎ ‎‌جالبی کرد، و برای نخستین بار نام آیت الله خمینی را با لفظ «امام» بیان کرد. آن‎ ‎‌سخنرانی و مجلس، آن چنان شکوهمند و تاثیرگذار برگزار شد که آقای فلسفی در یکی‎ ‎‌از سخنرانی‌ها آن را تحسین کرد.‌
 ‌‌من و برادرم، حاج آقا حسین، بدین منظور، در سیزدهم آبان همان سال مجلس‎ ‎‌ختمی، در مسجد صدوقِ ‌‌ابن بابویه‌‌ برگزار کردیم، که حدود دو هزار نفر جمعیت از ‌‎ ‎‌گروه‌های گوناگون مردم در آن شرکت داشتند. سخنران مجلس، ‌‌سید احمد موسوی‎ ‎‌همدانی‌‌ بود، که پس از تلاوت آیاتی چند از قرآن مجید گفت: سران کشورها هرچند‎ ‎‌کارهای نیک از خود به یادگار گذارند، پس از سال‌ها به فراموشی سپرده می‌شوند، اما‎ ‎‌ائمه (ع)و جانشینان امام همیشه زنده و جاوید خواهند بود. او سپس با اشاره به مرگ‎ ‎‌مشکوک مصطفی خمینی گفت: «ضایعه اسف‌انگیز درگذشت چنین آیت الله زاده‌ای، ‌‎ ‎‌برای همیشه جامعه تشیع را داغدار کرد. چون پدر بزرگوار او، حضرت آیت الله ‌‎ ‎‌خمینی، پیشوا و مرجع تقلید میلیون‌ها شیعه در سراسر جهان است، ما نیز به سهم خود ‌‎ در غم او شریک بوده، ‌و به حضرت امام زمان(عج) و پدر بزرگوارش تسلیت عرض ‌‎ ‎‌می‌کنیم».‌
‌‌سپس ایشان در ارتباط با مکارم اخلاقی و معلومات و تالیفات حاج آقا مصطفی ‌‎ ‎‌خمینی و نیز چگونگی تشییع جنازه او در نجف و کربلا سخن گفت. پس از خواندن ‌‎ ‎‌روضه حضرت امام حسین، مجلس ختم بدون هیچ گونه شعار یا حادثه غیرمنتظره‌ای ‌‎ ‎‌پایان یافت.‌
‌‌در مسجد ارک تهران، از سوی بازاریان و روحانیون مبارز تهران، مجلس ختم برای‎ ‎‌حاج آقا مصطفی خمینی گذاشته شد و در پی آن برای تجلیل از مجالس ختم و مقام ‌‎ ‎‌والای حضرت آیت الله خمینی، نزدیک به چند هزار طلبه از قم، به صورت دسته‎ ‎‌جمعی سوار اتوبوس‌ها شده و در یک خط سیر حرکت کرده و به تهران آمدند، حرکت ‌‎ ‎‌اتوبوس‌ها شایان اعتنا بود. آنان در یکی از خیابان‌های تهران، همگی پیاده شده و با‎ ‎‌چهره اندوهگین و مصیبت‌زده به سوی مسجد ارک حرکت کردند. این حرکت به‎ ‎‌اندازه‌ای تاثیرگذار بود که در حقیقت، تبلیغ ارزنده‌ای برای آیت الله خمینی، و به طور ‌‎ ‎‌کلی برای انقلاب و مبارزه به شمار آمد. بدین سان، روحانیون قم، همراه روحانیون ‌‎ ‎‌بزرگ تهران، در مسجد ارک در مجلسی بسیار باشکوه و به یاد ماندنی به سوگ ‌‎ ‎‌نشستند. در قم نیز بازار یک‌سر تعطیل شد و مجلس ختمی در آن‌جا برگزار شد. یکی‎ ‎‌از سخنوران روحانیت، سخنرانی بسیار مفصلی کرد. پس از این نشست‌ها من و یکی از ‌‎ ‎‌دوستانم تصمیم گرفتیم که مجلس ختمی در تجلیل از حاج آقا مصطفی خمینی، در ‌‎ ‎‌شهر ری برگزار کرده و روی مساله شهادت ایشان و نیز تجلیل از مقام آیت الله خمینی‎ ‎‌مانور داده شود. مقدمات کار آماده شد، می‌ خواستیم مجلس را در ‌‌مسجد زیبای خاتم ‌‎ ‎‌النبیین‌‌، واقع در خیابان حضرت عبدالعظیم، نزدیک بازار ـ که مسیر تردد زائران است ـ ‌‎ ‎‌برگزار کنیم. اما برپایی این مجلس ختم، نیازمند تایید ‌‌آیت الله لاله‌زاری‌‌ بود. ‌
 ‌‌از این‌رو همراه آقای ‌‌سید ابوالقاسم موسوی همدانی‌‌، به منزل آیت الله لاله‌زاری ‌‎ ‎‌رفته و خدمت ایشان عرض کردیم: با توجه به این‌که حاج آقا مصطفی خمینی، در ‌‎نجف به شهادت رسیده، و در سراسر ایران مجالس ختم برگزار شده، ما تصمیم داریم‎ ‎‌که مجلس ختمی در مسجد حضرت‌عالی برگزار کنیم، بی‌شک این اقدام منوط به ‌‎ ‎‌لطف حضرت‌عالی است. آقای لاله‌زاری با سعه صدر و با چهره باز فرمود: «من چه ‌‎ ‎‌کاری باید انجام دهم؟» عرض کردم: «اجازه بدهید که در مسجد شما و نیز با حضور ‌‎ ‎‌حضرت‌عالی این مجلس برگزار شود.» ایشان فرمود: «بروید و مجلس ختم را برگزار ‌‎ ‎‌کنید.»... همه روحانیون را برای شرکت در آن مجلس دعوت کردیم. قرآن خوان ‌‎ ‎‌مجلس، ‌‌آقای مساحتی‌‌ بود، ایشان یکی از علاقه‌مندان و دلباختگان آیت الله خمینی ‌‎ ‎‌بود، که اکنون بازنشسته آموزش و پرورش هستند. مجلس با صوت خوش قرآن و ‌‎ ‎‌یادآوری لحظه به لحظه شهادت حاج آقا مصطفی خمینی، و نیز شعار صلوات برای ‌‎ ‎‌سلامتی حضرت آیت الله خمینی ایشان شروع شد. سخنران مجلس، ‌‌آقای مدقق ‌‎ ‎‌خراسانی‌‌ بود که از منبری‌های خوب بود و با دستگاه حکومتی مخالف بود، هرچند که ‌‎ ‎‌مبارز نبود. ایشان از طرف آقای لاله‌زاری دعوت شد. ایشان در عظمتِ روحانیت و ‌‎ ‎‌نیز منزلت حضرت آیت الله خمینی و همچنین شهادت حاج آقا مصطفی، سخنرانی ‌‎ ‎‌بسیار جالبی کرد. مامورین دولتی و ساواک در آن مجلس، بی‌دعوت حضور داشتند، ‌‎ ‎‌اما نتوانستند کاری از پیش ببرند. چون آنان از طرفی مقام آقای لاله‌زاری را رعایت ‌‎ ‎‌کرده، و از سوی دیگر به طور کلی ساواک چندان نسبت به مراسم ختم آقای مصطفی ‌‎ ‎‌خمینی واکنشی نشان نداد، چون سیاست روز این گونه اقتضا می‌کرد که با قرآن‌خوانی و مجالس ختم فرزند امام مخالفت نشود.‌ (کتاب در وادی عشق؛ ص 361-364)
 واکنش بیوت علمای نجف نسبت به شهادت حاج آقا مصطفی 
حضور اعضای بیوت علما در مراسم تشییع حاج آقا مصطفی خمینی و نیز در منزل امام نشان از جایگاه ویژه ایشان در حوزه علمیه نجف داشت. او نه تنها به عنوان فرزند یکی از مراجع مطرح نجف سر زبان ها بود که خود نیز به لحاظ علمی در رتبه بالایی قرار داشت طوری که امام وی را امید آینده اسلام می دانست. حاج آقا مصطفی از جنبه اخلاقی نیز مورد پسند بود و با روحیه شوخ طبعی که داشت دیگران را جذب خود می کرد. بنابر این مساله شهادتش موجی از غم و اندوه در نجف به راه انداخت و در این میان اعضای بیت علما نیز مانند دیگر مردم برای عرض تسلیت خدمت امام رسیدند. سید مجتبی رودباری نقل کرده است:
 بیت مرحوم آیت الله العظمی حکیم همانند سایرین در روز‌‎ ‎‌شهادت و قبل از حرکت جنازه، طبق معمول جهت تسلیت در منزل،‌‎ ‎‌خدمت امام رسیدند و اینجانب روبروی آقا به فاصله نزدیک نشسته بودم‌‎ ‎‌و با کمال شگفتی مشاهده کردم که امام قبل از هر چیز با یک روح مطمئن‌‎ ‎‌و آرامی، احوال حضرت آیت الله سید محمد باقر حکیم (رئیس فعلی‌‎ ‎‌مجلس اعلای عراق) را که در آن ایام در بغداد در زندان بعثی ها به سر‌‎ ‎‌می برد، از حضرت آقای سید محمد رضا حکیم جویا شدند. ‌
‌‌ روز شهادت حاج آقا مصطفی، مصادف با روزی بود که جنازه‌‎ ‎‌آیت الله زاده مغفورله، میرزا علی آقا نائینی فرزند آیت الله العظمی میرزا‌‎ ‎‌محمد حسین نائینی را از ایران به نجف آورده بودند. ‌فرزند مرحوم آیت الله میرزا علی آقا نائینی در نجف به من می گفت:‌‎ ‎‌پس از انجام مراسم تشییع و تدفین والدم برای عرض تسلیت، همان روز‌‎ ‎‌فوت حاج آقا مصطفی، خدمت امام در منزلشان شرفیاب شدم؛ ولی قبل‌‎ ‎‌از آنکه من به معظم له تسلیت عرض کنم امام به من تسلیت داد. آری تفقد‌‎ ‎‌و همدردی امام با دیگران در روز مصیبت آن هم با عظمت حادثه گواه‌ صادق و دلیل بارز بر ضبط نفس و قدرت تسلیم به حق، علاقه اجتماعی،‌‎ ‎‌انسان دوستی و غیرنگری ایشان است. ‌(صحیفه دل؛ ج 1، ص 94)
پیکر مطهر وی نیز به وسیله سید علی آقا شاهرودی، فرزند آیت الله العظمی شاهرودی غسل داده شد.
 آیا حاج آقا مصطفی به شهادت رسیده بود؟
وجود حاج آقا مصطفی خمینی به عنوان بازوی توانمندی برای رهبری نهضت امام خمینی به شمار می آمد و مسلم بود که وی می توانست موانع و مشکلات بسیاری برای رژیم شاه پدید آورد. آیت‌الله ناصری در این باره گفته است:
حاج آقا مصطفی اواخر عمرشان بود که یک روز ما را به حضور خواستند. من و آقای فردوسی پور یا آقای روحانی، یکی دیگر از آقایان هم بود، رفتیم پهلوی ایشان. در آن موقع امام مریض‌احوال [بودند] و سردرد داشتند، اوضاع ایران هم یک وضعی بود که کسی نمی توانست پیش‌بینی آینده را بکند. ایشان به ما فرمودند: دو تا خبر شنیدم، آنها را به شما بگویم تا مراقب باشید: یکی اینکه رژیم بنا دارد که طرفداران و نزدیکان آقا را ترور کند، دیگر اینکه می خواهند در قم کسی را عَلَم کنند که چهره‌ مقبولی داشته باشد و انقلابی نباشد و مرجعیت بعد از امام را به او بسپارند...
مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین سید علی اکبر محتشمی پور نیز در این باره عنوان کرده است: ما از قبل خبر داشتیم که گروهی از طرف ساواک برای ترور امام یا حاج‌آقا مصطفی به نجف آمده‌اند. (تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات امام خمینی در نجف، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 244)
 مرحوم دعایی درباره علائم درگذشت ایشان گفته است: با علائمی که روی پوست بدن وجود داشت، مشخص بود که مرگ طبیعی نبوده است و ناشی از مسمومیت بوده است.
او فضای امنیتی اطراف بیمارستان را نیز اینگونه توصیف کرده است: در خارج از بیمارستانی که حاج آقا مصطفی را به آنجا انتقال دادیم، یک ماشین نمره تهران بود که پس‌ از شنیدن خبر مرگ ایشان به طرف بغداد حرکت کرد. (بازتاب‌ها و پیامدهای رحلت اسرار آمیز آیت‌الله مصطفی خمینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 53)
همچنین آقا سید علی شاهرودی فرزند آیت‌ الله شاهرودی (ره) که ایشان را غسل داده گفته بود: رگ پشت کمر پهلوی ستون فقرات هم کبود شده بود.  
از طرفی بعد از انتقال شهید سید مصطفی خمینی به بیمارستان، پزشک آنجا تصریح کرده بود که وی به مرگ عادی از دنیا نرفته است. چنانکه حجت الاسلام و المسلمین سید حسین خمینی فرزند آقا مصطفی نقل می‌کند: «در بیمارستان، دکتر ایاد على البیر برای معاینه ایشان آمد و گفت: مع الأسف ایشان فوت کرده و مرگش هم عادی نیست. اگر اجازه بدهید بنده ایشان را کالبد شکافی کنم و این مسئله را ثابت کنم. ایشان جراح و فارغ التحصیل از دانشگاه سلطنتی لندن بود. پیکر مرحوم والد کالبدشکافی نشد؛ چون آن موقع کالبدشکافی از نظر عرفی کار منکری به حساب می‌آمد، شرع هم جوازی برای آن قائل نبود؛ به خصوص که در مورد شخصی مثل مرحوم والد قبح این مسئله بیشتر بود و نوعی بی‌احترامی محسوب می‌شد. طبیعی بود که امام هم چنین اجازه‌ای ندهد. (بازتاب‌ها و پیامدهای رحلت اسرار آمیز آیت‌الله مصطفی خمینی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 53)
حاج آقا مصطفی به روایت همسر: آقا مصطفی مدرن و امروزی بود/از افکار متحجرانه ناراحت بود/از وضعیت نجف راضی نبود/نعلین نمی پوشید
حاج آقا مصطفی خمینی فرزند ارشد امام خمینی در اول آبان ماه سال 56 به طرز مشکوکی از دنیا رفت. او داماد آیت الله شیخ مرتضی حائری بود. همسرش، بانو معصومه حائری که علاقه بسیاری به او داشت، در گفت و گویی گفته است که اگر زمان به عقب برگردد باز هم وی را انتخاب می کند.
حاج آقا مصطفی به روایت همسر: آقا مصطفی مدرن و امروزی بود/از افکار متحجرانه ناراحت بود/از وضعیت نجف راضی نبود/نعلین نمی پوشید
 خانم معصومه حائری، همسر آیت الله شهید سید مصطفی خمینی و دختر آیت الله شیخ مرتضی حائری یزدی که خود از خاندان علم و فضیلت است، در گفت و گویی به ماجرای خواستگاری و ازدواج خود با ایشان پرداخته و در ادامه به روحیات و خلقیات همسر اشاره و او را فردی امروزی و مدرن معرفی کرده است. او در انتها به این پرسش که اگر قرار بود زمان به عقب برگردد، آیا باز هم حاج آقا مصطفی را انتخاب می کند، پاسخ مثبت داده و اضافه کرده است: حتماً؛ چون حاج آقا مصطفی را خیلی دوست داشتم. بخش هایی از این گفت و گوی خواندنی در ادامه مطلب آمده است: 
 اگر درباره ازدواجتان با مرحوم حاج آقا مصطفی، خاطرات و نکاتی دارید بفرمایید.
در واقع من نمی‌ خواستم ازدواج کنم و قصد داشتم به درسم ادامه بدهم و به کشورهای خارجی سفر کنم؛ اما طبق رویه و روال خانواده‌ های سنتی، پدرم نظرش این بود که من ازدواج کنم و من هم قبول کردم و مرحوم حاج آقا مصطفی هم چون به پدرم علاقه داشت، از من خواستگاری کرد و پدرم نیز به جهت اعتمادی که به امام و حاج آقا مصطفی داشت جواب مثبت داد؛ اما مادرم گفت موافقت شما کافی نیست و خود دختر هم باید قبول کند و شما با اینکه این دختر هنوز آقا مصطفی را ندیده است، چطور با ازدواج این‌ها موافقت کردید؟! پدرم آدرس محل مباحثه حاج آقا مصطفی را به ما داد و گفت فردا با هم به محل بحث حاج آقا مصطفی بروید و پس از مباحثه ایشان را ببینید.
روز بعد من و مادرم به محلی که پدرم آدرس داده بود رفتیم و حاج آقا مصطفی را که در میان بقیه طلبه‌ ها مشخص بود و قد بلند و قیافه خیلی خوبی داشت و به نظرم مدرن و امروزی می‌ آمد دیدیم و با اینکه روحانی و ملبس بود، اما معلوم بود که با سایر روحانیون و طلاب تفاوت دارد.
من رضایت خودم را اعلام کردم و عقد خوانده شد و پس از یک سال ازدواج کردیم. حاج آقا مصطفی انسان خوب و فهمیده‌ ای بود و ما با هم جور بودیم و افکار و عقایدمان با هم هماهنگ بود. با پیش آمدن وقایع انقلاب و تبعید امام و حاج آقا مصطفی به ترکیه و سپس عراق(در همین رابطه بخوانید: علت تبعید امام به عراق)، من هم به همراه همسر امام به نجف رفتم و من نزدیک سه سال پدر و مادرم را ندیدم و در این مدت، امکان تماس تلفنی و حتی نامه‌ نگاری وجود نداشت و من هیچ خبری از پدر و مادرم نداشتم و نمی‌ دانستم در چه وضعیتی هستند، آیا زنده هستند یا نیستند و این وضعیت برای من که در اول جوانی بودم خیلی سخت بود...
 شما در زمان تبعید امام و حاج آقا مصطفی در ترکیه به آنجا نرفتید؟
حاج آقا مصطفی خیلی دوست داشت من و بچه‌ ها هم به ترکیه برویم و در کنارشان باشیم، اما امام مخالفت کرده و گفته بود شرایط برای آمدن آن‌ها مناسب نیست. این نکته نیز جالب و گفتنی است که مرحوم حاج آقا مصطفی از حضور در نجف و در کنار برخی از روحانیونی که افکار متحجرانه‌ ای داشتند ناراحت بود.
 همان‌طور که همه می‌دانند حاج آقا مصطفی در بیرون و با رفقا و دوستانش خیلی شوخی می‌کرد و اهل مزاح بود؛ آیا در خانه هم همین‌طور بود؟
همان‌طور که گفتم آقا مصطفی مثل بقیه آخوندها و روحانیون نبود و خیلی مدرن و امروزی بود و مثل برخی از روحانیون در خیلی از مسائل و موضوعات از جمله حجاب، سختگیری نمی‌ کرد و به من نمی‌ گفت این‌جوری رو بگیر یا آن‌گونه که در میان زنان نجف، به‌خصوص زن‌ های روحانیون متداول و متعارف بود، از من نمی‌ خواست مثل آن‌ها پوشیه بزنم؛ ولی دیگران در این زمینه سختگیری می‌ کردند و اگر بدون پوشیه بیرون می‌ آمدیم، به امام خبر و گزارش می‌دادند.
یادم هست یک روز که پوشیه‌ ام را روی صورتم نینداخته بودم، یک روحانی دنبالم آمد و گفت پوشیه‌ ات را روی صورتت بینداز، اما من اعتنا نکردم و به راهم ادامه دادم، ولی او دست‌بردار نبود و تا در منزل مرا تعقیب کرد و به دنبالم آمد و خانه را شناسایی کرد و بعداً قضیه را به حاج آقا مصطفی گفت، اما حاج آقا مصطفی که اصلاً به این چیزها اعتقاد نداشت، به جای اینکه دل به دل او بدهد، چند تا بد و بیراه به او گفت. آقا مصطفی اصلاً از وضعیت نجف راضی نبود و می‌ گفت اگر به خاطر امام نبود، در اینجا نمی‌ ماندم و به ایران برمی‌گشتم؛ البته جدا از وضعیت امام، خود ایشان هم اگر به ایران می‌ آمد دستگیر می‌ شد.
 حاصل ازدواج شما با حاج آقا مصطفی چند تا فرزند است؟
خدا چهار فرزند به من داد که دو تا از آن‌ها از دنیا رفتند و الان تنها حسین و مریم برای من باقی مانده‌ اند.
 علت وفات آن دو تا بچه چه بود و کجا از دنیا رفتند؟
هر دو دختر بودند و یکی در ایران و یکی در نجف از دنیا رفت. اولی چند روز بعد از به دنیا آمدن از دنیا رفت و علتش هم اینکه اوضاع ما در آن ایام به خاطر مسائل انقلاب خیلی ناجور و نامناسب و دگرگون بود و در همان ایامی که تازه این دختر به دنیا آمده بود، نیروهای دولتی وارد منزل ما شدند و هول و هراس ایجاد کردند و حال خود من خیلی بد و خراب بود و شاید این بچه بر اثر همان مسائل مُرد و از دنیا رفت.
دومی هم بلافاصله بعد از تولد و بر اثر یک بیماری کشنده از دست رفت؛ البته برخی به من می‌ گفتند که این فرزندم، پسر بوده و اطرافیانم برای اینکه من بیش از اندازه ناراحت نشوم، گفتند دختر بوده است.
 شخصیت حاج آقا مصطفی چطور بود؟
حاج آقا مصطفی خیلی مدرن و امروزی بود و شباهتی به آخوندهای دیگر نداشت و مثل آخوندها نعلین نمی‌ پوشید و کفش‌هایش از خارج می‌ آمد و با این اوصاف زندگی کردن در نجف برای او خیلی سخت بود. آقا و حاج آقا مصطفی هر دو عجیب و غریب بودند؛ مثلاً آقا خیلی منظم و دقیق بود و همیشه دقیقاً سر وقت غذا می‌ خورد و در این زمینه این خاطره شنیدنی است که در زمان تبعید آقا در نجف، گاهی من و خانم به ایران می‌آمدیم و امام تنها بود و حاج آقا مصطفی برای اینکه ایشان تنها نباشد، پیش امام می‌ رفت و با ایشان غذا می‌خورد. یک روز حاج آقا مصطفی کمی دیرتر رفت و دید امام غذایش را سر وقت و مطابق معمول خورده و منتظر ایشان نمانده است. بعد از آن، هر روز حاج آقا مصطفی می‌رفت و موقع غذا خوردن، کنار امام می‌ نشست و فقط نگاه می‌ کرد و لب به غذا نمی‌ زد و امام هم انگار نه انگار، به غذا خوردن ادامه می‌ داد و اصلاً به حاج آقا مصطفی تعارف نمی‌ کرد تا غذا بخورد. پدر و پسر کار خود را بلد بودند.
 حاج آقا مصطفی هم اهل تهجد و شب‌زنده‌داری و مناجات بود؟
بله و در کنار این تقیدات، خیلی مدرن و امروزی هم بود؛ به‌ طوری که وقتی مسافرت می‌ رفتیم، به من می‌ گفت عبا یا همان چادر عربی را از روی سرت بردار! من گمان می‌ کردم قصد شوخی دارد و سر به‌ سر من می‌ گذارد؛ اما دیدم خیلی جدی می‌ گوید وقتی بیرون می‌ آییم، چادر را بردار و روسری به سر کن و خوب و محکم ببند و لباس مناسب بپوش تا راحت باشی و به راحتی تردد کنی. خودش هم چندان در بند تقیداتی که آخوندها دارند نبود. 
درباره ارتباط امام موسی صدر با حاج آقا مصطفی هم خاطره دارید؟
امام موسی صدر خیلی با حاج آقا مصطفی دوست بود و در نجف به منزل ما می‌ آمد و گاهی در منزل ما می‌ خوابید و یادم هست که چون قد بلندی داشت، پاهایش از پتو بیرون می‌ زد. ناگفته نماند که امام موسی صدر عاشق پدرم بود و برای نزدیکتر شدن به پدرم، از خواهرم که آن زمان حدود یازده سال داشت و کوچک بود خواستگاری کرد که پدرم گفت اولاً این دختر هنوز بچه است و ثانیاً با این قد بلند و سر به فلک کشیده تو، شما از نظر ظاهری هم تناسبی با هم ندارید. خواهرم ده سال از من کوچکتر است و درس‌خوانده است و تحصیلات عالیه دارد و در قم زندگی می‌ کند و الان که من زمین‌گیر شده‌ ام، تلفنی با هم ارتباط داریم.
 اگر زمان به عقب برگردد و خانم معصومه حائری یزدی جوان شود و حاج آقا مصطفی دوباره از ایشان خواستگاری کند، آیا جواب ایشان مثبت است؟
حتماً؛ چون حاج آقا مصطفی را خیلی دوست داشتم.


کد مطلب: 453631

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/report/453631/روایت-های-مختلف-شهادت-سید-مصطفی-خمینی-واکنش-امام-فرزند-روایت-همسر-آقا-مدرن-امروزی-افکار-متحجرانه-ناراحت-وضعیت-نجف-راضی-نبود-نعلین-نمی-پوشید

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1