ترویج شاهنامه یا تحریف شاهنامه
21 اسفند 1396 ساعت 18:12
متن ارسالی
به نام خداوند جان وخرد
این روزها حرف فردوسی و فرهنگ باستانی ایران زیاد به زبان و میان میآید. فردوسی فرد اول فرهنگ ایران است. اگر ما ارادتی به این مرد دا ریم نخستین نشانههای ابرازش آن است که خود را تاحد ادراک زبان او بالا ببریم، منظور از ادارک زبان آن نیست که شاهنامه را معنی کنیم یا تفسیر کنیم، منظور این است که با دنیای شاهنامه وفردوسی یک حداقل تفاهمی برقرار سازیم. حقیقت این است که رابطهی ما با شاهکارهای فکری گذشتهمان گسیخته است.
از فردوسی، مولوی، سعدی و حافظ و... حرف میزنیم ولی اگر همین بزرگان عرصهی فرهنگ در میان ما بودند نمیدانم که چه به روزشان میآوردیم.
دنیای بزرگان گذشته از این رو برای ما بیگانه است که ما درست ضد چیزی را میخواهیم که آنها می خواهستند (ای مدعی برو که ما رابا تو کار نیست) اگر آنها هر آنچه که بسیاری از ماها میخواهیم، و دنبالش هستیم، آنها میخواستند میتوان یقین داشت که سرچشمه فکر میخشکید و هیچ شاهکاری در این زبان به وجود نمیآمد.
یک جامعه که فقط که به فکر نان و آب خود است و هر کس میخواهد گلیم خود را از آب بیرون بکشد، قادر نیست به مردانی چون فردوسی و اندیشهی او اجازهی بالیدن دهد.
زندگی فردوسی نیز هم اهنگ با روح و محتوای کتابش است.
در شاهنامه اگر جانب ایرانیها گرفته میشود تنها به آن علت نیست که ایرانی هستند بحث بر سر وطن خواهی خام نیست، به سبب آن است که در جبههی خوبیها قرار دارند. ایرانیها از نظر شاهنامه تافته جدا بافتهای نیستند که سرا پا معصوم باشند، اگر ایرانی نماینده نیکی باشد و نورانی نماد بدی باشد هم ایرانیهای تورانی داریم و هم تورانیهای ایرانی.
انسانهای بد و نیمه بد در میان ایرانیها هستند، همچون سام و تور و کاووس و.... و انسانهای خوب در میان تورانیها بودند مانند برادر افراسیاب یا فرنگیس و.....
آنکه گوید جمله حقاند احمقی است
آنکه گوید جمله باطل اوشقی است
در شاهنامه آنچه محکوم میشود نژادی در برار نژاد دیگری، یا قومی در برار قومی دیگر نیست، نبرد نیکی با بدی است که هسته مرکزی شاهنامه است.
مولانا میفرماید، هر چیزی را که در تاریخ میخوانیم و در اسطورها میخوانیم حتی در تاریخ به صورت واقعی باشد یا داستان وافسانه باشد آنها رادر دل ودرون خود ببینید وپیدا کنید خواه حقیقت بیرونی داشته باشد وخواه نداشته باشد واین نکتهی فوق العاده مهمی است. قصهی موسی و فرعون در مثنوی،
موسی وفرعون در هستی توست باید این دو خصم را در خویش جست
موسی وفرعون در درون ما وجود دارد. اگر موسی نماد ونمایاندهی خرد وعقل باشد و فرعون نماد نفس باشد، ما هر روز بارها در نیل نفس خود غرق میشویم.
لاجرم جاریست پیکاری سترگ روز وشب مابین این انسان وگرگ
قصهی ایران وتوران، هر انسانی، تورانی در درون خود دارد ورستم یعنی رستن از پلیدیها وتعلقات. فردوسی:
((تو مر دیو را مردم بد شناس)).
اگر برخرد چیره گردد هوا زچنگ هوا کس نیابد رها
میشود ظاهری ایرانی داشت و دل ودرونی تورانی
مولانا:
ای بسا ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نباید داد دست
بیاییم شاهنامه را از حالت تفننی وتفریحی به حالت کاربردیتر و خردمندانهتر در مسائل اجتماعی، سیاسی و.... سوق دهیم.
در هیچ کتاب ایرانی به اندازهی شاهنامه کلمه خرد وداد به کار نرفته و مسأله خرد در شاهنامه بنیادی است. ودر مقابل خرد، آز قرار دارد، آز یعنی خودخواهی وزیاده خواهی.
چون کلمهی شاهنامه در کتاب نیامده اگر میبایستی نامی بر آن بگذارند شایسته بود خردنامه بخوانندش.
خرد دستگیر و خرد رهنمای خرد دست گیرد به هر دو سرای
اگر ماندم اندر سپنجی سرای روان وخرد به اشدم رهنمای
جایگاه خرد و خردورزی در مسائل احتماعی وسیاسی و..... همین محافل کجاست؟ نگذاریم چراغ خرد روبه خاموشی رود. بدیهی است که در جامعهای سر شار از احساسات، دم از خرد زدن وخردمندانه عمل نکردن، روان فردوسی را نه سی سال که هقتصد سال رنج وعذاب میدهد. ((بسی رنج بردند در این سال سی))
نقطهی عشق نمودم به تو هان سهو مکن ور نه چون بنگری، از دایره بیرون باشی
----------------------------------------
سید غلامحسین بلادی - فرهنگی
کد مطلب: 324759