مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
کبنا ؛در ایوان کاخ ملتِ مجموعهی سعد آباد که ایستادم، مجسمهی آرش کمانگیر را روبروی ایوانِ ملت دیدم که جان در کمان گذاشته تا با پرتش از حریم وطن دفاع کند.
نقشی که این اسطوره در ذهن هرایرانی تداعی میکند، در کنار آن فضای به تاریخ پیوسته، چارچوبی فراگفتمانی فراهم کرده است که هر پندار نیکی میپسندد و در پناهش روی نیمکتهای عبرت مینشیند.
ناغافل برگهایی از تاریخ و تفکر روی کتابچهی شلوغ ذهنم پر کشید:
در حریمِ امنِ آرشهای جان فدای وطن، که کم و مختص به زمان و مکان خاصی هم نیستند، حیف نیست از خود و خاص گرایی به درآییم و در راه عام گرایی و وطن پرستی گام برداریم؟
حیف نیست با خط کشی و طردهای نا به جا، کارایی غیرخودیهای کارآمد را از سیستمهای اجتماعیِ تحت نفوذ خود دور میکنیم؟
حیف نیست حالا که این قهرمان اسطورهای و هزاران قهرمان واقعی، در راه امنیت ایران جان دادهاند، ما در حریم این امنیت با هم گفتگو وتعامل نمیکنیم؟
حیف نیست این حجم از حیف و میلها، از اختلالات رابطهای مای ملیمان بیرون میآید؟
من که به سهم خود، دلم میخواست روی نیمکتِ امروز ایران، با نگرش و اصولی متفاوت از خود به گفتگو بنشینم؛
چون میدانستم تعاملِ تفاوتها، حتی فرهنگ یک ملت را بارورتر و عقلانیتر میکند.
اما افسوس!!!
نیمکتهای ما، در وطنی که سالهاست از لفافه درآمده و تفکیک اجتماعی را تجربه میکند، همچنان از گفتگوی شفاف خالیست. ما با اختلال در روابط اجتماعی روبرویم وهمچون غریبههایی در قالب یک مرزیم.
هر فرهنگ در عمیقترین لایهی خود عقیده و ارزشهایی دارد که همچون قدرتی نرم به رفتار در ابعادِ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه جهت میدهد. تفاوتِ ارزشها و عقاید درونی فرهنگ، در کلهایی بنام گفتمان جا میگیرند و افراد معتقد به هر گفتمان خاص، اندیشه، اطلاعات، هنر و رفتارهای مشابهی از خود بروز میدهند. اگر یک گفتمان خاص به هر دلیل، خود را صاحب کل یک فرهنگ بداند وجلوی رخ نمایی گفتمانهای دیگر، که اقتضای روزِ رفتارهای نهادینه شدهی اجتماعی هستند را بگیرد، به جای آنکه روابط گفتمانی مختلف داور فرهنگ باشند، یک گفتمان خاص میشود داور و هر گونه اطلاعات، پیام، اندیشه و هنری که در قالب آن نگنجد بی صدا میشود.
قطعاً چنین جامعهای که خودش نیست، خودباختهی فرهنگی میشود.
پس با وجود خطر خودباختگی فرهنگی، برای یک جامعهی در حال گذار همچون ما، هرچه روابط گفتمانی آزادانه و فارغ از دغدغه باشند، جامعه بهره مندتر میشود. مهمترین موهبت برای ما نظم و وحدت فرهنگی خواهد بود. نظم فرهنگی با رعایت هنجارهای بی شمار اجتماعی که مردم از ته دل رعایت میکنند، منفعتش را به ما نشان میدهد.
اختلال در روابط گفتمانی مانند اختلال در مغز، ازسرتاپای جامعه را به اثر سوء خود گرفتار میکند.
فراموش نکنیم که از خواص جامعهی مدرن، وجود عقلانیت و تمایز افراد آن است تا بتوانند حین فرایند تفکیک اجتماعی جایی متناسب با تخصص واستعداد خودبیابند و نقش ایفا کنند.
جامعه و خاصه سیاستگذار اگر نتواند اکثریت تفاوتها را محترم بشمارد، افراد را از کارکردهای ممکن و مثبتشان برای اجتماع ساقط و به خود مشغول میکند.
اجازهی برخوردِ اندیشهها یکپارچگی و نظم اجتماعی را بیمه میکند.
بنابر آنچه گفته شد، اگر در فرایند گذار جامعهمان روابط گفتمانی غیرمختل میداشتیم، اکنون این حجم از اندیشه و به تبع آن هیجانات سرکوب شده را نداشتیم و در التهابات ملموس اجتماعی به جای فریادِ مجازی " من و تو درد مشترکیم"، به فهم مشترکی که نیازمند آنیم میرسیدیم و به دنبال آن، کنشِ جمعی یکپارچه و منظمی در جهت بهبود داشتیم.
اصلاحات انجام نشدهی دورانِ گذار، خشمگینانه و یکجا به سراغمان آمدست. آنقدر در روابط بین فردی اختلال ایجاد شده که جامعه برای اصلاح بنیادینِ خود دست به دامان کنشهای جمعی شده است. چه آنان که در خانه نشستهاند و به فضای مجازی مشغولند، چه آنان که اکثر وقت خود را در خیابان و محافل سیاسی_اجتماعی میگذرانند، همه از بی نظمی و بی هنجاریهای کفِ جامعه به تنگ آمده و چشم انتظار یک اصلاح کلیاند.
شاید هم اکنون بایدعبرت گیریم و با هر احساس و پنداشتی، محترمانه بر نیمکتِ تعامل بنشینیم و با هرگفتمانی با هم گپ بزنیم،
تا؛
_به جای نادیده گرفتنها، همدیگر را مجاب کنیم
_با استفاده از رد وبدل شدن بی دغدغهی اطلاعات و اندیشهها به جای هیجانات عاطفی، فرهیختهتر شویم
_تناقضات منطقی، فرهنگی وسیاسی خود را خردمندانهتر حل کنیم.
و بدانیم و مرور کنیم که؛
اگر نیمکتهای وطن از برخی گفتمانهای متناسب با تغییراتِ اجتماعیِ نهادینه شده در جامعه، خالی ماندهاند، اکنون چنین واقعیاتی روی دست هامان گذاشتهاند؛
_به جای همدلی سیاسی، لجاجتهای سیاسی نظیر اتفاقات واغتشاشات اخیر به بار آمده است.
_ تضادهای ساختگی و پنهان پدید آمده که به طبع، مدیریت اینگونه تضادهای غیر واقعی و هیجان زده برای جامعه سخت است؛ پاره کردن بنر شخصیتی که در هر صورت فرزند ایران و نمونهی آرمانی یک گفتمان خاص بود، از جمله تضادهای پنهانِ برآمده از اختلال در روابط گفتمانیست.
_جای واقع گرایی سیاسی، افراط و تفریط سیاسی از سر و روی جامعه میبارد وخبری از مباحثات انتقادی بین مردم با هم و مردم و دولت نیست؛ سیاسیون نیز در سوء استفاده از نبود مباحثات انتقادی، به تناسب روز یا شور میشوند یا بی نمک.
_در مباحثات سیاسی به جای مجاب کردنها؛ تحریک، تهدید وتحقیرها رواج مییابند؛ منطق و کنشهای صفر و صدی همراه باآسیب برای مردم سالاری را در اسفند خواهید دید.
_مردم هر نوع مخالفتی از سوی همدیگر و از سوی دولت را خصومت میپندارند، در صورتیکه اگر در طول سالهای گذشته همگام باتغییرات اجتماعی، بر نیمکتهای تعامل مینشستند، اکنون زنبور عسل هم میبودند اینقدر برای هم بیگانه و در عین حال بیگانه ستیز نبودند. وهمین مردم باهم جامعهای میساختند شیرین تراز عسل؛ چون انسان بودند و متفکر.
القصه، جامعهی درمانده از روابط سالم گفتمانی، در روابط علمی و اخلاقی نیز دچار تبعات منفیاند؛ آنقدر خود را سخت پوست نشان میدهند که کمتر امکان برنامه ریزی و سازماندهی علمی به خود میبینند و شخصیتهای علمی کمتر در میانشان پا میگیرد.
از نظر اخلاقی چون کرامت انسانی لگدمال می شودو افراد در کمترمنزلت ارزشمندی همدیگر را سهیم میکنند، تعلق عاطفی هم خاص خویشان وآشنایان خواهد شد و برای هموطن جز پس از مرگ و در مواقع سیل و زلزله رواج نخواهد یافت.
جایی که تعلق عاطفی خاص گرایانه بوده و به عام یا هر انسانی تعلق نیابد، تعهدو اعتماد متقابل ضمانت اجرایی نخواهد داشت.
جایی که ادخال اجتماعی به سلامتی اتفاق نیفتاده است جزپیوندهای اجتماعی بیمار، بی نظمی اخلاقی واجتماعی و خود رأیی چه نتیجهای میخواهیم ببینیم.
شاید نتوان دقیق پیش بینی کرد جامعهای که دچار نوعی اختلال هنجاریِ حاصل از نوعِ روابط فرهنگیست، چه جهت گیریِ سیاسی، اجتماعی واقتصادی ای در آینده خواهد داشت. اما آنچه روشن است اینکه، برای حفظ مانده دستاوردهای تمدنی واجتماعی خود، باید از ذهنیتهای دور از هم به سمت تطبیق بیشتر به حرکت درآییم و این مهم بستری میخواهد به بزرگی تعامل.
با توجه به آنچه رفت بنظر میرسد روابط گفتمانی سیاسی ضمن اثرگرفتن از کلیت جامعه، برای میدانهای اجتماعی موجود سرنوشت سازترند. در تاریخ نزدیک به ما، هرچند اصلاح طلبی نامی همگامتر با تغییرات اجتماعیِ روز مینمود، اما باید بجای شعار گفتگوی تمدنها در بیرون از مرزها، درون سرزمین خودمان گفتگوی گفتمانها را عملی میکرد تا اکنون در روابط و تعاملات مردم با مردم و مردم با دولت، این حجم از لج بازیهای سیاسی و اجتماعی وجود نداشت. به اصطلاح احزابِ اصول گرا منعطف و عقلانیتر و به اصطلاح احزابِ اصلاح طلب، جایِ همچنان شعارِ "زنده باد مخالف من" عناصری فعال و در صحنه بودند نه تاریخ گذشته.
اینک بخاطر آیندهی وطن باید بر نیمکت گفتگوی گفتمانها، فراتر از اصلاح طلب اصولگرا بنشینیم، تا یک دستتر شویم.
باور کنیم مای ملت زخمهای عمیقتر به تن داریم.
وشمای دولت هم با "یکدست صدایی نداری"
اگر هم داری توخالیست.
----------------------------------------
علی غزنوی
----------------------------------------
نقشی که این اسطوره در ذهن هرایرانی تداعی میکند، در کنار آن فضای به تاریخ پیوسته، چارچوبی فراگفتمانی فراهم کرده است که هر پندار نیکی میپسندد و در پناهش روی نیمکتهای عبرت مینشیند.
ناغافل برگهایی از تاریخ و تفکر روی کتابچهی شلوغ ذهنم پر کشید:
در حریمِ امنِ آرشهای جان فدای وطن، که کم و مختص به زمان و مکان خاصی هم نیستند، حیف نیست از خود و خاص گرایی به درآییم و در راه عام گرایی و وطن پرستی گام برداریم؟
حیف نیست با خط کشی و طردهای نا به جا، کارایی غیرخودیهای کارآمد را از سیستمهای اجتماعیِ تحت نفوذ خود دور میکنیم؟
حیف نیست حالا که این قهرمان اسطورهای و هزاران قهرمان واقعی، در راه امنیت ایران جان دادهاند، ما در حریم این امنیت با هم گفتگو وتعامل نمیکنیم؟
حیف نیست این حجم از حیف و میلها، از اختلالات رابطهای مای ملیمان بیرون میآید؟
من که به سهم خود، دلم میخواست روی نیمکتِ امروز ایران، با نگرش و اصولی متفاوت از خود به گفتگو بنشینم؛
چون میدانستم تعاملِ تفاوتها، حتی فرهنگ یک ملت را بارورتر و عقلانیتر میکند.
اما افسوس!!!
نیمکتهای ما، در وطنی که سالهاست از لفافه درآمده و تفکیک اجتماعی را تجربه میکند، همچنان از گفتگوی شفاف خالیست. ما با اختلال در روابط اجتماعی روبرویم وهمچون غریبههایی در قالب یک مرزیم.
هر فرهنگ در عمیقترین لایهی خود عقیده و ارزشهایی دارد که همچون قدرتی نرم به رفتار در ابعادِ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه جهت میدهد. تفاوتِ ارزشها و عقاید درونی فرهنگ، در کلهایی بنام گفتمان جا میگیرند و افراد معتقد به هر گفتمان خاص، اندیشه، اطلاعات، هنر و رفتارهای مشابهی از خود بروز میدهند. اگر یک گفتمان خاص به هر دلیل، خود را صاحب کل یک فرهنگ بداند وجلوی رخ نمایی گفتمانهای دیگر، که اقتضای روزِ رفتارهای نهادینه شدهی اجتماعی هستند را بگیرد، به جای آنکه روابط گفتمانی مختلف داور فرهنگ باشند، یک گفتمان خاص میشود داور و هر گونه اطلاعات، پیام، اندیشه و هنری که در قالب آن نگنجد بی صدا میشود.
قطعاً چنین جامعهای که خودش نیست، خودباختهی فرهنگی میشود.
پس با وجود خطر خودباختگی فرهنگی، برای یک جامعهی در حال گذار همچون ما، هرچه روابط گفتمانی آزادانه و فارغ از دغدغه باشند، جامعه بهره مندتر میشود. مهمترین موهبت برای ما نظم و وحدت فرهنگی خواهد بود. نظم فرهنگی با رعایت هنجارهای بی شمار اجتماعی که مردم از ته دل رعایت میکنند، منفعتش را به ما نشان میدهد.
اختلال در روابط گفتمانی مانند اختلال در مغز، ازسرتاپای جامعه را به اثر سوء خود گرفتار میکند.
فراموش نکنیم که از خواص جامعهی مدرن، وجود عقلانیت و تمایز افراد آن است تا بتوانند حین فرایند تفکیک اجتماعی جایی متناسب با تخصص واستعداد خودبیابند و نقش ایفا کنند.
جامعه و خاصه سیاستگذار اگر نتواند اکثریت تفاوتها را محترم بشمارد، افراد را از کارکردهای ممکن و مثبتشان برای اجتماع ساقط و به خود مشغول میکند.
اجازهی برخوردِ اندیشهها یکپارچگی و نظم اجتماعی را بیمه میکند.
بنابر آنچه گفته شد، اگر در فرایند گذار جامعهمان روابط گفتمانی غیرمختل میداشتیم، اکنون این حجم از اندیشه و به تبع آن هیجانات سرکوب شده را نداشتیم و در التهابات ملموس اجتماعی به جای فریادِ مجازی " من و تو درد مشترکیم"، به فهم مشترکی که نیازمند آنیم میرسیدیم و به دنبال آن، کنشِ جمعی یکپارچه و منظمی در جهت بهبود داشتیم.
اصلاحات انجام نشدهی دورانِ گذار، خشمگینانه و یکجا به سراغمان آمدست. آنقدر در روابط بین فردی اختلال ایجاد شده که جامعه برای اصلاح بنیادینِ خود دست به دامان کنشهای جمعی شده است. چه آنان که در خانه نشستهاند و به فضای مجازی مشغولند، چه آنان که اکثر وقت خود را در خیابان و محافل سیاسی_اجتماعی میگذرانند، همه از بی نظمی و بی هنجاریهای کفِ جامعه به تنگ آمده و چشم انتظار یک اصلاح کلیاند.
شاید هم اکنون بایدعبرت گیریم و با هر احساس و پنداشتی، محترمانه بر نیمکتِ تعامل بنشینیم و با هرگفتمانی با هم گپ بزنیم،
تا؛
_به جای نادیده گرفتنها، همدیگر را مجاب کنیم
_با استفاده از رد وبدل شدن بی دغدغهی اطلاعات و اندیشهها به جای هیجانات عاطفی، فرهیختهتر شویم
_تناقضات منطقی، فرهنگی وسیاسی خود را خردمندانهتر حل کنیم.
و بدانیم و مرور کنیم که؛
اگر نیمکتهای وطن از برخی گفتمانهای متناسب با تغییراتِ اجتماعیِ نهادینه شده در جامعه، خالی ماندهاند، اکنون چنین واقعیاتی روی دست هامان گذاشتهاند؛
_به جای همدلی سیاسی، لجاجتهای سیاسی نظیر اتفاقات واغتشاشات اخیر به بار آمده است.
_ تضادهای ساختگی و پنهان پدید آمده که به طبع، مدیریت اینگونه تضادهای غیر واقعی و هیجان زده برای جامعه سخت است؛ پاره کردن بنر شخصیتی که در هر صورت فرزند ایران و نمونهی آرمانی یک گفتمان خاص بود، از جمله تضادهای پنهانِ برآمده از اختلال در روابط گفتمانیست.
_جای واقع گرایی سیاسی، افراط و تفریط سیاسی از سر و روی جامعه میبارد وخبری از مباحثات انتقادی بین مردم با هم و مردم و دولت نیست؛ سیاسیون نیز در سوء استفاده از نبود مباحثات انتقادی، به تناسب روز یا شور میشوند یا بی نمک.
_در مباحثات سیاسی به جای مجاب کردنها؛ تحریک، تهدید وتحقیرها رواج مییابند؛ منطق و کنشهای صفر و صدی همراه باآسیب برای مردم سالاری را در اسفند خواهید دید.
_مردم هر نوع مخالفتی از سوی همدیگر و از سوی دولت را خصومت میپندارند، در صورتیکه اگر در طول سالهای گذشته همگام باتغییرات اجتماعی، بر نیمکتهای تعامل مینشستند، اکنون زنبور عسل هم میبودند اینقدر برای هم بیگانه و در عین حال بیگانه ستیز نبودند. وهمین مردم باهم جامعهای میساختند شیرین تراز عسل؛ چون انسان بودند و متفکر.
القصه، جامعهی درمانده از روابط سالم گفتمانی، در روابط علمی و اخلاقی نیز دچار تبعات منفیاند؛ آنقدر خود را سخت پوست نشان میدهند که کمتر امکان برنامه ریزی و سازماندهی علمی به خود میبینند و شخصیتهای علمی کمتر در میانشان پا میگیرد.
از نظر اخلاقی چون کرامت انسانی لگدمال می شودو افراد در کمترمنزلت ارزشمندی همدیگر را سهیم میکنند، تعلق عاطفی هم خاص خویشان وآشنایان خواهد شد و برای هموطن جز پس از مرگ و در مواقع سیل و زلزله رواج نخواهد یافت.
جایی که تعلق عاطفی خاص گرایانه بوده و به عام یا هر انسانی تعلق نیابد، تعهدو اعتماد متقابل ضمانت اجرایی نخواهد داشت.
جایی که ادخال اجتماعی به سلامتی اتفاق نیفتاده است جزپیوندهای اجتماعی بیمار، بی نظمی اخلاقی واجتماعی و خود رأیی چه نتیجهای میخواهیم ببینیم.
شاید نتوان دقیق پیش بینی کرد جامعهای که دچار نوعی اختلال هنجاریِ حاصل از نوعِ روابط فرهنگیست، چه جهت گیریِ سیاسی، اجتماعی واقتصادی ای در آینده خواهد داشت. اما آنچه روشن است اینکه، برای حفظ مانده دستاوردهای تمدنی واجتماعی خود، باید از ذهنیتهای دور از هم به سمت تطبیق بیشتر به حرکت درآییم و این مهم بستری میخواهد به بزرگی تعامل.
با توجه به آنچه رفت بنظر میرسد روابط گفتمانی سیاسی ضمن اثرگرفتن از کلیت جامعه، برای میدانهای اجتماعی موجود سرنوشت سازترند. در تاریخ نزدیک به ما، هرچند اصلاح طلبی نامی همگامتر با تغییرات اجتماعیِ روز مینمود، اما باید بجای شعار گفتگوی تمدنها در بیرون از مرزها، درون سرزمین خودمان گفتگوی گفتمانها را عملی میکرد تا اکنون در روابط و تعاملات مردم با مردم و مردم با دولت، این حجم از لج بازیهای سیاسی و اجتماعی وجود نداشت. به اصطلاح احزابِ اصول گرا منعطف و عقلانیتر و به اصطلاح احزابِ اصلاح طلب، جایِ همچنان شعارِ "زنده باد مخالف من" عناصری فعال و در صحنه بودند نه تاریخ گذشته.
اینک بخاطر آیندهی وطن باید بر نیمکت گفتگوی گفتمانها، فراتر از اصلاح طلب اصولگرا بنشینیم، تا یک دستتر شویم.
باور کنیم مای ملت زخمهای عمیقتر به تن داریم.
وشمای دولت هم با "یکدست صدایی نداری"
اگر هم داری توخالیست.
----------------------------------------
علی غزنوی
----------------------------------------