تاریخ انتشار
شنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۱۹:۴۴
کد مطلب : ۱۰۵۲۱۱
آن یار دلنواز (ادای دین به دکتر محمد علی اسلامی ندوشن)
۰
کبنا ؛
حسین عسکری
آن یار دلنواز
((( ادای دین به دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن )))
« بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به بالین
تنها مرا رها کن.»
پیر باوقار ندوشن برخلاف پیر بی قرار کدکن ( دکتر شفیعی کدکنی ) جوانان را وا نمی دارد که سر بر بالین نهند و او را رهای بگذارند. بل از آنان می خواهد که بیدار مانند و اندیشه ی فربه ایرانی را در ذهن بپرورانند و از ناخالصی بپیرایند و اگر هم روزی موعد خواب و خفت شان برآمد، کتابی که روح ایران را در خود گنجانده بر بالین نهند تا خوابشان نبَرد و اگر احیانا به خواب فرو رفتند، خوابی آشفته نبیند. این مقدمه گویای ماهیت فکری بزرگ مردی است که عمرش وقف ایران و ایرانی شده است. به یقین سخن گفتن از چنین مردی کاری است بس دشوار. فردی که ریشه ایران را همواره در آب می بیند. فردی که دیگر چون شمس « آزادی را در بی آرزویی » نمی بیند. بل با سخن مردی چون میشل فوکو موافق تر است که می گوید هر عصری یک صورت بندی دارد و با صورت بندی امروز نمی شود جوانان را واداشت که چون گذشتگان بزیند و از زندگی خویش لذت برند. این چکامه هرگز تحلیل و نقد فردی چون ندوشن نیست بل سپاس نامه ای است برای او. ادای دینی است به کسی که مصداق واقعی سخن عنصرالمعالی کیکاووس است: « پیران چیزها دانند که جوانان ندانند». در روزگاری که به قول شاملو «جهان از هر سلامی خالی است» ندوشن مشعل دار انتقال دانایی به جوانان بوده و هست. این مقاله می کوشد تا نقش ندوشن را در احیای آگاهی جوانان روشن تر سازد.
من معتقدم اگر تاریخ کهن ما بیهقی یی داشت تا شرح ماوقع کند بی شک فرهنگ امروز ما به دست آن پیر گزیده گوی ندوشن بارها به رشته تحریر در آمده و شرح داده شده. این تاریخ و این جغرافیا حسنک های وزیر به خود کمتر دیده که مادرانشان در وصفشان بگوید «بزرگا مردا که این پسرم بود..». ولی ندوشن بزرگا مرد و انسانی شایسته برای ایران بود که عمرش وقف فرهنگ شد ولی برای مزدش چون دیگران به دنبال کیسه ای زر و چندین درهم و دینار به این سو و آن سو روانه نگشت. شاعر به مزد نبود. تا زمانی که شعر سرود « شعرفروش » نبود و تا زمانی که نثر نوشت «کتاب ساز» نبود. « دستی به جام می و دستی به زلف یار» نداشت. ندوشن از معدود کسانی بود که در ساحت فرهنگی ایران بزرگ بود ولی اشتباهات بزرگ نکرد. او چون بقیه زیست ولی ترجیح داد فرخی یزدی باشد تا فرخی سیستانی. ندوشن از آنجا که خود زاده ی عصر ستیز تضادها بود کوشید تا عشقی خیام گونه را با خرد فردوسی آشتی دهد و به هم گره زند تا جامعه ی ایرانی را ازین آشفتگی وارهاند و ازین نگاه اشراقی به دور نگاه دارد. علی رغم اینکه سنت ایرانی را دوست می دارد ولی به تجدد لبخندی ملایمانه تر می زند. البته نه تجدد غربی. تجددی از جنس و درونمایه ایرانی. او می گفت سرمایه داری غرب ،مارکسیسم و کمونیسم نوع شوروی و چین هیچ کدام جواب دهنده دنیای امروز نخواهد بود. جواب دهنده ی درست برای ایران، در حافظه ی تاریخی خود مردم ما نهفته است و نباید به دنبال ایسم ها روانه شویم و آنها را نجات بخش بدانیم. نجات واقعی در چنگ زدن به اندیشه خودمانی است.
ندوشن در بحبوبه ستیز روشنفکران و دگراندیشان بر سر تجدد و اندیشه های غربی و فرنگی، جوان ایرانی را از سر تا پای فرهنگی می خواست نه فرنگی. او شیفته تمدن غربی نشد و با نگاهی اعتدال گرا به آن نگریست. روزگاری به همان اندازه که بر سر دو راهی سنت و مدرنیزم خیمه زده بود به همان اندازه هم بر سر دوراهی تفکر غرب و شرق ماند. در نهایت نگاه میانه را برگزید. زیبایی نگاه ندوشن به دنیا در همین نگاه میانه گر اوست. همه چیز را به اندازه اعتدال دوست می دارد و می خواهد. اگر اعتباری به دست آورد به اعتبار خود و مدیون نگاه اعتدالگرایش بود. فردی که در دهه های طوفانی ۳۰-۴۰-۵۰ در ایران زیست و یک دم نوسان فکری چپ و راست از خود نشان نداد و فقط به کار فرهنگی خویش پرداخت.
از سویی دیگر ندوشن را باید زبان گویای ایرانی دانست. او اگر به چین رفت و از مائو و مائویسم گفت و اگر به کانادا و سایر جاها سفر نمود و از مردم شناسی آنان سخن گفت همه از برای قیاس فرهنگ با فرهنگ بود. قیاس برای برتر جلوه دادن آنچه که در طی حیات خویش بدان عشق می ورزید. تلاش برای بزرگ کردن معشوقه اش: فرهنگ ایرانی! من بر آنم که ندوشن هر سلامش عطر آگین بوی فرهنگ است و هر کلامش عطرآگین بوی وطن. او عطار زمانه ی خویشتن است که با قلمش و با اندیشه اش فضای روحی حاکم را بویی خوش داده. ندوشن عشق را ایران و ایران را عشق می داند همانگونه که فرهنگ را عشق و عشق را فرهنگ می خواند. نگاه او به مقوله های ارزشی جهان مدرن با دیگران تفاوتهایی بس بزرگ دارد. او برخلاف برخی از انسان های امروزی که خود را دگراندیش خطاب می کنند، هرگز خواستگاه واژه های آزادی و دموکراسی و حقوق زنان را برآمده از جغرافیای غرب نمی بیند. ندوشن نخستین جغرافیای ندا دهنده و صدا زننده ی « آزادی » را در جهان، جغرافیای می یابد که حافظ در آن زیسته. جغرافیایی که اکنون ایران می نامندش.
« مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن .... که در طریقت ما غیرز این گناهی نیست »
این شعر حافظ جز مفهوم آزادی چه پیامی برای ندوشن دارد؟ آیا برای اولین بار در جهان مفهوم آزادی از آبشخور تفکر ایرانی سیراب گشته و پدیدار آمده یا یک تفکر غربی؟ ندوشن پاسخ همه این پرسش های دشوار را به ما جوانان داده و برای اولین بار چنین گفتمان هایی را مطرح نموده. او گرچه از ادبیات جهان و مکتب های آنان سخن گفت ولی مثلا از امیل زولا (پایه گذار مکتب ناتورالیسم) بت نساخت تا ما منوچهری دامغانی (شاعر طبیعت) را فراموش نکنیم. او به ما آموخت تا مفهوم تمامی ارزش های امروزین جهان را در ادبیات و تاریخ کهن خویش به جستجو بنشینیم. ما اکنون آموختیه ایم که هجوم بیگانگان از قبیل عرب و مغول و ... را به دیده ای دیگر ببینیم. هجوم ها را فرصتی برای زایش و دگردیسی روح ایرانی بدانیم. ایرانی که روز به روز از خاکش کاسته می شد و در عوض بر وسعت فکر ومعنایش افزوده می گشت. ورود تازیان به ایران که از قلب آن روزگاران «نهضت ترجمه» پدید آمد - که به زبان عربی مکاشفات جدیدشان را ابراز می کردند - تا به تازیان ها نشان دهند که روحشان قوی تر گشته. ما روز به روز فرهنگمان فربه ترشد. اگر اینگونه نبود غربی که تمام عظمت ادبی ش را مدیون شکسپیر می داند چرا باید سخن سعدی را بر سردر و سرای صلح جهانی ش به نظاره بنشیند نه شکسیپر را؟ این ها همه حکایت از فربه بودن روح ایرانی در طی تاریخ دارد که ندوشن این گفتمان را در عصر حاضر برای ما به کتابت درآورده و در مقاله های متعدد گنجانده و گنجی را برایمان پدید آورده. ایشان برای گفتمان وطن دوستی هیچ کم نگذاشت. باید گفت که او همواره باده ای آغشته به ملی گرایی را سر کشیده و مستی و شیدایی نموده. در بزم به یاد بزرگان «جام می» نوشیده و در رزم (ستیز فرهنگی ) برای ایرانیان قلم فرسوده. قلم فرسود و تمامی شعارهای ضد تبعیض نژادی دنیای معاصر را که افرادی چون نلسون ماندلا نمایندگی می کرد در برابر این چکامه سعدی خیلی نو به حساب نمی آورد :« بنی آدم اعضای یکدیگرند ...که در آفرینش زیک گوهرند»
حقیر آنچنان به کتاب های ایشان دل بسته که با جسارت کامل می گویم ادبیات ایران چون اویی که کلامش پاک باشد چون عملش به خود نخواهد دید. امید دارم که هرگز نغمه اش - که قلمش باشد - خامش نماند. به قول دکتر شفیعی کدکنی:
« نغمه سر کن که جهان تشنه ی آواز تو بینم
چشمم آن روز مبیناد که خاموش درین ساز تو بینم. »
فردی که ۶۲ جلد کتاب و چند صد مقاله و گفت و شنود و سفر و حضر به همه جای هستی دارد (که همه را برای برتر نشان دادن قوم ایرانی نگاشته) آیا نباید بیش از این ستایش شود؟ آیا خاموشی سزاوار چنین مردی است؟ من در حد توان ستایشگر مردی ام که عمرش را وقف فرهنگ نمود. حکایت، حکایت مردی است که هرگز خرقه ی خویش را به سیاست نیالود. نه دوستی را به زیر کشانید و نه پا بر گرده ی دوستی نهاد تا خود را بنمایاند. حتی در آن دم که محمد علی جمال زاده- آن طنزگوی نغزگوی پرمغز - کتاب «خلقیات ما ایرانیان» را نگاشت و ایرانیان را از دریچه نگاه دیگران به باد انتقاد گرفت، برآشفت ولی با مهربانی پاسخی درخور به جمال زاده داد که فرهنگ ایرانی را اینگونه در بوته نقد نباید برد. چرا که برای ندوشن :
اوقات خوش آن بود که با دوست (ایران) به سر شد............ باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود.
ژان ژاک روسو می گفت هر فردی در جامعه دینی دارد که باید ادا کند. ندوشن با نگاشتن این همه کتاب دینش را به جامعه ایرانی ادا کرد. او نثر را از فرومایگی رهانید و برایش هویتی خاص آفرید. بی جهت نبود که به او لقب «سلطان نثر پارسی» داده اند. چنین مقامی برازنده ی مردی است که « داستان داستان ها » را نگاشته. کتاب هایش چون « می صافی است کزو پخته شود هر خامی ». او هرگز میراث خوار یک جریان فکری و ادبی نبود بل میراث دار یک تفکر فرهنگی بود. ایشان اگر نیمی از حیات ادبی اش را از ایران گفت؛ نیم دیگرش از فردوسی و شاهنامه سخن گفته. کاری که هزار کرسی شکسپیر شناسی در غرب ؛اروپا ؛ آمریکا و ژاپن در حق شکسپیر کردند، محمدعلی اسلامی ندوشن یک تنه همین کار را برای فردوسی به انجام رسانید. شاهنامه فردوسی را با نگاشتن « داستان داستان ها» برای همه قابل فهم نمود. او می گوید ایران اگر فردوسی یی نداشت اکنون کشوری بود چون مصر و مالزی. و شاهنامه « آوایی ست در سکوت». این سخن، جان هر فردوسی دوستی را می نوازد. نثر شیرین این کتاب (داستان داستان ها) هر فرهنگ دوستی را وسوسه می کند که هراز چندگاهی گریزی به این کتاب بزند و چند جمله ای از آن را با خود زمزمه نماید تا کامش شیرین شود. وی کوشش فراوان نمود تا موقعیت طوس فردوسی نشین را با موقیعت استرانفورد شکسپیر نشین یکسان سازد. روزی هم که دیگر برای فردوسی کتاب ننوشت همه کتاب های خود را به کتابخانه آرامگاه فردوسی هدیه کرد و در مقاله ای همه را تشویق به این کار نمود. من امروز معترفم که بعضی بزرگان در هر سنی که باشند و ازین جهان خاکی بدرود گویند باید گفت «حیف»! ندوشن در هر سنی بمیرد حیف است. روزی که ندوشن از قلمرو فرهنگی ایران زمین بکوچد تصور می کنم که رستمی از شاهنامه ای گریخته. اگر او نباشد آن روز دیگر کسی « ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟» نمی نویسد. آن روز دیگر کسی برای مان «ایران دیروز امروز فردا » نمی نگارند . « چهار سخنگوی وجدان ایرانی » را کسی برنمی شمرد تا « ایران را از یاد نبریم ». کسی خطاهای انسان مدرن را « هشدار روزگار » نمی پندارد. ندوشن « روزها» می نشیند تا « زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه » را زندگی و مرگ ارزش ها و هنجارهای ایرانی به حساب آورد و با قلم شیوای و دلنشینش « مرزهای ناپیدا » را جلوی چشم همگان آرد. در انتها باید بگویم ندوشن برای نان نزیست. بل سبک زیستنش برایش نامی نیک پدید آورد. فرانسیس بیکن می گفت جوری بزیید که جسم تان را به خاک و روحتان را به خدا ونامتان رابه مردم بسپرید. امروز ندوشن نام نیکش را برای مدتی بس طولانی نزد روشن دلان باقی خواهد گذاشت. نامی نیک که رند یک لاقبای شیراز در بابش اینگونه گفته:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز................. مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
فارغ التحصیل دکترای داروسازی شیراز

آن یار دلنواز
((( ادای دین به دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن )))
« بیداری زمان را
با من بخوان به فریاد
ور مرد خواب و خفتی
رو سر بنه به بالین
تنها مرا رها کن.»
پیر باوقار ندوشن برخلاف پیر بی قرار کدکن ( دکتر شفیعی کدکنی ) جوانان را وا نمی دارد که سر بر بالین نهند و او را رهای بگذارند. بل از آنان می خواهد که بیدار مانند و اندیشه ی فربه ایرانی را در ذهن بپرورانند و از ناخالصی بپیرایند و اگر هم روزی موعد خواب و خفت شان برآمد، کتابی که روح ایران را در خود گنجانده بر بالین نهند تا خوابشان نبَرد و اگر احیانا به خواب فرو رفتند، خوابی آشفته نبیند. این مقدمه گویای ماهیت فکری بزرگ مردی است که عمرش وقف ایران و ایرانی شده است. به یقین سخن گفتن از چنین مردی کاری است بس دشوار. فردی که ریشه ایران را همواره در آب می بیند. فردی که دیگر چون شمس « آزادی را در بی آرزویی » نمی بیند. بل با سخن مردی چون میشل فوکو موافق تر است که می گوید هر عصری یک صورت بندی دارد و با صورت بندی امروز نمی شود جوانان را واداشت که چون گذشتگان بزیند و از زندگی خویش لذت برند. این چکامه هرگز تحلیل و نقد فردی چون ندوشن نیست بل سپاس نامه ای است برای او. ادای دینی است به کسی که مصداق واقعی سخن عنصرالمعالی کیکاووس است: « پیران چیزها دانند که جوانان ندانند». در روزگاری که به قول شاملو «جهان از هر سلامی خالی است» ندوشن مشعل دار انتقال دانایی به جوانان بوده و هست. این مقاله می کوشد تا نقش ندوشن را در احیای آگاهی جوانان روشن تر سازد.
من معتقدم اگر تاریخ کهن ما بیهقی یی داشت تا شرح ماوقع کند بی شک فرهنگ امروز ما به دست آن پیر گزیده گوی ندوشن بارها به رشته تحریر در آمده و شرح داده شده. این تاریخ و این جغرافیا حسنک های وزیر به خود کمتر دیده که مادرانشان در وصفشان بگوید «بزرگا مردا که این پسرم بود..». ولی ندوشن بزرگا مرد و انسانی شایسته برای ایران بود که عمرش وقف فرهنگ شد ولی برای مزدش چون دیگران به دنبال کیسه ای زر و چندین درهم و دینار به این سو و آن سو روانه نگشت. شاعر به مزد نبود. تا زمانی که شعر سرود « شعرفروش » نبود و تا زمانی که نثر نوشت «کتاب ساز» نبود. « دستی به جام می و دستی به زلف یار» نداشت. ندوشن از معدود کسانی بود که در ساحت فرهنگی ایران بزرگ بود ولی اشتباهات بزرگ نکرد. او چون بقیه زیست ولی ترجیح داد فرخی یزدی باشد تا فرخی سیستانی. ندوشن از آنجا که خود زاده ی عصر ستیز تضادها بود کوشید تا عشقی خیام گونه را با خرد فردوسی آشتی دهد و به هم گره زند تا جامعه ی ایرانی را ازین آشفتگی وارهاند و ازین نگاه اشراقی به دور نگاه دارد. علی رغم اینکه سنت ایرانی را دوست می دارد ولی به تجدد لبخندی ملایمانه تر می زند. البته نه تجدد غربی. تجددی از جنس و درونمایه ایرانی. او می گفت سرمایه داری غرب ،مارکسیسم و کمونیسم نوع شوروی و چین هیچ کدام جواب دهنده دنیای امروز نخواهد بود. جواب دهنده ی درست برای ایران، در حافظه ی تاریخی خود مردم ما نهفته است و نباید به دنبال ایسم ها روانه شویم و آنها را نجات بخش بدانیم. نجات واقعی در چنگ زدن به اندیشه خودمانی است.
ندوشن در بحبوبه ستیز روشنفکران و دگراندیشان بر سر تجدد و اندیشه های غربی و فرنگی، جوان ایرانی را از سر تا پای فرهنگی می خواست نه فرنگی. او شیفته تمدن غربی نشد و با نگاهی اعتدال گرا به آن نگریست. روزگاری به همان اندازه که بر سر دو راهی سنت و مدرنیزم خیمه زده بود به همان اندازه هم بر سر دوراهی تفکر غرب و شرق ماند. در نهایت نگاه میانه را برگزید. زیبایی نگاه ندوشن به دنیا در همین نگاه میانه گر اوست. همه چیز را به اندازه اعتدال دوست می دارد و می خواهد. اگر اعتباری به دست آورد به اعتبار خود و مدیون نگاه اعتدالگرایش بود. فردی که در دهه های طوفانی ۳۰-۴۰-۵۰ در ایران زیست و یک دم نوسان فکری چپ و راست از خود نشان نداد و فقط به کار فرهنگی خویش پرداخت.
از سویی دیگر ندوشن را باید زبان گویای ایرانی دانست. او اگر به چین رفت و از مائو و مائویسم گفت و اگر به کانادا و سایر جاها سفر نمود و از مردم شناسی آنان سخن گفت همه از برای قیاس فرهنگ با فرهنگ بود. قیاس برای برتر جلوه دادن آنچه که در طی حیات خویش بدان عشق می ورزید. تلاش برای بزرگ کردن معشوقه اش: فرهنگ ایرانی! من بر آنم که ندوشن هر سلامش عطر آگین بوی فرهنگ است و هر کلامش عطرآگین بوی وطن. او عطار زمانه ی خویشتن است که با قلمش و با اندیشه اش فضای روحی حاکم را بویی خوش داده. ندوشن عشق را ایران و ایران را عشق می داند همانگونه که فرهنگ را عشق و عشق را فرهنگ می خواند. نگاه او به مقوله های ارزشی جهان مدرن با دیگران تفاوتهایی بس بزرگ دارد. او برخلاف برخی از انسان های امروزی که خود را دگراندیش خطاب می کنند، هرگز خواستگاه واژه های آزادی و دموکراسی و حقوق زنان را برآمده از جغرافیای غرب نمی بیند. ندوشن نخستین جغرافیای ندا دهنده و صدا زننده ی « آزادی » را در جهان، جغرافیای می یابد که حافظ در آن زیسته. جغرافیایی که اکنون ایران می نامندش.
« مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن .... که در طریقت ما غیرز این گناهی نیست »
این شعر حافظ جز مفهوم آزادی چه پیامی برای ندوشن دارد؟ آیا برای اولین بار در جهان مفهوم آزادی از آبشخور تفکر ایرانی سیراب گشته و پدیدار آمده یا یک تفکر غربی؟ ندوشن پاسخ همه این پرسش های دشوار را به ما جوانان داده و برای اولین بار چنین گفتمان هایی را مطرح نموده. او گرچه از ادبیات جهان و مکتب های آنان سخن گفت ولی مثلا از امیل زولا (پایه گذار مکتب ناتورالیسم) بت نساخت تا ما منوچهری دامغانی (شاعر طبیعت) را فراموش نکنیم. او به ما آموخت تا مفهوم تمامی ارزش های امروزین جهان را در ادبیات و تاریخ کهن خویش به جستجو بنشینیم. ما اکنون آموختیه ایم که هجوم بیگانگان از قبیل عرب و مغول و ... را به دیده ای دیگر ببینیم. هجوم ها را فرصتی برای زایش و دگردیسی روح ایرانی بدانیم. ایرانی که روز به روز از خاکش کاسته می شد و در عوض بر وسعت فکر ومعنایش افزوده می گشت. ورود تازیان به ایران که از قلب آن روزگاران «نهضت ترجمه» پدید آمد - که به زبان عربی مکاشفات جدیدشان را ابراز می کردند - تا به تازیان ها نشان دهند که روحشان قوی تر گشته. ما روز به روز فرهنگمان فربه ترشد. اگر اینگونه نبود غربی که تمام عظمت ادبی ش را مدیون شکسپیر می داند چرا باید سخن سعدی را بر سردر و سرای صلح جهانی ش به نظاره بنشیند نه شکسیپر را؟ این ها همه حکایت از فربه بودن روح ایرانی در طی تاریخ دارد که ندوشن این گفتمان را در عصر حاضر برای ما به کتابت درآورده و در مقاله های متعدد گنجانده و گنجی را برایمان پدید آورده. ایشان برای گفتمان وطن دوستی هیچ کم نگذاشت. باید گفت که او همواره باده ای آغشته به ملی گرایی را سر کشیده و مستی و شیدایی نموده. در بزم به یاد بزرگان «جام می» نوشیده و در رزم (ستیز فرهنگی ) برای ایرانیان قلم فرسوده. قلم فرسود و تمامی شعارهای ضد تبعیض نژادی دنیای معاصر را که افرادی چون نلسون ماندلا نمایندگی می کرد در برابر این چکامه سعدی خیلی نو به حساب نمی آورد :« بنی آدم اعضای یکدیگرند ...که در آفرینش زیک گوهرند»
حقیر آنچنان به کتاب های ایشان دل بسته که با جسارت کامل می گویم ادبیات ایران چون اویی که کلامش پاک باشد چون عملش به خود نخواهد دید. امید دارم که هرگز نغمه اش - که قلمش باشد - خامش نماند. به قول دکتر شفیعی کدکنی:
« نغمه سر کن که جهان تشنه ی آواز تو بینم
چشمم آن روز مبیناد که خاموش درین ساز تو بینم. »
فردی که ۶۲ جلد کتاب و چند صد مقاله و گفت و شنود و سفر و حضر به همه جای هستی دارد (که همه را برای برتر نشان دادن قوم ایرانی نگاشته) آیا نباید بیش از این ستایش شود؟ آیا خاموشی سزاوار چنین مردی است؟ من در حد توان ستایشگر مردی ام که عمرش را وقف فرهنگ نمود. حکایت، حکایت مردی است که هرگز خرقه ی خویش را به سیاست نیالود. نه دوستی را به زیر کشانید و نه پا بر گرده ی دوستی نهاد تا خود را بنمایاند. حتی در آن دم که محمد علی جمال زاده- آن طنزگوی نغزگوی پرمغز - کتاب «خلقیات ما ایرانیان» را نگاشت و ایرانیان را از دریچه نگاه دیگران به باد انتقاد گرفت، برآشفت ولی با مهربانی پاسخی درخور به جمال زاده داد که فرهنگ ایرانی را اینگونه در بوته نقد نباید برد. چرا که برای ندوشن :
اوقات خوش آن بود که با دوست (ایران) به سر شد............ باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود.
ژان ژاک روسو می گفت هر فردی در جامعه دینی دارد که باید ادا کند. ندوشن با نگاشتن این همه کتاب دینش را به جامعه ایرانی ادا کرد. او نثر را از فرومایگی رهانید و برایش هویتی خاص آفرید. بی جهت نبود که به او لقب «سلطان نثر پارسی» داده اند. چنین مقامی برازنده ی مردی است که « داستان داستان ها » را نگاشته. کتاب هایش چون « می صافی است کزو پخته شود هر خامی ». او هرگز میراث خوار یک جریان فکری و ادبی نبود بل میراث دار یک تفکر فرهنگی بود. ایشان اگر نیمی از حیات ادبی اش را از ایران گفت؛ نیم دیگرش از فردوسی و شاهنامه سخن گفته. کاری که هزار کرسی شکسپیر شناسی در غرب ؛اروپا ؛ آمریکا و ژاپن در حق شکسپیر کردند، محمدعلی اسلامی ندوشن یک تنه همین کار را برای فردوسی به انجام رسانید. شاهنامه فردوسی را با نگاشتن « داستان داستان ها» برای همه قابل فهم نمود. او می گوید ایران اگر فردوسی یی نداشت اکنون کشوری بود چون مصر و مالزی. و شاهنامه « آوایی ست در سکوت». این سخن، جان هر فردوسی دوستی را می نوازد. نثر شیرین این کتاب (داستان داستان ها) هر فرهنگ دوستی را وسوسه می کند که هراز چندگاهی گریزی به این کتاب بزند و چند جمله ای از آن را با خود زمزمه نماید تا کامش شیرین شود. وی کوشش فراوان نمود تا موقعیت طوس فردوسی نشین را با موقیعت استرانفورد شکسپیر نشین یکسان سازد. روزی هم که دیگر برای فردوسی کتاب ننوشت همه کتاب های خود را به کتابخانه آرامگاه فردوسی هدیه کرد و در مقاله ای همه را تشویق به این کار نمود. من امروز معترفم که بعضی بزرگان در هر سنی که باشند و ازین جهان خاکی بدرود گویند باید گفت «حیف»! ندوشن در هر سنی بمیرد حیف است. روزی که ندوشن از قلمرو فرهنگی ایران زمین بکوچد تصور می کنم که رستمی از شاهنامه ای گریخته. اگر او نباشد آن روز دیگر کسی « ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟» نمی نویسد. آن روز دیگر کسی برای مان «ایران دیروز امروز فردا » نمی نگارند . « چهار سخنگوی وجدان ایرانی » را کسی برنمی شمرد تا « ایران را از یاد نبریم ». کسی خطاهای انسان مدرن را « هشدار روزگار » نمی پندارد. ندوشن « روزها» می نشیند تا « زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه » را زندگی و مرگ ارزش ها و هنجارهای ایرانی به حساب آورد و با قلم شیوای و دلنشینش « مرزهای ناپیدا » را جلوی چشم همگان آرد. در انتها باید بگویم ندوشن برای نان نزیست. بل سبک زیستنش برایش نامی نیک پدید آورد. فرانسیس بیکن می گفت جوری بزیید که جسم تان را به خاک و روحتان را به خدا ونامتان رابه مردم بسپرید. امروز ندوشن نام نیکش را برای مدتی بس طولانی نزد روشن دلان باقی خواهد گذاشت. نامی نیک که رند یک لاقبای شیراز در بابش اینگونه گفته:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز................. مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
فارغ التحصیل دکترای داروسازی شیراز