کبنا ؛
گروه طنز کبنا نیوز- محمد سلیمی راد
گروه طنز کبنا نیوز در خصوص مسائل مختلف جامعه و بویژه استان کهگیلویه و بویراحمد مطالبی را به صورت طنز منتشر می‌دهد، این مطالب بدون شک با نقص و ایراد همراه است، مخاطبین گرامی می‌توانند با ارسال مطالب خود نوشتارهای که در پی می‌آید را نقد یا تأیید نمایند.
قسمت دوم؛ اون موقع به مدارس مناطق محروم لباس و خوراکی فراوان می دادند یه سری به هر نفر چند عدد دفتر (۴۰-۶۰-۱۰۰) برگ دادند. دفتر ۱۰۰برگ برای همه عزیز بود عکس آرامگاه ابوعلی سینا رو جلدش بود خیلی ها تا سال ها ازش استفادش نمی کردند فقط با خودشون میاوردند مدرسه و می بردند خونه. اکثر بچه ها به عنوان دفتر املا و خاطرات ازش استفاده می کردند یه روز جمو دفتر ۱۰۰ برگشو آورد پیشم و گفت: چندتا جمله عاشقونه توش بنویس و آخرشون هم به انگلیسی بنویس(M) میخوام دفتر خاطراتش کنم.
هیچ حرفی برای گفتن نداشتم دفترو گرفتم و تعدادی صفحاتشو از جمله های عاشقونه پر کردم فقط تو اون قضیه(M) موندم که کی و چی میتونه باشه!!؟
صبح روز بعد معلم ازم خواست که از بچه ها املا بگیرم و خودم تصحیح کنم جمو همیشه تو املا منفی میاورد دفترهای ۱۰۰برگ با جلد ابوعلی سینا همه روی میز و در حال نوشتن کلمات املا بودند. دفترها عین هم بودند موقعی که داشتم صحیح می کردم چشمم به دفتر جمو خورد که تو آخرین صفحه سفیدش نوشته بود:
بیست نده که تابلو بشه
هیچی، ما هم نامردی نکردیم و یه نمره ۱۵ تو دفتر خاطرات جمو ثبت کردیم. آخرین دفتر املا رو که صحیح کردم زنگ خورد بچه ها بدو بدو دفترهاشونو برداشتن و رفتیم خونه. نزدیکای اذان مغرب بود صدای داد و بیدادی اطراف خونه جمو اینا میومد از اونجایی که این نوع صداها اونم خونه جمو برای همه عادی شده بود کسی توجه نکرد جمو رو از دور دیدم همراه دفتر ۱۰۰ برگش داره نفس نفس میزنه و میاد طرفم منم اون روز هرچی جمله عاشقونه با پسوند(M) بود براش نوشته بودم دیگه واقعا چیزی برای نوشتن نداشتم همینکه رسید دفترو کوبید تو سرش و گفت: بیچاره شدم!
بهش گفتم: چی شده باز چه دسته گلی به آب دادی!؟
دفتر آورد طرفم و گفت:
دفترم با دفتر مینا دختر بیت الله عوض شده
پاهام سست شد و زانو زدم. دفتر خاطرات جمو با قیافه سیه چرده با یه عالمه جمله عاشقونه اونم با پسوند(M) با دفتر مینا(زیباترین خلقت خدا روی زمین) عوض شده باشه (مینا آنقدر زیبا بود که بعد از پایان دوره پنجم ازدواج کرد)
بهش پیشنهاد دادم فعلا تا اطلاع ثانوی هیچ جا آفتابی نشه فقط بره یه جایی خودشو گم و گور کنه هرچند که شک نداشتم تا آخر شب شهیدش می کنن. خبر عشق جمو به مینا دختر بیتو تو کل روستا پیچید نصف خواستگارای مینا با شنیدن این خبر و دیدن قیافه جمو بخاطر حفظ آبرو و جایگاه اجتماعیشون از خواستشون انصراف دادن جمو غیب شده بود همه در به در دنبالش بودن برای سر جمو جایزه گذاشته بودن تا یک هفته تو روستا حکومت نظامی شده بود بالاخره پیداش کردن و وسط روستا جلوی همه حدودا ۲۰ نفر ریخت سرش و تا جا داشت کتکش زدن وقتی از دور صحنه کتک خوردن جموی بی گناه را می دیدم همش خودمو بخاطر نوشتن جمله های عاشقانه سرزنش می کردم و با خودم می گفتم کاش اون روز پیشنهاد جمو رو رد می کردم و دفترشو ازش نمی گرفتم ولی وقتی یاد جمله: آغوش تو فقط مال منه(M) که تو دفترش نوشته بود می افتادم تا حدودی به کتک خوردنش حق می دادم بعد از ساعت ها کتک کاری دفترشو برگ برگ کردن ریختن رو سرش و رفتن. جمو بی جان وسط روستا افتاده بود و بخاطر کار غیر معقولش حتی خانواده اش هم سراغش نیومدن آرام سمتش رفتم و برگ های دفترشو یکی یکی جمع میکردم
تو یکی از صفحه ها نوشته بود: در میان همه گل گشتم و عاشق نشدم/تو چه بودی که تو را دیدم و دیوانه شدم(M)
صفحه ای دیگر: همیشه در قلب منی(M) دوستدار تو(j)
فقط بخاطر تو(M)
به تو می اندیشم(M)
و...
همه رو یکی یکی جمع کردم روی هم گذاشتم و با خودم آوردم خونه وقتی به آخرین صفحه رسیدم نوشته بود:
رفیق بی کلک مادر(M)
اون روز هیچکس نفهمیده بود همه M های جمو، مادر بود.
گروه طنز کبنا نیوز- محمد سلیمی راد
گروه طنز کبنا نیوز در خصوص مسائل مختلف جامعه و بویژه استان کهگیلویه و بویراحمد مطالبی را به صورت طنز منتشر می‌دهد، این مطالب بدون شک با نقص و ایراد همراه است، مخاطبین گرامی می‌توانند با ارسال مطالب خود نوشتارهای که در پی می‌آید را نقد یا تأیید نمایند.
قسمت دوم؛ اون موقع به مدارس مناطق محروم لباس و خوراکی فراوان می دادند یه سری به هر نفر چند عدد دفتر (۴۰-۶۰-۱۰۰) برگ دادند. دفتر ۱۰۰برگ برای همه عزیز بود عکس آرامگاه ابوعلی سینا رو جلدش بود خیلی ها تا سال ها ازش استفادش نمی کردند فقط با خودشون میاوردند مدرسه و می بردند خونه. اکثر بچه ها به عنوان دفتر املا و خاطرات ازش استفاده می کردند یه روز جمو دفتر ۱۰۰ برگشو آورد پیشم و گفت: چندتا جمله عاشقونه توش بنویس و آخرشون هم به انگلیسی بنویس(M) میخوام دفتر خاطراتش کنم.
هیچ حرفی برای گفتن نداشتم دفترو گرفتم و تعدادی صفحاتشو از جمله های عاشقونه پر کردم فقط تو اون قضیه(M) موندم که کی و چی میتونه باشه!!؟
صبح روز بعد معلم ازم خواست که از بچه ها املا بگیرم و خودم تصحیح کنم جمو همیشه تو املا منفی میاورد دفترهای ۱۰۰برگ با جلد ابوعلی سینا همه روی میز و در حال نوشتن کلمات املا بودند. دفترها عین هم بودند موقعی که داشتم صحیح می کردم چشمم به دفتر جمو خورد که تو آخرین صفحه سفیدش نوشته بود:
بیست نده که تابلو بشه
هیچی، ما هم نامردی نکردیم و یه نمره ۱۵ تو دفتر خاطرات جمو ثبت کردیم. آخرین دفتر املا رو که صحیح کردم زنگ خورد بچه ها بدو بدو دفترهاشونو برداشتن و رفتیم خونه. نزدیکای اذان مغرب بود صدای داد و بیدادی اطراف خونه جمو اینا میومد از اونجایی که این نوع صداها اونم خونه جمو برای همه عادی شده بود کسی توجه نکرد جمو رو از دور دیدم همراه دفتر ۱۰۰ برگش داره نفس نفس میزنه و میاد طرفم منم اون روز هرچی جمله عاشقونه با پسوند(M) بود براش نوشته بودم دیگه واقعا چیزی برای نوشتن نداشتم همینکه رسید دفترو کوبید تو سرش و گفت: بیچاره شدم!
بهش گفتم: چی شده باز چه دسته گلی به آب دادی!؟
دفتر آورد طرفم و گفت:
دفترم با دفتر مینا دختر بیت الله عوض شده
پاهام سست شد و زانو زدم. دفتر خاطرات جمو با قیافه سیه چرده با یه عالمه جمله عاشقونه اونم با پسوند(M) با دفتر مینا(زیباترین خلقت خدا روی زمین) عوض شده باشه (مینا آنقدر زیبا بود که بعد از پایان دوره پنجم ازدواج کرد)
بهش پیشنهاد دادم فعلا تا اطلاع ثانوی هیچ جا آفتابی نشه فقط بره یه جایی خودشو گم و گور کنه هرچند که شک نداشتم تا آخر شب شهیدش می کنن. خبر عشق جمو به مینا دختر بیتو تو کل روستا پیچید نصف خواستگارای مینا با شنیدن این خبر و دیدن قیافه جمو بخاطر حفظ آبرو و جایگاه اجتماعیشون از خواستشون انصراف دادن جمو غیب شده بود همه در به در دنبالش بودن برای سر جمو جایزه گذاشته بودن تا یک هفته تو روستا حکومت نظامی شده بود بالاخره پیداش کردن و وسط روستا جلوی همه حدودا ۲۰ نفر ریخت سرش و تا جا داشت کتکش زدن وقتی از دور صحنه کتک خوردن جموی بی گناه را می دیدم همش خودمو بخاطر نوشتن جمله های عاشقانه سرزنش می کردم و با خودم می گفتم کاش اون روز پیشنهاد جمو رو رد می کردم و دفترشو ازش نمی گرفتم ولی وقتی یاد جمله: آغوش تو فقط مال منه(M) که تو دفترش نوشته بود می افتادم تا حدودی به کتک خوردنش حق می دادم بعد از ساعت ها کتک کاری دفترشو برگ برگ کردن ریختن رو سرش و رفتن. جمو بی جان وسط روستا افتاده بود و بخاطر کار غیر معقولش حتی خانواده اش هم سراغش نیومدن آرام سمتش رفتم و برگ های دفترشو یکی یکی جمع میکردم
تو یکی از صفحه ها نوشته بود: در میان همه گل گشتم و عاشق نشدم/تو چه بودی که تو را دیدم و دیوانه شدم(M)
صفحه ای دیگر: همیشه در قلب منی(M) دوستدار تو(j)
فقط بخاطر تو(M)
به تو می اندیشم(M)
و...
همه رو یکی یکی جمع کردم روی هم گذاشتم و با خودم آوردم خونه وقتی به آخرین صفحه رسیدم نوشته بود:
رفیق بی کلک مادر(M)
اون روز هیچکس نفهمیده بود همه M های جمو، مادر بود.
