مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛
آصف رستم نژاد
بحث در خصوص شجاعت و سخاوت آدمی، تفسیری واحد و یگانه ندارد. کفهی ترازو گاهی در حالت تعادل و گاهی به نفع یکی از آن دو سنگینی میکند.
سعدی شیرین سخن در اثر گرانسنگ خویش " گلستان" سخاوت را برتر از شجاعت آدمی میداند. آنجا که میگوید «آنکه را سخاوت است به شجاعت حاجت نیست».
در مقابل هستند کسانی که شجاعت را برتر از سخاوت میدانند. بهمن بیگی معلم اسطورهای عشایر، معتقد بود بویراحمدیها شجاعت را برتر از سخاوت میدانند.
اما ارسطو در کتاب اخلاق، کسی را صاحب فضیلت میداند که نیروها و قوای نفسانی خود را تعدیل مینماید تا بر یکدیگر غالب نشوند او هم به شجاعت و هم به سخاوت بها میدهد و عدل را در اعتدال آنها میجوید.
غرض از این مقدمهی کوتاه، واکاوی یکی از شخصیتهای بزرگ ایلمان به نام «کی عطا طاهری بویراحمدی» است تا گوشهی از آنچه از او دیدهایم یا شنیدهایم را با هم بازخوانی کنیم.
بر حسب سنت به جا مانده از ایل، عطا طاهری بویراحمدی به طبقهی فرا دست جامعه تعلق داشت که بالذات و فی نفسه میتواند برای وی ثروت فراوان، املاک وسیع و جایگاه رفیع به ارمغان آورد، ایشان از این قاعده مستثنی نبوده و صاحب املاک زیادی میگردد و در زمرهی ملاکین قرار میگیرد.
نژاد از دو سو دارد آن نیک پی
ز افراسیاب و ز کاووس کی
اگر اغراق نباشد در کودکی به لقب «کی» ملقب میشود. این جایگاه محتوم را قشربندی محتوم جامعه به او بخشیده بود و اختیاری از خویش در قرار گرفتن چنین جایگاهی نداشت.
اما همین که کی عطا طاهری به بلوغ فکری و اجتماعی میرسد، چشم باز میکند، بیدار میگردد و نگرشش به هستی آن روزگاران متحول میگردد، از طبقهی اجتماعی خویش با همهی لذتها و بهرمندیها و برخورداریهایش میبرد، و همهی آن اسباب تفاخر و تملک را از خود می تاراند و مرز بندیهای میان آدمیزادگان را نه بر اساس طبقه و رتبه و درجه و نه بر اساس رنگ و نژاد و خون بلکه برتری افراد را به دانایی آنها میسنجد.
از آنجایی که از جنس مردم بود همواره همراه مردم بود در شادیهایشان شاد و در غمهایشان غمگین. هر آنچه به واسطهی طبقهی اجتماعی و ایلی به وی رسیده بود یکجا بدون هیچ چشم داشت و پاداشی به مردم وا میگذارد.
«توانگری را در قناعت مییابد نه در بضاعت»
او تمام قیود دست و پاگیر و موانع یکرنگی با خلق الله را از دست و پای خویش میگسلاند و روح خویش را از هر چه رنگ تعلق میپذیرد، آزاد میکند. از باران بی پایان سخاوتش کویر دلهای تشنه را، از بذل محبت سیراب میگرداند.
اما در باب شجاعتش باید بگویم.
زندگیاش سراسر مبارزه بود و خروش. بی آنکه خستگی بر او مستولی شود یا اخمی بر پیشانی بنشاند به موجی میمانست که آسودگی را عدم میدانست. او زندگی را پاس میداشت و دمی نمیآسود و با افریته و دیو پلید مرگ و یاس میستیزید حتی تا پای مرگ از تکاپو نمیایستد و در قاموس او واژهی نا امیدی و خستگی و مرگ بی معنا بود
با احساسی بی نظیر و شور، شعور و شجاعتی بی مانند به مبارزه با تجاهل و تفاخر و ظلم و ستم میرفت و در مقابل هر ظلمی بر میآشوبد و بر مظلوم نهیب میزد و او را ترغیب به ایستادگی در مقابل ظالم وا میداشت.
در زندگیاش مصداقهای فراوانی است تنها به یک مورد آن اشاره میکنم.
در سالهای ۴۹/۴۸ فرماندار کل در یاسوج، تیمسار علیزاده بود رابطه حسنهی کی عطا با تیمسار به دلایلی به هم میخورد و رو به تیرگی مینهد در این مقطع زمانی کی عطا در دهدشت زندگی میگذراند و مدیریت نظامی آنجا با سروان شریفی بود که زیر نظر فرماندار کل انجام وظیفه مینمود.
اما آنچه از سروان شریفی لازم است بدانیم، او اصالتاً کرد کرمانشاهی بود و بعضیها میگویند احتمالاً از طایفه دراویش بوده، وی فردی بلند قد و متنفذ و تند مزاج بود، صاف و ساده و اهل رشوه گرفتن نبود. اما از آنجایی که حسن نیت به تنهایی برای مدیریت کافی نبود گاها فریب مجموعه را میخورد. زیر مجموعه سروان شریفی؛ گاها رشوه میگرفتند و در حق رعیت بیش از حد خشم. مردم را تنبیه مینمودند، هدفشان این بود تا هر اعتراض بالقوهی را در نطفه خفه کنند.
اتفاق نادری افتاد، اولین بار ژاندارمری وقت میخواست یک زن را محاکمه کند، کی عطا بارها به آنها گوشزد کرد که در سنت عشایری رسم نیست زن را محاکمه کنند، عشایر این ننگ را نمیپذیرد، تحمل نمیکند و زیر این بار نمیرود. اما ژاندامری مرتب مامور میفرستاد، هرچند زن به ژاندامری نرفت.
این مساله بهانهی مناسبی به دست کی عطا میدهد وقتی میبیند مردم نسبت به ظلم و رشوهی مامورین از خود واکنشی نشان نمیدهند و بعضی با مامورین همکاری میکنند و از این همکاری احساس رضایت میکنند. برای آنکه روح ظلم ستیزی را در مردم بیدار کند به زن و فرزندان خویش میگوید بار و بنه را ببندید، اثاثیه را جمع کنید باید از اینجا برویم زمین خدا که فراخ و گسترده است در سرزمینی دیگر و در مکانی دیگر اقامت میکنیم.
همسایگان و آشنایان متوجه عزم مسافرت کی عطا میشوند و نهایتاً پس از گفتگوی طولانی مانع میشوند و می گویند چه باری بر دوش ما بوده است که قصور ورزیدهایم، چه مسولیتی بر گردن ما بوده که کوتاهی نمودایم. حاضریم به قیمت جان مان هم که باشد جبران نماییم.
کی عطا: ماندنم یک شرط دارد همراه شوید تا گردان نظامی را خلع سلاح نمایم. نهایتاً میپذیرند، مردم همراه میشوند هر لحظه بر تعداد آنها افزوده میگردد و به گردان نزدیک و نزدیک تر میشوند.
سروان شریفی: در حال استراحت بود از سر و صدای مردم معترض از خواب ناز بیدار میشود با همان لباس راحتی آشفته و سراسیمه بیرون میآید.
آقای طاهری چه خبر شده، مگر دیوانه شده ای، من به شما خدمت کردهام. چرا دست به این توطئه زده ای. من همیشه حرمت شما و خانوادهات را نگه داشتهام.
کی عطا: آری دیوانه شدهام دیگر اجازه نمیدهم زیر مجموعهی شما از مردم بی پناه و زحمتکش رشوه بگیرید، دیگر تسلیم نمیشویم، راهی دیگر برایمان نمانده است.
سروان شریفی: دستور میدهم به زیر مجموعه دیگر این موارد تکرار نشود.
اما کی عطا: این بندهی سرکش و رام نشدنی در مقابل ظلم و ستم، با یک شرط میپذیرد هم با مردم عهد میبندد هم با سروان پیمان.. هر گاه از طرف نظامیان ظلم و اجحافی در حقمان رفت، همین کار را تکرار میکنیم.
آری کی عطا نماد سخاوت و شجاعت بی نظیری بود در میان مردم ایل و ایلیاتی از طبقهی برخوردار و موروثی خود به سمت مردم، کوچ متعالی خود را آغاز میکند و در دل مردم جای گرفت.
القاب و عناوین ساختگی که همواره میان آدمیان فاصله میانداخته، سبب تفاخر میشد، از خود می تاراند و با این اندیشه راه و رسمی بر جا میگذارد ماندگار و نامیرا و به تعبیر زیبای خودش ممیرو، اندیشه ای که فنا پذیر نیست.
آری در صحنهی زندگی عطا طاهری نغمه خود را به خوشی خواند و رفت و مردم فهیم نیز این نغمه را به نیکی به یاد خواهند داشت. و سرانجام جسم تکیدهی خالق ممیرو تسلیم مرگ شد اما جان آزاده و نامیرای خالق کوچ، کوچ، کوچ ابدی خود را آغازید. روحش شاد یادش گرامی باد.
ای عزیز خفته در آغوش خاک یاد تو پیوسته در دلهای پاک
آصف رستم نژاد
فروردین ۹۷
آصف رستم نژاد
بحث در خصوص شجاعت و سخاوت آدمی، تفسیری واحد و یگانه ندارد. کفهی ترازو گاهی در حالت تعادل و گاهی به نفع یکی از آن دو سنگینی میکند.
سعدی شیرین سخن در اثر گرانسنگ خویش " گلستان" سخاوت را برتر از شجاعت آدمی میداند. آنجا که میگوید «آنکه را سخاوت است به شجاعت حاجت نیست».
در مقابل هستند کسانی که شجاعت را برتر از سخاوت میدانند. بهمن بیگی معلم اسطورهای عشایر، معتقد بود بویراحمدیها شجاعت را برتر از سخاوت میدانند.
اما ارسطو در کتاب اخلاق، کسی را صاحب فضیلت میداند که نیروها و قوای نفسانی خود را تعدیل مینماید تا بر یکدیگر غالب نشوند او هم به شجاعت و هم به سخاوت بها میدهد و عدل را در اعتدال آنها میجوید.
غرض از این مقدمهی کوتاه، واکاوی یکی از شخصیتهای بزرگ ایلمان به نام «کی عطا طاهری بویراحمدی» است تا گوشهی از آنچه از او دیدهایم یا شنیدهایم را با هم بازخوانی کنیم.
بر حسب سنت به جا مانده از ایل، عطا طاهری بویراحمدی به طبقهی فرا دست جامعه تعلق داشت که بالذات و فی نفسه میتواند برای وی ثروت فراوان، املاک وسیع و جایگاه رفیع به ارمغان آورد، ایشان از این قاعده مستثنی نبوده و صاحب املاک زیادی میگردد و در زمرهی ملاکین قرار میگیرد.
نژاد از دو سو دارد آن نیک پی
ز افراسیاب و ز کاووس کی
اگر اغراق نباشد در کودکی به لقب «کی» ملقب میشود. این جایگاه محتوم را قشربندی محتوم جامعه به او بخشیده بود و اختیاری از خویش در قرار گرفتن چنین جایگاهی نداشت.
اما همین که کی عطا طاهری به بلوغ فکری و اجتماعی میرسد، چشم باز میکند، بیدار میگردد و نگرشش به هستی آن روزگاران متحول میگردد، از طبقهی اجتماعی خویش با همهی لذتها و بهرمندیها و برخورداریهایش میبرد، و همهی آن اسباب تفاخر و تملک را از خود می تاراند و مرز بندیهای میان آدمیزادگان را نه بر اساس طبقه و رتبه و درجه و نه بر اساس رنگ و نژاد و خون بلکه برتری افراد را به دانایی آنها میسنجد.
از آنجایی که از جنس مردم بود همواره همراه مردم بود در شادیهایشان شاد و در غمهایشان غمگین. هر آنچه به واسطهی طبقهی اجتماعی و ایلی به وی رسیده بود یکجا بدون هیچ چشم داشت و پاداشی به مردم وا میگذارد.
«توانگری را در قناعت مییابد نه در بضاعت»
او تمام قیود دست و پاگیر و موانع یکرنگی با خلق الله را از دست و پای خویش میگسلاند و روح خویش را از هر چه رنگ تعلق میپذیرد، آزاد میکند. از باران بی پایان سخاوتش کویر دلهای تشنه را، از بذل محبت سیراب میگرداند.
اما در باب شجاعتش باید بگویم.
زندگیاش سراسر مبارزه بود و خروش. بی آنکه خستگی بر او مستولی شود یا اخمی بر پیشانی بنشاند به موجی میمانست که آسودگی را عدم میدانست. او زندگی را پاس میداشت و دمی نمیآسود و با افریته و دیو پلید مرگ و یاس میستیزید حتی تا پای مرگ از تکاپو نمیایستد و در قاموس او واژهی نا امیدی و خستگی و مرگ بی معنا بود
با احساسی بی نظیر و شور، شعور و شجاعتی بی مانند به مبارزه با تجاهل و تفاخر و ظلم و ستم میرفت و در مقابل هر ظلمی بر میآشوبد و بر مظلوم نهیب میزد و او را ترغیب به ایستادگی در مقابل ظالم وا میداشت.
در زندگیاش مصداقهای فراوانی است تنها به یک مورد آن اشاره میکنم.
در سالهای ۴۹/۴۸ فرماندار کل در یاسوج، تیمسار علیزاده بود رابطه حسنهی کی عطا با تیمسار به دلایلی به هم میخورد و رو به تیرگی مینهد در این مقطع زمانی کی عطا در دهدشت زندگی میگذراند و مدیریت نظامی آنجا با سروان شریفی بود که زیر نظر فرماندار کل انجام وظیفه مینمود.
اما آنچه از سروان شریفی لازم است بدانیم، او اصالتاً کرد کرمانشاهی بود و بعضیها میگویند احتمالاً از طایفه دراویش بوده، وی فردی بلند قد و متنفذ و تند مزاج بود، صاف و ساده و اهل رشوه گرفتن نبود. اما از آنجایی که حسن نیت به تنهایی برای مدیریت کافی نبود گاها فریب مجموعه را میخورد. زیر مجموعه سروان شریفی؛ گاها رشوه میگرفتند و در حق رعیت بیش از حد خشم. مردم را تنبیه مینمودند، هدفشان این بود تا هر اعتراض بالقوهی را در نطفه خفه کنند.
اتفاق نادری افتاد، اولین بار ژاندارمری وقت میخواست یک زن را محاکمه کند، کی عطا بارها به آنها گوشزد کرد که در سنت عشایری رسم نیست زن را محاکمه کنند، عشایر این ننگ را نمیپذیرد، تحمل نمیکند و زیر این بار نمیرود. اما ژاندامری مرتب مامور میفرستاد، هرچند زن به ژاندامری نرفت.
این مساله بهانهی مناسبی به دست کی عطا میدهد وقتی میبیند مردم نسبت به ظلم و رشوهی مامورین از خود واکنشی نشان نمیدهند و بعضی با مامورین همکاری میکنند و از این همکاری احساس رضایت میکنند. برای آنکه روح ظلم ستیزی را در مردم بیدار کند به زن و فرزندان خویش میگوید بار و بنه را ببندید، اثاثیه را جمع کنید باید از اینجا برویم زمین خدا که فراخ و گسترده است در سرزمینی دیگر و در مکانی دیگر اقامت میکنیم.
همسایگان و آشنایان متوجه عزم مسافرت کی عطا میشوند و نهایتاً پس از گفتگوی طولانی مانع میشوند و می گویند چه باری بر دوش ما بوده است که قصور ورزیدهایم، چه مسولیتی بر گردن ما بوده که کوتاهی نمودایم. حاضریم به قیمت جان مان هم که باشد جبران نماییم.
کی عطا: ماندنم یک شرط دارد همراه شوید تا گردان نظامی را خلع سلاح نمایم. نهایتاً میپذیرند، مردم همراه میشوند هر لحظه بر تعداد آنها افزوده میگردد و به گردان نزدیک و نزدیک تر میشوند.
سروان شریفی: در حال استراحت بود از سر و صدای مردم معترض از خواب ناز بیدار میشود با همان لباس راحتی آشفته و سراسیمه بیرون میآید.
آقای طاهری چه خبر شده، مگر دیوانه شده ای، من به شما خدمت کردهام. چرا دست به این توطئه زده ای. من همیشه حرمت شما و خانوادهات را نگه داشتهام.
کی عطا: آری دیوانه شدهام دیگر اجازه نمیدهم زیر مجموعهی شما از مردم بی پناه و زحمتکش رشوه بگیرید، دیگر تسلیم نمیشویم، راهی دیگر برایمان نمانده است.
سروان شریفی: دستور میدهم به زیر مجموعه دیگر این موارد تکرار نشود.
اما کی عطا: این بندهی سرکش و رام نشدنی در مقابل ظلم و ستم، با یک شرط میپذیرد هم با مردم عهد میبندد هم با سروان پیمان.. هر گاه از طرف نظامیان ظلم و اجحافی در حقمان رفت، همین کار را تکرار میکنیم.
آری کی عطا نماد سخاوت و شجاعت بی نظیری بود در میان مردم ایل و ایلیاتی از طبقهی برخوردار و موروثی خود به سمت مردم، کوچ متعالی خود را آغاز میکند و در دل مردم جای گرفت.
القاب و عناوین ساختگی که همواره میان آدمیان فاصله میانداخته، سبب تفاخر میشد، از خود می تاراند و با این اندیشه راه و رسمی بر جا میگذارد ماندگار و نامیرا و به تعبیر زیبای خودش ممیرو، اندیشه ای که فنا پذیر نیست.
آری در صحنهی زندگی عطا طاهری نغمه خود را به خوشی خواند و رفت و مردم فهیم نیز این نغمه را به نیکی به یاد خواهند داشت. و سرانجام جسم تکیدهی خالق ممیرو تسلیم مرگ شد اما جان آزاده و نامیرای خالق کوچ، کوچ، کوچ ابدی خود را آغازید. روحش شاد یادش گرامی باد.
ای عزیز خفته در آغوش خاک یاد تو پیوسته در دلهای پاک
آصف رستم نژاد
فروردین ۹۷
اما این یاسوجیا از.کی عطال رو که دهه پایانی عمرش رو در یاسوج زندگی کرده رو چنان مصادره کردن
" د در این مقطع زمانی کی عطا در دهدشت زندگی میگذراند"
برادر من کی عطا ایل تبار طایفه فامیل برادراش بچه هاش خونه زندگی ش املاکش زمینای کشاورزی ش پدر جدش تو کهگلیلویه بودن و دهدشت .
والله یاسوجیا کاری کردن که ما بویراحمدی ها . بویراحمدی هستیم