کبنا بررسی میکند
میان کاه و ساندویچ؛ هویت گمشدهی یک شهر
9 مهر 1404 ساعت 17:13
شهری که نه نقشه راهی روشن دارد و نه چشماندازی برای آینده. این نوشتار حاصل نگاه یک مطبوعاتی است که همواره به دهدشت میآید و با چشمان خویش میبیند که زیرساختهای ناپایدار شهر چگونه یکی پس از دیگری فرسوده میشوند. بااین شرایط، دهدشتِ جدید، بهجای آنکه جلوهای از نوسازی داشته باشد، بهسرعت در مسیر تبدیلشدن به "کهنه شهر ثانویه" است. شهر جوانی که در جوار "بلاد شاپور" سر برآورد تا هم شهر باشد و هم میراث تاریخیاش را حفاظت کند؛ اما اکنون شهری که در جوانی پیر و بیماری صعبالعلاج شده است...
یادداشت ارسالی - این نوشته نه برای تخریب است و نه برای تسویهحساب سیاسی. تنها تلاشیست برای بازخوانی صادقانهی تجربههای زیستهی مردم دهدشت، با نگاهی فرهنگی، تاریخی و اجتماعی.
هدف، دعوت به تأمل، گفتوگو و همفکری است؛ نه قضاوت افراد یا نهادها.
اگر نقدی آمده، از سر دلسوزی است؛ اگر نامی برده شده، برای ثبت خاطره و یادآوری است.
امید که مدیران محترم شهرستان، این متن را نه بهعنوان گلایه، بلکه بهعنوان فرصتی برای بازاندیشی و همافزایی تلقی کنند. دهدشت، خانهی همهی ماست؛ و زیباییاش، در همدلی و همکاری ماست.
روزگاری مرحوم دکتر سید قادر لاهوتی، از نمادهای نواندیشی دهه شصت در کهگیلویه، به طنز خطاب به شاگردان خود گفت: "شما هم شلیف، بنه و گونی کاه بر پشت چارپایان از خرمنگاه (جخون) به طویلهها بردهاید و هم در شهر ساندویچ خوردهاید! "
این جمله کوتاه و متناقض، تصویری واقعی از زندگی در دهدشت بود؛ روایتی که شیرین بر دل دانشآموزان نشست، زیرا هرکدام خود را مصداق آن میدیدند. حتی فرزندان مالکان اولیه دهدشت نیز، با همین تجربیات در حال شهری شدن بودند فقط کمکم با تراکتور آشنا میشدند.
اکنون، بسیاری از همان دانشآموزان "دو زیست"- کسانی که هم سری در روستا داشتند و هم دلی در شهر ـ به میانسالی و پیری رسیدهاند. بعضی مهاجرت کردند و برخی به اجبار در دهدشت ماندند. پدرانشان که روزگاری با پاسداری از میراث کهن برای حفظ، ثبت و شناسنامهدار کردن آثار تاریخی کوشیدند، امروز با هفتهزارسالگان مأنوساند ولی آن شاگردان دیروز که بعضی از آنها بعداً بر صندلی قدرت یا جایگاه اجتماعی تکیه زدند، رفقایشان و حتی رقبای سیاسیشان در برابر فرسودگی میراث دهدشت و چهره کهنه شهر جدید و قدیم دستاورد چشمگیری بر جای نگذاشتهاند!
دهدشت هنوز میان همان کاه کشی (سنت) و ساندویچ (مثلاً مدرنیته) معلق است، نه شهری تمامعیار است و نه روستایی پابرجا. ساکنانش گرفتار دوگانگی هویتاند و مدیرانش تنها بر صندلیها نشستند، دیده شدند، برخاستند، به بازنشستگی رسیدند یا از دنیا رفتند!
این تضاد ظرفیت بزرگی برای هویتسازی فرهنگی داشت. ردّ آن در اشعار محلی، نمایشهای مدارس روستایی و شهری دیده شد، اما همه چیز به خندههای تلخ ختم شد. خندههایی که برای مردم از گریه غمانگیزتر بود و برای مسئولان، هرگز جدی گرفته نشد!
با گذر زمان، در بازیهای سیاسی "اصلاحطلب و اصولگرا" کراراً فردی از ایل یا طایفهای به فرمانداری، شهرداری یا شورای شهر یا بخشداری رسید، اما باز هم همه چیز در "تصاحب صندلیها و جلوه قدرت" خلاصه شد. همه چیز به تسکین " درد مزمن دیدهشدن "و "افتخار نشستن بر صندلیها" تقلیل یافت. برنامهها، عملکرد واقعی و مسئولیتها هیچگاه شوقی بر نینگیخت و بعضاً یاسی به امید بدل نگشت!
از پایان جنگ تحمیلی تاکنون چندین فرماندار و شهردار در دهدشت آمدند و رفتند؛ اما اگر بخواهیم شاخصترین دستاوردهای هرکدام را برشماریم، فهرست چندان پرباری در دست نخواهیم داشت. حتی رقابتهای انتخاباتی شوراها و مجلس، بهجای پرداختن به رونق اقتصادی شهر، احداث زیرساختها، هویت فرهنگی و تاریخی دهدشت، بیشتر بر دعواهای سیاسی و سهمخواهیهای جناحی بیفایده متمرکز شد!
اگر توجهی واقعی وجود داشت، امروز در میادین متروکه، خیابانهای بینام، بلوارهای پوسیده، کانالهای فاضلاب و پارکهای بیجان، شاهد تغییر ملموسی میبودیم. آنچه دیده میشود، تنها محلههای جدید مسکونی با حداقل زیرساخت است! تنها استثنا شاید اقدام یکی از شهرداران دورههای قبل باشد که کانالهای روباز فاضلاب را پوشاند و رضایت نسبی مردم دو سوی کانالها را فراهم کرد و در حافظه عمومی ثبت شد
این نوشتار، بهانهی گفتوگویی با این شهردار (رستم عزیزی) شد.
رستم عزیزی متولد دهدشت و شهردار اسبق این شهر، با اندوه از خوندلها و رنجهای فراوانی گفت که برای تغییر نگرشها، و حذف طایفهگرایی در مدیریت شهری و مقابله بانفوذ و دخالتهای برخی مقامات استانی و شهرستانی متحمل شد. او دفاع از حقوق دهدشت در کمیسیونها و محاکم در برابر رانتخواری و طمعورزی برخی که نعل وارونه میزدند تا نشان سم اسبشان گم گردد! تلاش مستمر برای تغییر نگاه به کارشناسی، شایستهسالاری در بهکارگیری مدیران و معاونین و حتی نیروهای خدمات شهری دوران مدیریتش را به یاد آورد و خاطرنشان ساخت: بسیاری از این تلاشها با حاشیهسازی و مقاومت برخی جریانهای سیاسی عقیم ماند.
عزیزی بهعنوان نمونه اظهار داشت: متأسفانه هم جانمایی مسکن مهر غیرکارشناسی بود و هم از زیرساختهای شهری احداث شده آن دوران نگهداری و حراست نشد و حتی اقدام ماندگار شهرداری در پوشاندن کانال بزرگ دهدشت که بعدها الگویی ملی نیز شد، در این شهر به ابزاری برای تخریب سیاسی علیه وی بدل گردید.
در سوی دیگر، جواد تخشا، دیگر شهردار اسبق دهدشت، در سخنان خود تصویر اقتصادی تیرهتری ارائه میکند. او میگوید دهدشت شهری مولد نیست؛ نه بر صنعت استوار است و نه بر کشاورزی، بلکه تنها بر دوش حقوقبگیران دولت - بهویژه فرهنگیان - میچرخد. بازاری که هر ماه تنها چند روز بعد از واریز حقوق و یارانه تکانی میخورد، نمیتواند ستون اقتصاد شهری باشد. به باور او، فقدان برنامه برای توسعه کشاورزی و بیعملی بعضاً نمایندگان سالیان گذشته، نتیجهای جز فقر مالی در همه عرصهها، حتی در شهرداری، نداشته است.
تخشا صریح میگوید: اگر واریز ماهانه ارزش افزوده از سوی اداره کل امور مالیاتی استان نبود، شهرداری حتی توان پرداخت حقوق ۱۷۵ کارمند خود را نداشت و شهرداری دهدشت تنها با کمکهای دولت زنده است؛ نهادی که باید موتور عمران شهر باشد، خود به ارزش افزوده وابسته است.
جواد تخشا نمونهای روشن از این ناکارآمدی را سیلبند دهدشت میداند؛ پروژهای ۷ کیلومتری که سالهاست نیمهتمام رها شده و همچون زخمی باز بر پیکره شهر مانده است. حتماً به سرانجام نرسیدن ۷ کیلومتر سیلبند سزاوار سرزنش است؛ اما متأسفانه خشکسالی و بندآمدن بارانها به کمک مدیران شهر آمده و تعلل و تأخیر را نیز توجیهپذیر کرده است! هر دو شهردار اسبق، در دو دوره متفاوت، تصویری واحد را نشان میدهند: دهدشت شهری است که بهجای حرکت روبهجلو، در حصار روزمرگی، مصلحتجویی، و بعضاً دخالتهای سیاسی گرفتار است. شهری که نه نقشه راهی روشن دارد و نه چشماندازی برای آینده. این نوشتار حاصل نگاه یک مطبوعاتی است که همواره به دهدشت میآید و با چشمان خویش میبیند که زیرساختهای ناپایدار شهر چگونه یکی پس از دیگری فرسوده میشوند. بااین شرایط، دهدشتِ جدید، بهجای آنکه جلوهای از نوسازی داشته باشد، بهسرعت در مسیر تبدیلشدن به "کهنه شهر ثانویه" است. شهر جوانی که در جوار "بلاد شاپور" سر برآورد تا هم شهر باشد و هم میراث تاریخیاش را حفاظت کند؛ اما اکنون شهری که در جوانی پیر و بیماری صعبالعلاج شده است...
ادامه دارد
-------------------------
رستگار (مهر و قلم)
کد مطلب: 504645