کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

به مناسبت سال مرگ حسین پناهی، شاعری که روحی کودکانه اما پریشان داشت

بابونه بی‌پناه

14 مرداد 1397 ساعت 8:51

جسد او 17 مرداد 1383 ساعت 10 شب توسط دخترش کشف شد. گزارش پزشکی قانونی مرگ او را سه روز قبل در اثر سکته قلبی اعلام کرد. بازیگر تئاتر اگر شاعر باشد اما تماشاچی هایش دیر به سالن برسند ناگهان به فکر نوشتن نمایشنامه ای می افتد که قهرمان داستانش خودش را به دار می کشد. ما بدهکاریم به آنها که از ما صمیمانه پرسیدند؛ «ببخشید امروز چندم مرداد است؟!»


عباس ابوالفتحی - گاهی در حوالی منطق مان هوا ابری می شود. آسمان باورمان در هم می پیچد، بارانی می بارد؛ بارانی که جنسش از جنس حواس ماست و به لهجه ادراک ما حرف می زند اما درکش ناممکن است. لحظه های ساده و صریحی که ناگهان حیرت زده از یقه پیراهن روزگارمان سر در می آورند اما با هیچ واژه ای بیان نمی شوند و در هاله ای غمناک و گنگ، سرگردانمان می کنند.

حسین پناهی یک اتفاق ساده بود. اما ساده اتفاق نیفتاد. مردی که گز می‌کرد نمی دانم هایش را در خیابان های چشم بسته از بر اما نمی توانست منطق ناگزیر و بی رحم زندگی را بپذیرد. این طنز تلخ معاصر، شاعری نبود که بشود به راحتی قواره ریزش را وجب کرد. با روحی کودکانه اما پریشان و بی تاب، در تجددی معکوس و ناخواسته با هزاران رایحه عجیب و غریب گرفتار آمده بود. بیانی وحشت زده در تناقض روزگاری که خدایش گم می شود و در بهتی دردناک می گوید؛ «بنده چنتا خدا باید بشیم؟!». «حسین» هرگز با چهره طلبکارانه آن دنیا خو نگرفت؛ دنیایی که نیاز جز از روی نیاز رفع نمی شود و منطقش، منطق ناگزیر بازار عرضه و تقاضاست. از این رو عشقی خیالی آفرید تا آن را در کوچه پس کوچه های تنهایی‌اش سوت بزند. محرومیت در دامنه سفت و سخت آداب رسوم قبیله اش خالقش بودند. به تلخی زهر و شیرینی شهد بابونه. کودکی از اهالی ساده دل کوهستان و آفتاب که سایه اش را دنبال می کرد؛ سایه ای که روی ماه افتاده بود و رنج می برد. رنج توان فریاد کشیدن دارد، گریه می کند و حتی گاهی می‌خنداند. تنها رنج می توانست دلقکی با دماغ پینوکیو بیافریند. دلقکی که همیشه گریه می کرد. «حسین» پیش از آنکه به تهران بیاید، پیش از آنکه تئاتر و فلسفه بداند، شاعر بود و حالا کتابی می بردش به کتابی دیگر تا شاعرترش کند. وقتی شاعر باشی، شاعرانگی ناگزیر است، حتی اگر شعری نسروده باشی. رنجی در شعر نهفته است که نه گفتنی است، نه سرودنی. آبشخور شاعر، درد است؛ دردی که همواره کارد بر استخوان می کشد. دلتنگی عاشقانه ای که ذره ذره حاشیه روح آدم را می جود. غمی که در روان شاعر می دود و بن گوشش زمزمه های جادویی می خواند. با هر واژه دردی در او تسکین می یابد اما این درد، درد همواره ای است که صبح پیش از شاعر از خواب برمی خیزد، بالای سرش می ایستد و منتظر است پلک هایش را باز کند تا از دریچه جانش در روحش حلول کند.
وقتی از «حسین» پرسیدند که چطور شد عقایدت در تهران تغییر کرد، پاسخ داد: «به ما گفته بودند پپسی حرام است. به شهر که آمدم پنج تومان داشتم. یک پپسی خریدم. درش تالاپی صدا کرد. خوردم و دیدم شیرین است. از آن روز فهمیدم گناه، شیرین است.» اگر اهل دل باشیم طنز گاهی دردناک است، «حسین» دانستنی هایش را شاعرانه و تلخ بیان می کرد. طنزی که خاص خودش بود و همیشه و همه جا دنبالش می کرد، حتی هنگامی که روی صحنه نقش می آفرید یا لنز دوربین تعقیبش می کرد. حسین پناهی بعد از اتمام تحصیلات به پیشنهاد پدرش مجتهد شد اما مگر می شود شاعر باشی و با پیرزنی فقیر و محتاج از درِ عقل سخن بگویی؟ به تهران آمد و چهار سال در مدرسه هنرهای زیبای آناهیتا دوره بازیگری و تئاتر دید. در سریال ها و فیلم های سینمایی زیادی نقش آفرید که هر کدام شان وقتی به «حسین» می رسید طعم محرومیت می گرفت. آثار خودش از جمله فیلم ها، داستان ها و شعرها هم رنگ و بوی غریبی می‌دادند. «حسین» بی هیچ تعارفی یک نابغه هنرمند بود اما بهاری آنچنان که بتواند شکوفه هایش را میوه کند، هرگز نیامد. تا آنجا که مجالش بود با چرخ خیال کودکانه اش، وصله های نور را یکی یکی به پیراهن های تنگ دل های ما دوخت. لبی که به فریاد گشاده می شود، حرف ها دارد که بزند. حرف «حسین» اما معمایی ناگشودنی بود. سردرگم و تار که عاقبت به حکم دل، عقلش را قربانی کرد و برای همیشه تصمیم گرفت شاعر باشد؛ شاعری دیوانه که از میان دو هزار جنگ خونین، دو استکان چای را به سلامت می‌رساند تا با خدای خودش نوش کند و بعد از سال ها رنج با تمام بابونه هایش به جاویدان کتاب و قلم پیوست. جسد او 17 مرداد 1383 ساعت 10 شب توسط دخترش کشف شد. گزارش پزشکی قانونی مرگ او را سه روز قبل در اثر سکته قلبی اعلام کرد. بازیگر تئاتر اگر شاعر باشد اما تماشاچی هایش دیر به سالن برسند ناگهان به فکر نوشتن نمایشنامه ای می افتد که قهرمان داستانش خودش را به دار می کشد. ما بدهکاریم به آنها که از ما صمیمانه پرسیدند؛ «ببخشید امروز چندم مرداد است؟!»


کد مطلب: 402000

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/report/402000/بابونه-بی-پناه

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1