کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

یادداشت|

یادداشتی برای عالی‌جناب استاندار

25 خرداد 1398 ساعت 10:50

می‌دانستیم و دانسته‌هایمان را پشت گوش می‌انداختیم. بعضی‌هایمان اجازه ندادیم سرمایه‌گذار به کار مفروضتان برسد. بعضی ها توان کار کردن نداشتیم. بعضی ها سواد کار کردن نداشتیم. می‌دانستیم و دانسته‌هایمان را پشت گوش می‌انداختیم. بعضی‌هایمان اجازه ندادیم سرمایه‌گذار به کار مفروضتان برسد. بعضی ها توان کار کردن نداشتیم. بعضی ها سواد کار کردن نداشتیم.


خداحافظی‌ها معمولاً اندوهگینمان می‌کند. جز آن‌که جداشده را دوست نداشته باشیم، تحمل کردنش سخت بوده باشد و در این صورت دستی که تکان می‌دهیم بازنمودی از کهن الگوی دروغ و وانمودگی است.
عالی‌جناب استاندار
این پرسش مطرح است که آیا دوستت داریم؟ یا پیش از این دوستت داشتیم؟ یا بعدازاین دوستت داریم؟ یا دل‌تنگتان می‌شویم گاهی؟
این روزها که می‌رود که می‌روید، به شما به‌مثابه یک پدیده نگاه می‌کنم. پدیده‌ای که می‌رود تا جای خود را به پدیده‌ای دیگر بدهد. این رفت‌وآمدهای مدام. از جاده‌ای به جاده‌ی دیگر. بی آن‌که جاده‌ای آن گونه که این بستر نیاز دارد برایش ساخته شود. از پی این همه آمد و شد. من یک تن ام و در این تنهایی به شما حق می‌دهم اخم‌هایتان در هم باشد‌. بر هم باشد. این روزها که می‌روید حق می‌دهم به شما که با خود زخم ببرید، درد ببرید. خستگی را کنارتان بنشانید. حق می‌دهم از قلم‌خورده بگیرید؛ اما بهتر می‌دانم بگویم شما برای قلم‌به‌دستان نیامده بودید لبخند بزنید تا لبخندتان را بنویسند. شما معلم روزهای سالخورده‌ای بودید که می‌خواستید یادمان بدهید و اگر یاد نگرفتیم از ترکه زدن ابا نداشتید، اما نزدید. یادتان مانده بود که روزگار ترکه‌ها را گرفته بود. دلتان هم نبود به ترکه زدن. نه. شما دلسوزتر بودید. پدر بودید که یا کولر را خاموش می‌کردید یا صبحِ بهترین خواب‌ها از خواب بیدارمان می‌کردید. کاش نمی‌خواستید بیدارمان کنید. خواستید اما نشد. ما همان شدیم که پشت سرتان حرف زدیم، غرولند کردیم و وقتی رفتید کولر را روشن کردیم و خوابیدیم. می‌شود پدر از فرزند ناامید شود؟ ناامیدتر بودید. می‌دانم کار کردن راحتتان نبود. ما همه چیز را " نمی‌شود "،" راهی ندارد " می‌دانستیم و دانسته‌هایمان را پشت گوش می‌انداختیم. بعضی‌هایمان اجازه ندادیم سرمایه‌گذار به کار مفروضتان برسد. بعضی ها توان کار کردن نداشتیم. بعضی ها سواد کار کردن نداشتیم. بعضی ها از آن بعضی ها رونویسی کردند و کار نکردند. شما چه کردید؟ داد زدید اما ترکه نزدید. شاید جایی این ترکه زدن را اجازه ندادند.‌همراهتان نبودند. من از اندوه شهرمان می گویم بعد از رفتنتان. این مسابقه ی فوتبال است. کاش می ماندید و برای برگشتن ِورق، همه ی تعویض هایتان را با هم انجام می دادید. این شهر پشت شما می ماند. این شهر از مدیران کم کار رنج می کشد. از قلم های مستخدمِ این مدیران رنج می برد. از نمی‌شود ها رنج می برد...‌شما چه کردید؟ شما چه می کنید؟ رنج ها را توی توبره می ریزید و با خود به کجا می برید؟ این شهر به شما فکر می‌کند. به دست تکان دادنتان از پشت شیشه های هواپیما نگاه می‌کند. دست تکان می دهد و یادش نمی‌رود بعد از سقوط در آغوش دنا، با هواپیماییِ جدید هم نساختند. فحش دادند. تخریب کردند. هواپیما به جای دیگری می‌رود. به جایی که بهتر از این مردم نیست اما دست کم، کم تر نیش و کنایه می شنود.
عالی‌جناب استاندار
سفرتان به هر کجا باشد شاد. این مردم قدر زحمتِ کشیده را می دانند.‌ این مردم با رنج و زحمت زیسته اند.‌خو گرفته اند. دست پینه بسته را می شناسند. از دست ها تاریخ شخصیت ها را می خوانند. هر دستی برایشان داستانی دارد. دست های شما را می شناسند. برای شما دست تکان می دهند. این دست ها که تکان می دهند، این دست ها که برای خداحافظی با شما بلند می‌شود می گویند کاش قدری بیش تر می ماندید و با هم رنج ها را می شمردیم. داد می زدیم. ترکه می زدیم. کار می خواستیم. کار می کردیم و غروب که می شد دور هم جمع می شدیم و لبخند می زدیم و می خندیدیم و به روز بعد فکر می کردیم. روزی که "نمی‌شود " و "نمی توانیم " را روی لب نمی راندیم. دست هایمان این اجازه را نمی داد.
خداحافظ. خدا نگهدارتان عالی‌جناب مهربانی‌ها


کد مطلب: 410356

آدرس مطلب :
https://www.kebnanews.ir/note/410356/یادداشتی-عالی-جناب-استاندار

کبنانیوز
  https://www.kebnanews.ir

1