«قوام فروزان» عافیت طلبی خیرخواه یا پراگماتیستی دور اندیش؟
4 آذر 1396 ساعت 14:37
امراله نصرالهی
این نوشته به طرز نگاهی اشاره میکند که در آن کاراکترهای اش، حیات برهنهی سیاست را به گونه ای میبینند که امکان هر گونه کنش مندی را در آن عقیم میپندارند. بدین سبب پای نهادن در چنین حیات برهنه ای را دور از خرد پراگماتیک و واقع گرا تصور میکنند پس دور اندیشی شان را توجیه میدارند و امکان پذیرش و ورود به عرصههای بحران زده را ناممکن مینگرند.
۱- جورجو آگامبن در نوشته ای تحت عنوان «مردم چیست؟» بر نکته ای انگشت تاکید مینهد که سیاست ورزان در درون گفتمان برساختهی انقلاب ۵۷ هماره سنگ آن را بر سینه زده و مدعی فقیر نوازی و کوخ نشینی این سیاست بودهاند. به میزانی که آگامبن در درون نقشهی کاپیتالیستی – دموکراتیک جهان معاصر، حیاتی برهنه میبیند که فقیران و کوخ نشینان روز به روز در آن برهنه تر و عریان تر خواهند شد، مدعیان طبقات محروم در سیستم سیاسی با سویهی تاریخی به صلب تشرع آمیخته، هم چنان بر درنگا درنگ هرزه درایانه ی خویش که جز گرسنگی در زیر لوای گرسنه نوازی نبوده، پای میفشارند. مردمی که فقط در هنگامههای هول و خطر، بدنهی سیاسی به شمار میآیند. آنان حیات برهنهی خود را دائماً به دوش میکشند، باری که هماره بر دوش هاشان سنگینی میکند و کس را خطر نه، تا باری از دوش کسی بردارد شاید اندکی رنج محرومان کاستی گیرد. سوژهی سیاسی برسازنده، هنگامی که خود را موسس میپندارد؛ نخست کاری که پی میگیرد حذف مردم از صحنهی سیاست است. طبقه ای به واقع بی نام و حذف شده از ذهن سیاست مدارانی حذف اندیش. طبقه ای که از نگاه هانا آرنت از دل شفقت زاده شد تا تنها موج توده ای_انقلابی خود را به راه اندازد. کارناوالی که از جشنی انقلابی، تنها لبخندهای گذرایی در لحظههایی شتابان نصیب میبرد و دیگر هیچ. این مردم در مقام همان خرده پایی تصور میشوند که آگامبن به نقل از ژان بودن مینویسد؛ «مردم خرده پا همان چیزی است که حذف آن از قدرت سیاسی کار عاقلانه ای است.» این طرز نگاه حذف نگرانه نه بنیان نظر آگامبن، که از بن افکار طبقهی حاکم بر میخیزد. این ابهام معنا شناختی در واژه_اصطلاح مردم از کارکرد دوگانهی تاریخ کنش گرا و یا بی کنش آن بر میخیزد. سویی از آن فرصت طلبانه و اپورتونیستی و سویی دیگر رانده شده در پستوهای هول خشونت و قدرت. این ترک یا شکستی در مفهوم مردم از زیست_سیاست مدرن سرچشمه میگیرد. آنجا که مردمان و بهتر بگویم محرومان و فقیران، فراخوانده میشوند تا کارناوالیسم قدرت را پرشکوه سازند و آنجا که بر گردههایشان تسمه میکشند تا مبادا ادعای مردمی کنند. و این همان تلاش روشمند ای است از برای پر کردن شکاف سیاست که خود از نخست آمده بود تا مردم را از صحنهی سیاست حذف سازد. صحنه ای که دچار دوپارگی و دوشقه گی شده بود اکنون میبایست با حذف بنیادین همان مردم، پر شود. بی تردید آنچه اتفاق میافتد ماحصلی ندارد جز حیاتی برهنه برای مردمانی برهنه.
۲- در تولید این حیات برهنه بی شک پارلمانتاریسم دلال با قدرت دولتی گاه همسان عمل میکند و گاه با دولت مستقر بر سر معامله مینشیند تا در زیر لوای ظاهراً دموکراتیک خویش، عنصر جباریت را پیش برد. جباریت انتخاب و گزینش کسانی که در همهی سالهای عمر حکومتی، صندلی هاشان را به قیمت تصاحب صندلیهایی دیگر وامی نهند تا به تعبیر گی دو بور «دولت نمایش یکپارچه و منسجم» بر پرده برند. این سان همهی اصطلاحات، دستخوش تغییر و تصرف نشانه شناسانه میشوند. یعنی «حاکمیت، حقوق، ملت، مردم، دموکراسی و ارادهی همگانی». اصطلاحاتی تهی شده از بار شکل گیری تاریخی خویش. همه چیز به تهی بودگی و تهی شدگی دچار میشود، همه چیز مهر پایان میخورد تا در این رخداد مصنوعی پایان دولت با پایان تاریخ همزمان اتفاق افتند. و این میسر نخواهد شد مگر پیش از آن اتفاقی شوم صورت گرفته باشد یعنی پیوند نامیمون خشونت و قانون. وضعیت استثنایی که خود به قاعده بدل میشود. و بر اثر تکرار استثنا، قاعده بودنش از نظرگاه قدرت، توجیه میگردد. این قاعدهها که روزگاری استثنا بودهاند با توطئهی دولت و پارلمانتاریسم دلال نهادینه میشوند تا صندلیهای قدرت در ساخت مایکرو و میکرو بودنشان تنها دست به دست شوند میان همان کسان که در قاعده کردن استثنتا، نقش ایفا نمودهاند. این کسان بی تردید از میان دو اردوگاه سیاسی بی خطر و یا کم خطر از نگاه قدرت حاکم برگزیده میگردند تا ساختار آن دست ناخورده باقی بماند و اجزا جایهاشان را به همدیگر واگذار نمایند بی دستخوش ساختار کلی نهادینه شده. وقتی پیش از این حذف مردم اتفاق افتاده و شکوه کارناوال کار انتقال قدرت را به ناآگاهی محض به فرصت طلبانش وانهاده پس مجالی به را منادیان راستین حقوق ملت_ در سطح خرد و کلان آن – نمیماند. آنان که هم درس سیاست را بدون اخلاق نیاموختهاند و هم آن را به نگرش مردم سالارانه پیوند زدهاند. نه بسان اصولگرایان بر سر ارتجاع، سخت جانی میکنند و نه چون کسان کثیری از اصلاح طلبان به رنگ پریدگی دچار میآیند. نه در اسلام سیاسی با بنیاد گرایی سر آشتی دارند و نه چون پسا سیاست اندیشان با هر گونه طرح لیبرالی سر صلح. اینان میتوانند در پروژهی ساختگی پارلمانتاریسم دلال و قدرت دولت نمایش در سطحی خرد و یا کلان، رخدادی باشند با بازگشت مردم به صحنهی سیاست. آنان که اخلاق انسانی را به قیمت صندلی معاوضه ننموده و سیاست را به بهای حذف مردم نزیستهاند. کاراکترهایی ضد کارناوالیسم مسقر و مصرف گرا _که برای هر دردی، نسخه ای نمایش وار تجویز میکنند-. آنان به عاملیت ابر دالهای سیاست وقعی نمینهند. عاملیتهایی که در پی دوام نظمی مسقر هستند از نگاه آنان میباید ساخت گشایی شوند. تصوری سیاسی برای رسیدن به جهانی نو. در چنین جهانی، بی روحی حاکم شده از سوی ابر دالها رخت برمی بندد و جهان با هستی این جهانی مردمان، سو و جهتی معنادار میگیرد. سیاست هراس ملاک گزینش نمیگردد و کارناوالیسم ساختگی حاکم دیگر به عرصه فراخوانده نمیشود. کم نیستند شخصیتهایی که در پس نگاه خویش چنین میاندیشند. اینان اما محتاطاند و همین محتاط بودن به پاشنهی آشیلشان در دنیای سیاست بدل شده.
اگر از پاشنهی آشیل این کاراکترهای محتاط و چه بسا دور اندیش سخن گفتیم بر ضعف و نقصی نشانه نرفتهایم بل ساخت سیاست مستقر از نگاه اینان به گونه ای است که مقولهی برهنگی را این بار از ساحت زندگی مردم به ساحت سیاست مداران و نظم مستقر آنها پیوند میزنند. ترجیح میدهند در گمنامی بسر برند و و معنای زندگی را از دست ندهند. سیاست پیشگی دور اندیشانه ی آنان خود از هراس آلودن به سیاست اخلاق ستیز خبر می آرد. آنان نمیخواهند در این پروژهی شوم کوچکترین نقشی داشته باشند. زیرا هماره بحرانی نهادینه در درون جامعهی نمایش نظاره میکنند که خود رخداد اصیل مد نظر خویش را به پستوی ذهن میکشانند که موقعیتی برای آن تصور نمیکنند تا پای عمل به میان آید. آنان همه چیز را تحمل ناشدنی مییابند اما عجیب این که با این وضع تحمل ناشده نیز سر میکنند همگام با همان مردمی که از سیاست حذف شدهاند خود را حذف میسازند. تا تحمل ناپذیری وضعیت بحران را تاب بیاورند. آنان به هیاهوی پر قیل و قال رسانهها نیز میاندیشند. شورش رسانهها را در حضیض سقوط سیاست مداران در مییابند و خود بر همان راه احتیاط گام مینهند. با همهی پیشنهادهای عرضه شده بر آنان در فضای صندلیهای سیال بدو نه گفتهاند. این که چرا گامی نمینهند خود پرسشی بنیادی است که پاسخ بدان را میباید از خود آنان طلب نمود. بی تردید در فضای جامعه نمایشی و سیاست حیات برهنه و شورش رسانهها پاسخی در خور برای خود دارند. نه به تحول خواهیشان به بهای اصلاح طلبی رنگ پریده پشت میکنند و نه مغز اخلاق را در پای بنیادهای ارتجاع به سویی مینهند.
یکی از کسانی که در همهی سالهای سیاست ورزیاش، جانب احتیاط را نگاه داشته، «قوام فروزان» است. شخصیتی که راه قضاوت را در پیش گرفته و در کنار قضاوت به کار سیاست نیز پرداخته است. لازم به گفتن است، مقدمه ای که نگاشتم اگر چه میدان دید وسیع خود را در سطحی کلان نگریسته اما چنین مقدمهای در سطحی خرد نیز قابل انطباق خواهد بود. سطحی از سیاست ورزی در فضایی بومی تر و یا بهتر بگوییم فضایی محلی یا لوکال. ایشان هماره گونهی سیاست ورزیاش را بر طریق اخلاق و جانب احتیاط زیسته است. مردی که به هر قیمتی در کارزار سیاست پای ننهاده است. این احتیاط اندیشی بی تردید نه به محافظه کاری که به دوراندیشی او ربطی وثیق مییابد. با همهی پیشنهادهایی که از دههی شصت تا کنون بدو شده، سیاست را به سود اخلاق و مردم گرایی پس زده. این اخلاق او چه بسا از الگویی محلی سرچشمه گرفته است. الگویی که آخرین نسل شجاعان بویراحمد زیستند و خود را به هر گونه سیاستی نیالودند. در کنار این الگو و پیش نمونههای بومی، خود نیز راه و طریقی اینچنین در پیش گرفته بوده. طریقی که تا کنون ادامه داشته است. در میان کسانی که میشناسم شاید او تنهاترین فردی باشد که در عین بودن در متن سیاست، هرگز به حاشیههایش تن نسپرده و خویش را در تلاطم امواج اش به سلامت برده است. چنانچه ادعا کنم که او در میدان سیاست محلی، مردم گراترین سیاست ورزی است که تا کنون میشناختهام، به بیراهه نرفتهام. نمونه را، از دههی شصت تاکنون سمتهای بسیاری در سطح استانی و کشوری از جمله ریاست بازرسی و مشاور عالی وزیر راه، استانداری و سمت مدیران میانهی نهاد ریاست جمهوری بدو پیشنهاد شده و هر بار به بهانه و دلیلی رد نموده است. پرسش این است که چرا این همه پیشنهاد و متعاقب آن این همه پاسخ منفی در برابر آن همه پیشنهاد؟ پاسخ بدین پرسش ما را بار دیگر به پیش درآمدی فرا میخواند که در بند نخست و پارهی دوم نوشته بیان نمودیم. رد چنین پیشنهادهایی تنها میتواند از تفاوت نگاهی سرچشمه گیرد که ایشان با دیگران دارند. فاصلهی میان او با دیگران، فاصلهی اخلاق است با سیاست و نیز فاصلهی دوراندیشی و احتیاط است با محافظه کاری. فاصلهی واقع گرایی است با اپورتونیسم. و حتی فاصلهی مردم نگری است با حاکمیت سالاری.
«قوام فروزان» در کشاکش این همه سال هرگز از مردم چشم نپوشیده. آنچه برایش در درجهی نخست اهمیت قرار داشته رعایت مردم بوده پس تا آنجا که به یاد دارم او هماره سعی داشته تا در ردههای میانی مسئولیت کار خویش را انجام دهد. ایشان هماره بر بحران و تولید بحران انگشت تاکید نهاده و در باب نسبت تولید این بحران با جوانان سخن گفته است. بر عنصر سرمایههایی پای فشرده که باور دارد عدم حل مشکلات آنها با تولید بحران سویی تنگاتنگ داشته است. بی شک این بحران خود در تولید حیات عریان نقشی ویژه دارد. «قوام فروزان» بیش از آن که به تصاحب کرسی اندیشیده باشد به رفع این عریانی اندیشیده است. ترفیع آسیب زای آنومی در میان اطفال و جوانانی که او گوشه ای از مسئولیتش را بدانان اختصاص داده است.
او چنان بر این مقوله توجه داشته که حل هر گونه معضل سیاسی را در گرو حل چنین معضل اجتماعی ای میپندارد. در افق نگاه او زیست – سیاست بحران زده خود از متن اجتماعی بحران زده تر خبر می آرد. این گونه است که در پس نگاه ایشان به متن سیاست، نگرشی بنیانی تر نهفته است و آن جامعه را واکاوی نمودن و آسیبهای اش را دیدن و دریافتن است. سیاسیون بسیاری هستند که از بستر همین آنومی و ناهنجاری اجتماعی، در جهت مطامع خود سود بردهاند. از تصاحب کرسی تا ایفای نقش دلالی در پس سیاست اندیشی بیمار گونهی خود. «قوام فروزان» هماره از قرار گرفتن در چنین محیطهای مشمئز کننده ای خودداری ورزیده است. او این بستر را چنان بی افق نگاه میبیند و دچار خفقان کوته اندیشی و کوتوله گرایی؛ که امکان حضور خود را دایما به تعویق میاندازد. او نیک میداند که قطار سیاست بر روی چنین ریل ناموزونی از حرکت باز میایستد. چرا که داستان اجتماع آشوب زده همان ریل ناموزونی است که شتاب مهار گسیختهی قطار سیاست کند خواهد نمود و این عجب نبود. آسیب شناسی نگاه این مرد خود از ماجرایی تاریخی تر ریشه گرفته است. او اصلاح اجتماعی را بی تجدد اجتماعی امکان ناپذیر میشمرد و چندان به مدرنیتهی سیاسی (مدرنیتهی ایسمگرا و سیاست زده) وقعی نمینهد. تازه او با خود حامل نگاهی حقوقی نیز هست. نگاهی که حقوق و دادههای علمیاش را بیش و پیش از هر چیز اجتماعی میبیند و نه سیاسی. باور به چنین نگاهی است که ایدهی ورود به صحنهی سیاست را با همهی فراخوانها و دعوتها، به کناری مینهد. در این میان شاید کسانی باشند که ایشان را به عافیت طلبی متهم دارند اما بار کردن چنین نگاهی بر او از ناشناختگی و غفلت از نگاه و نگرهی او به سیاست و اجتماع بر میخیزد. من بر خلاف این کسان، او را پراگماتیستی میبینم و می دانم که قدم نهادن را به هر بهایی نمیتوان عملی پراگماتیستی و کنش گرا دانست. و او هر گونه قدمی را طلب نمیکند. ایشان هماره بر چنین قدمهایی رقم کشیده زیرا باز در پس همهی هیاهوها و جنجالهای انتخاباتی و سیاسی، اجتماع زار و نزارش را مشاهده میکند که چه سان احتضارخویش را نزدیک میپندارد. باز جامعهی عریان میماند و تهی شدگی و فقری که آگامبن بر او انگشت مینهاد.
«فروزان» هیچ گاه مرد روساختهای قدرت و کرسی اندیشی ها و جلوسهای «ظاهر فریب انگیز بی نجابت» نبوده است. او به ژرف ساختی میاندیشد که هر گونه اصلاحی را بی توجه بدان ناموزون و ناهمخوان میداند. پروژهی نگاه او امتناع تفکر است در جو سیاست زدهی امروز نسبت به اجتماعی که ریشههای اش به بحران بی آبی و خشک سالی جامعه نیندیشی گرفتارند. بی شک او اصلاحگری اجتماعی است در جایگاه حقوقی خود و نه سیاست بازی چون دیگران که جامعه نیندیشی شان خود از روان پریشی قدرت طلب و بیمارشان برمی خیزد. به حتم او تجربه آموز آخرین نسل شجاعانی بوده که اخلاق را هرگز در پای سیاست قربانی نکردند و خود از وفاداری به همان اخلاق به سرنوشتی تراژیک گرفتار آمدند. آری او میراث دار همان مردی است که به شجاعت شهره بود و به اصلاحگری وقایع محلی و حل و فصل معضلها و مشکلات ایلی. در آن روزگار که کسانی به روحیهی غارتگری خو کرده بودند؛ پدر او نقش اصلاحگری را ایفا مینمود در بستر جغرافیایی محدود. آری وقتی پدری این چنین به مردم داری و مردم نگری و مردم دوستی و اصلاحگری شهره باشد؛ با اندکی شناخت به پیشینه و تبار این مرد او (قوام فروزان) را آیا چنین نمیبینید؟
کد مطلب: 294420