کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

به مناسبت روز عرفه؛

دلنوشته غلامرضا تاج گردون؛ سفر عقربه فصل‌ها

9 مرداد 1399 ساعت 16:30

شب عرفه، شب زیبایی ها. عرفات جایی است که انسان غریب نیست- شیعه احساس غرور می کند. شیعه احساس اصالت دارد. برای شیعه جبل الرحمه بی حسین بی صفاست. نمیدانم چرا هر انسانی که پای جبل الرحمه می نشیند یاد کربلا می افتد، کربلای دل شیعیان عرفات است، جبل الرحمه است.


عرفات دشت بهشت
عرفات صحرای عشق
            جبل الرحمه کوی حسین، کوی حسین
شب عرفه، شب زیبایی ها. عرفات جایی است که انسان غریب نیست- شیعه احساس غرور می کند. شیعه احساس اصالت دارد. برای شیعه جبل الرحمه بی حسین بی صفاست. نمیدانم چرا هر انسانی که پای جبل الرحمه می نشیند یاد کربلا می افتد، کربلای دل شیعیان عرفات است، جبل الرحمه است.
نمیدانم چرا انسان وقتی به کربلا می رود یاد عرفات و جبل الرحمه می افتد، پیوند این دو در چیست؟
هر انسانی در کربلا پاک می شود.از گناه مبرا میشود، خدا استغاثه انسانها را جواب می دهد و قلم عفو بر گناهانش می کشد.خداوند ملائک را مامور بخشودگی گناهان زائران کربلا می کند قبل از اینکه قلم عفو بر زائرین عرفات بکشد.
من در عرفات حسین(ع) را دیدم.من در عرفات بوی مهدی را شنیدم.من در عرفات عشق بی ریا را دیدم.من در جبل الرحمه آوای دلسوز حسین را شنیدم.من در کنار خیمه ها جای پای مهدی را دیدم.
نمیدانم چرا در نیمه شب عرفه و در پای جبل الرحمه ناگهان مهبوت شدم.گنگ شدم، بی معنا شدم، پر شدم و به آسمان رفتم، درآسمان زائرین کربلا را دیدم.اشک مهدی (عج) را دیدم که با حسین گریه میکرد.
آنجا آدم معنی ذکر را می فهمد، می فهمد ذکر خلوت انسان است با دوست، ذکر خلوت انسان است با معشوق،ذکر درد دل انسان است با دلسوز، ذکر عبور از کوچه دوست است.
ذکر آه دل است نه ورد زبان... ذکر اشک دل است نه آب چشم.
ذکر همنوایی عشق است با سوز حسین
ای شب عرفه، فراموشت نمی کنم تو هم مر به خود وامگذار.
شب مشعر، شب احساس هیچ بودن در برابر بندگان خاص خدا.
شب سرد زمستان، شب سوزناک زمستان، شب تنها بودن در میان جمعیت.
آهسته پای بگذار که بر بال فرشتگان پای مینهی، انسان پاک از عرفات خرج می شوی و میلیون ها انسان پاک و مبرا از گناه در فاصله کمتر از یک کیلومتر به صحرایی میرسند ، بیتوته می کنند ، ذکر میگویند و منتظر میمانند ، همه پاکند و تو بر زمینی پای مینهی که سراسر پاکیهاست.
تا نیمه شب نشود و در این صحرا قدم ننهی و راه نروی نمی فهی مشعر چیست؟
نمیفهمی همزمان دو میلیون انسان پاک و بی گناه را به یکباره و در کنار هم دیدن یعنی چه.
نمیفهمی سیاه و سپید فرقی نمیکند یعنی چه.تو باید پاک شوی تا احساس کنی هیچی.
گناه به انسان جاه میدهد.بیگناهی به انسان سبک بالی و بی جایی می دهد.
تو معنی عشق بازی با خدا را در مشعر میفهمی.ار عرفات آمده ای، در مشعر مانده ای و منتظر...
به چه انتظار نشسته ای....
می گویند در مشعر هیچ عمل واجبی نداری که انجام دهی و فقط حضورت واجب است.
مگر خدا محتاج حضور من است تا شب در مشعر قدم نزنی و بین بالهای فرشتگان گام برنداری نمیفهمی "هیچ عمل واجبی نداری" چه معنایی دارد.
تو درآن شب ثابت می شوی که انسانی بر تو ثابت کردن اینکه انسانی ....نه نه فرشته ای بر تو واجب میشود.
تو باید ثابت کنی آیا میتوانی یک شب(فقط یک شب) فرشت باشی.
ثابت کردن این عمل بر تو واجب است....تو به چه انتظار نشسته ای؟؟؟؟؟؟
تو در مشعر به انتظار نشسته ای تا به خالقت ثابت کنی ـ تو فرشته ای ـ منتظری فردا به سرزمینی گام نهی که میخواهی شیطان را نهی کنی.
انتظار مشعر انتظار سختیست . اگر کفر نباشد شاید اینجاست که خداوند منتظر مخلوق می ماند تا ببیند این انسانی که پاک شد چگونه می خواهد پاک بماند.اگر توانستی این یک شب را پاک بمانی مطمئن باش خواهی ماند.
سپیده می زند ، نماز می خوانی ذکر میگویی، قدم به نقطه رهایی می گذاری ولی میگویند نرو !
تا آفتاب سحر نیامده نرو، چرا آفتاب !‌

بی تابی میکنی، بی صبری میکنی، تا آفتاب بیاید."من ، این را فهمیدم"‌در روز روشن و با چشم بیدار به نهی و رمی شیطان برو.تا ثابت کنی تو انسانی که افضل فرشته هاست.
آفتاب که آمد میروی،آن وقت است که میفهمی چرا یک شب در این صحرا ماندی.نمیدانم چرا احساس میکردم چیزی را در مشعر جا گذاشتم.
هرچه فکر کردم به یادم نیامد.
رمی جمرات
روز اول و روز دوم رمی جمرات برایم عادی بود، مثل هر عمل دیگری که به ما شیعیان و مسلمانان میگویند انجام دهید(بدون اینکه فلسفه آن را بگویند) رمی جمرات کردیم.
اول شیطان بزرگ و روز دوم هر سه شیطان را.
هر کس برای این سه شیطان اسم بگذارد.
من میگویم ( زر و زور و تزویر) اگر بتوانم این سه شیطان را رمی کنم کارم درست است.
روز سوم بود که فهمیدم رمی جمرات یعنی قیامت.یعنی روز قیامت ، جمعیت به تو قیامت را ثابت می کند.
گروهی (شیعیان) صبح روز دوازدهم رمی میکنند و تا اذان ظهر می مانند تا ترک کنند و عده ای (اهل تسنن) منتظرند تا اذان بگوید تا رمی کنند.
البته همه منتظر یک کلمه اند تا رها شوند"الله اکبر" و چون بانگ برآید.گروهی می روند و گروهی می آیند.هیچ کس به کسی کاری ندارد.ناگهان بانگ برآمده و اذان دل را میشنوی و مثل تیری رها شده از چله میروی.
خدایا این چه حکمتیست که همه این سفر باید با انتظار باشد.عرفات را با غروب آفتاب تمام میکنی، به مشعر میروی، صبح باید طلوع آفتاب را به انتظار بکشی، در جمرات باید با اذان ظهر را انتظار کنی. اینهمه انتظار برای چه بود ، انتظار لطف دوست...
اینجا بود که فهمیدم در مشعر چه چیزی را جا گذاشتم.جاه و نفسم را جا گذاشتم.احساس کردم شیطان ماموری را برای برگرداندن آن به وجودم مامور کرد.
​"خدایا از من بگذر
١٣٨٤


کد مطلب: 423823

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/news/423823/دلنوشته-غلامرضا-تاج-گردون-سفر-عقربه-فصل-ها

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1