تاریخ انتشار
چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۳۶
کد مطلب : ۴۰۰۰۰۱
یادداشت ارسالی|

نگرشی به مساله چیستی «تمدن» از دیدگاه قرآن کریم

۲
مطلبی که می خوانید از سری یادداشت های مخاطبین کبنانیوز است و انتشار آن الزاما به معنی تایید تمام یا بخشی از آن نیست. می توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.
نگرشی به مساله چیستی «تمدن» از دیدگاه قرآن کریم
کبنا ؛
متن ارسالی

 چکیده:

در این مقاله نگارنده ابتدا بیان می‌کند که چند سالی است که سخنان زیادی در خصوص ضرورت ایجاد یک تمدن جدید و احیای تمدن ایرانی - اسلامی در برابر تمدن غرب به گوش می‌رسد؛ اما متاسفانه هیچ کدام از افرادی که چنین سخنانی می گویند، در صدد بر نیامده اند که به طور دقیق و با استفاده از مفاهیم راهگشا منظور خود از تمدن را تعریف و تبیین کنند. سپس نگارنده نظریات مختلفی را که راجع به چیستی تمدن وجود دارد، از ویل دورانت و لینتون گرفته تا تایلر و توین بی، نقل کرده و آنگاه به نقد و بیان نقاط ضعف آن‌ها می‌پردازد و سپس می‌کوشد با استفاده از آیات ۸۲ و ۸۳ سوره غافر تعریف تازه‌ای از تمدن به دست دهد.  بر اساس این تعریف، تمدن دستگاهی با روابط درونی متقابل و سامان مند متشکل از دو ساحت ایضاح از وجود و ایجاد در وجود، که ایضاح از وجود را مهمترین ساحت یک تمدن و منشا ایجاد در وجود نیز محسوب می‌توان کرد، معرفی می‌شود. سپس چنین بیان می‌گردد که این ساحت‌ها در راستای تحقق هستی و چیستی یک جامعه که به مثابه یک واحد مستقل و دارای روح خاص خود است، می‌باشند.
کلید واژه‌ها:
«چیستی تمدن، ساحت‌های تمدن، ایضاح از وجود، ایجاد در وجود»
۱-مقدمه و طرح مساله:
جا دارد در ابتدا به این نکته اذعان کرد  که هر چند، چند سالی است که سخنان زیادی در خصوص احیای تمدن ایرانی - اسلامی و ضرورت ایجاد یک تمدن جدید در برابر تمدن غرب  از گوشه و کنار و گاه از متن به گوش می‌رسد. اما متاسفانه هیچ کدام از کسانی که چنین دعوی را مطرح می‌نمایند، بر آن نیامده اند که منظور خود از تمدن را به دقت تعریف و تبیین کنند؛ در واقع این کلمه نیز به سرنوشت بسیاری از کلمات و اصطلاحات زیبا و پر کاربرد – همچون عدالت، علم اسلامی، و... – دچار شده است که قائلین آن منظور خود را درست  بیان نمی‌کنند. و اگر هم گاهی به تعریف آنها بپردازند همواره منظور خود را به گونه‌ای مبهم و بسیار کلی بیان می‌کنند به گونه‌ای که نه می‌توان از آن سخنان استفاده نظری یا عملی کرد و نه می‌توان بر آن خرده گرفت و آن راکنار زد.
ما در این مقاله سر آن داریم که تعریفی جدید از تمدن ارائه داده و بر اساس آن به تامل در راه‌های موجود برای ایجاد و حفظ یک تمدن نوین ایرانی و اسلامی که ما آن را "تمدن اشراق" نیز می‌نامیم بپردازیم.
برای این کار ابتدا تعاریف متعددی که دانشمندان خارجی و ایرانی از تمدن ارائه دادند را نقل کرده و سپس به نقد آنان می‌پردازیم و در فرجام نظر خاص خود را ارائه می‌دهیم، و بر اساس آن ساحت‌های یک تمدن را مشخص نموده و راههای ماندگاری یک تمدن و رازهای انحطاط آن را وا می‌نماییم.
 
۲-مبحث اصلی:
۲-۱٫نقل و نقد تعاریف ارائه شده از تمدن:
همانطور که پیش‌تر بیان کردیم در این بخش تعاریفی که محققان مختلف از تمدن ارائه دادند نقل کرده و به نقد آنان می‌نشینیم.
آلبرت شوایتزر (Albert Schweitzer) – از تمدن شناسان برجسته قرن نوزدهم - در خصوص تمدن معتقد است: «هر تمدنی ماهیّت دوگانه‌ای دارد: نخست تحقق‌پذیری آن از طریق تسلّط خرد بر نیروهای طبیعت، دوم غلبه آن بر هوای نفسانی انسان» (به نقل از سوروکین، ۲۱۲: ۱۳۷۷) حسن تعریف شوایتزر این است که به اصل مهم «تغییر» در تمدن‌ها توجه کرده است و آنهم تغییر دوبُعدی: تغییر در طبیعت و دوم تغییر در نفس انسان این مساله تغییر، مساله بسیار مهمی است و اساساً تفاوت انسان متمدن با انسان بَدْوی در این است که انسان متمدن طبیعت را تابع خود می‌کند ولی انسان بَدْوی خود را تابع طبیعت می‌گرداند.
ولی اشکال تعریف شوایتزر این است که تنها به جنبه تغییر بذل توجه می‌کند و به مقوله اساسی چون فرهنگ، صریحاً اشاره‌ای نمی‌کند و نیز مشخص نمی‌نماید این تغییرات در چه راستایی باید صورت گیرد و نیز از کجا ناشی شود.
ویل دورانت (Willam Durant)،- صاحب کتاب معروف تاریخ تمدن - تمدن را اینگونه تعریف می‌کند: «تمدن را می‌توان، به شکل کلّی آن، عبارت از نظمی اجتماعی دانست که در نتیجه وجود آن، خلاقیّت فرهنگی امکان‌پذیر می‌شود و جریان پیدا می‌کند». (دورانت،  ۱۳۸۱: ۱/۳)؛ حُسن تعریف ویل‌دورانت این است که به مقوله نظم توجه کرده است ولیکن به خاستگاه این نظم که از کجاست اشاره‌ای نکرده است. علاوه بر این، تعریف ایشان بسیار کلّی است به گونه‌ای که می‌شود آنرا بر هر شهری صادق دانست و آن شهر را یک تمدن دانست و اگر در یک کشور ۱۰۰ شهر داشته باشیم با تعریف دورانت ۱۰۰ تمدن نیز داریم. ولی جای تعجب است که دورانت برخلاف تعریف خود، در متن کتاب خود، پس از جلد نخست که به چند تمدن شرقی به اجمال می‌پردازد، دیگر یک سر به اروپا رفته و سیر تمدن در غرب را پی‌می‌گیرد گویا که تنها تمدن غرب را به عنوان تمدن، به رسمیّت می‌شناسد.
دیگر اندیشمندی که در مورد تمدن به تفکر پرداخته تایلر (Tylor) است وی تمدن را اینگونه تعریف می‌کند: «فرهنگ یا تمدن، مفهوم گسترده‌ای دارد که شامل علم و دانش، اعتقادات، هنر، اخلاقیّات، قانون، رسوم، و بسیاری از توانایی‌ها و عاداتی می‌شود که هر انسان به عنوان عضوی از جامعه آنها را داراست»(به نقل از قانع، ۱۳۲: ۱۳۷۹). تایلر تعریف جامعی ارائه می‌دهد و مفاهیم متعددی را مطرح می‌سازد، اما این اشکال را دارد که جایگاه و رتبه هرکدام از این مفاهیم و اینکه کدام مفهوم بر دیگری تقدم دارد را روشن نمی‌سازد. زیرا آنچه اهمیت دارد طبقه‌بندی منطقی و سیستماتیک مفاهیم است  نه صرف کنارهم چیدن آنها.
تعریف دیگری که از تمدن وجود دارد از آن فوکوتساوایوکیچی (Fokotsava yokichi) تمدن شناس ژاپنی است، از نظر فوکوتساوا، تمدن «دو وجه معنوی و مادی دارد که اولی را روح درونی و دومی را شکل‌های بیرونی تمدن می‌نامد، دستیابی به تمدن نیازمند آن است که وجه نخست یعنی روح تمدن از اولویت برخوردارشود». (یوکیچی،‌ ۱۱: ۱۳۷۹)
این تعریف از آنجا که تمدن را دارای دو وجه معنوی و مادی می‌داند و نیز وجه معنوی را اولی و مقدم می‌داند به نکته ظریفی اشاره کرده است اما یک اشکال دارد و آن اینکه در آن به نهایت و غایت یک تمدن بی توجهی شده است.
تعریف دیگری که از تمدن ارائه شده، متعلق به رالف لینتون (Ralph Linton)، صاحب کتاب سیر تمدن، است، وی تمدن را اینگونه معرفی می‌کند: «تمدن عبارت است از مجموعه منظمی از کردارهای اکتسابی خاص هرجامعه». (لینتون، ۳۹: ۱۳۷۸)
بخش نخست این تعریف، که تمدن را مجموعه منظمی می‌داند، سخن کاملاً ثوابی است، زیرا تمدن بما هو تمدن نمی‌تواند مجموعه‌ای آشفته وسردرگم باشد بلکه باید تمدن، چونان دستگاهی منظم و سامان‌مند باشد.
اما بخش دوم این تعریف مبهم است زیرا مشخص نمی‌سازد که آیا منظور از کردار تنها رفتار عینی است یا اینکه شامل اندیشه‌های ذهنی نیز می‌شود؟ دوم آنکه آیا تمدن مساوی یک جامعه است یا امری است فراتر از یک جامعه واحد و می‌تواند شامل چندین جامعه نیز شود؟
از دیگر کسانی که راجع به تمدن‌ها تحقیقات فراوانی کرده است، آرنولد توین‌بی Arnold) Toynbee) است، وی تمدن را اینگونه تعریف می‌کند: «تلاش برای آفریدن جامعه‌ای که کل بشریت بتوانند با هم‌ْنوایی در کنار یکدیگر و به منزله اعضایی از یک خانواده کامل و جامع در درون آن زندگی کنند». (توین‌بی، ۴۸: ۱۳۷۶)
تعریفی که توین‌بی از تمدن ارائه می‌دهد، بیشتر شبیه یک آرزو و دعا است و هیچ شباهتی به تعریف علمی که باید در واقعیت‌ها پایه و ریشه داشته باشد نه در آرزوها و آرمان‌ها، ندارد؛ بنابراین نمی‌توان ارزش چندانی برای تعریف توین بی قائل بود.
جا دارد در این جا به نقل نظرات دو تن از محققان ایرانی نیز بپردازیم.
دکتر علی شریعتی " تمدن" را اینگونه تعریف می‌کند: «تمدن عبارت است از مجموعه ساخته‌ها و اندوخته‌های فراهم‌آمده از گذشته یا از دیگران (مادی و معنوی) که جامعه بشری می‌سازد». (شریعتی، ۱۱: ۱۳۷۸) این تعریف نیز مانند دیگر تعاریف مفاهیم زیادی را مطرح می‌کند، ولی جایگاه و رتبه و نیز نسبت آنها به یکدیگر را تعیین نمی‌کند.
همچنین آقای احمد صدری، تمدن را اینگونه تعریف کرده است: «تمدن عبارت است از تبلور تلاش دایم و کم‌وبیش موفق عقل نظری و عملی برای مقابله با نیروهای تهدیدکننده بیرونی و هسته‌های ناپایدار درون جوامع بشری». (صدری، ۲۹: ۱۳۸۰) این تعریف، تعریف خوبی به نظر می‌رسد اما این ویژگی را دارد که، مانند برخی از تعاریف قبلی، مفاهیم خود را طبقه‌بندی نکرده و رابطه‌ی میان آنها را مشخّص نکرده است و به غایت تمدن نیز اشاره‌ای نکرده است.
در بالا تعاریفی که از تمدن توسط برخی پژوهشگران ارائه شده را نقل و به زعم خود نقد نیز کردیم، با توجه به این نقّادی‌ها بهتر است تعریفی که خود با استفاده از دو آیه قرآن از تمدن داریم و می‌پنداریم از آنها کم‌اشکال‌تر است را بیاوریم، در قرآن کریم آمده است: «افلم یسیروا فی‌الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم کانوا اکثر منهم و أَشَدَّ قُوَّهً و اثاراً فی‌الارض فما اغنی عنهم ما کانوا یکسبون (۸۲) فَلَمَّا جاءَتُهمْ رُسُلُهُمْ بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق به هم ما کانوا به یستهزءونَ (۸۳)»" آیا در زمین سیر نکردندتا ببینند فرجام کسانی که پیش از آنان بودند چه شد؟ آن‌ها زیادتر در روی زمین، نیرومندتر و پر اثرتر بودند، ولی آنچه به دست آورده بودند بی نیازشان نکرد.۸۳  و چون پیامبرانشان دلایل آشکار برایشان آوردند، به دانشی که نزدشان بود بالیدند و آنچه به ریشخند می‌گرفتند آنها را فرا گرفت.
این آیات که در سوره غافر آمده بدین معنا اشارت دارد که تمدن‌هایی که پیش از شما بودند و میزان ایجاد در وجود آنان، بیشتر از شماها بود (أَشَدَّ قُوَّهً و اثاراً فی‌الارض) چون متناسب با آن ایجاد، ایضاح از وجود خود را تنظیم نکردند و به آن ایضاح پیشین دلخوش بودند «فرحوا بما عندهم من العلم»، سرانجام همین امر سبب اضمحلال و نابودی آنها شد. با استفاده از این آیات، تمدن را چنین تعریف می‌کنیم:
«تمدن عبارت است از ایضاح خاصی که یک جماعت انسانی از وجود دارد و برپایه آن ایضاح و یا در خدمت آن، دست به دگربودسازی در وجود می‌زند و نیز پس از ایجاد دگربودگی، متناسب با آن دست به تنظیم و متناسب زمان سازی ایضاح پیشین خود می‌زند، که همه اینها در راستای تحقق هستی و چیستی آن جماعت انسانی است».
از آنجا که مرحله اول ایجاد در وجود با ساکن‌شدن در یک سرزمین و کشاورزی کردن، که خود ابتدایی‌ترین ایجاد در وجود است، می‌توان گفت ظاهر تمدن‌ها در شهرها تبلور می‌یابد.
تعریف فوق چند حُسْن دارد:
۱- تعریف ارائه شده، برخلاف تعریف‌های ذکرشده، مفاهیم ارائه شده را طبقه‌بندی می‌کند و  رابطه منطقی میان آنها را نیز مشخص می‌سازد و این مهمترین وظیفه هر تعریف  علمی است.
۲- نهایت و غایت هر تمدن را مشخص می‌سازد و آن عبارت است از تحقق هستی و چیستی آن جماعت انسانی زیرا از نظر ما، جماعت انسانی بما هِیَ جماعه دارای روح و اصالت است.
۳- با استفاده از این تعریف می‌توان به راز ظهور و سقوط تمدن‌ها- نه دولت‌ها- پی برد؛ در حالی‌که  هیچ یک از تعاریف گذشته چنین ویژگی را نداشتند- یعنی وقتی یک جماعت انسانی موفق می‌شود به یک ایضاح نوینی از وجود دست یابد که آن ایضاح عامل ایجاد در وجود و البته در راستای تحقق هستی و چیستی آن جماعت باشد؛ در این هنگام یک تمدن زاده می‌شود. اما زمانی که دگربودسازی تحقق یافت، ولی تنظیم و تصحیح لازم در ایضاح از وجود  پیشین رخ نداد، آن هنگام است که تمدن دچار از هم گسیختگی و سقوط می‌شود.
۲-۱٫بحثی راجع به ساحت‌های یک تمدن:
بر اساس تعریفی که ما پیش‌تر از تمدن ارائه دادیم؛ دو ساحت برای هر تمدن، فرض کردیم: الف) ساحت ایضاح از وجود   ب) ساحت ایجاد در وجود.
الف) ساحت ایضاح از وجود، که در لسان قرآن از آن با تعبیر (ما عندهم من العلم) یاد شده است؛ دارای دو پایه است: یکی دین و دوم زبان
دین که پایه اول «ایضاح از وجود» است، در نظر ما به معنای آن ایده‌هایی است که یک جماعت انسانی به درستی و صدق آن باور دارند و آمادگی بذل در راه آنرا دارند حال تفاوت نمی‌کند که آن باورها به شکل ادیان ابراهیمی باشند یا ادیان غیرابراهیمی، به شکل آیین‌ها و اسطوره‌های اقوام بدوی باشند یا ایدئولوژی‌های قرن ۱۹ و ۲۰، آنچه اهمیت دارد نوع نگرش یک جماعت انسانی به مجموعه‌ای از ایده‌هاست. این پایه، یعنی دین، مهم‌ترین اصل و اساس  «ایضاح از وجود» است.
اما پایه دوم زبان است؛ زبان از آن جهت که تنها ابزار نمی‌باشد بلکه تجسّم اندیشه است و در واقع تنها راه نیست بلکه منزلگاهی است برای تفکّر و اندیشه، اهمیتی بسزا می‌یابد، لذا جا دارد به عنوان پایه دوم ساحت نخست تمدنها در آن تامل کرد. زبان را نباید تنها ابزاری قلمداد کرد تا به میانجی آن اندیشه‌ها را انتقال می‌دهیم و این ابزار خود، هیچ نقشی در نوع اندیشیدن و طرز نگریستن به جهان ندارد.
به عبارت دیگر، زبان را باید همچون دین دستگاهی سامان مند دانست که بر پایه آن به عالم وجود معنا می‌دهیم و به تفسیر و ایضاح آن می‌پردازیم. در واقع زبان، صورت‌ها و نمادها و قالب‌هایی را در اختیار آدمی می‌گذارد که در چارچوب آنها به فهم دنیا و معنا بخشی به ماده‌های بیرونی می‌پردازیم. به قول ارنست کاسیرر (Ernest Cassirer): «زبان به خودی خود شیوه‌ای برای دیدن و ساختن جهان است، تجربه جهان است، آن چنان که فراگردهای نام گذاری و توصیف آن را بخش بخش و نقش دار گردانده و هویتش را معین داشته‌اند.» (به نقل از: رندل باکلر، ۱۳۷۵: ۱۳۲).
بنابراین اهمیت زبان به عنوان پایه دوم  ایضاح از عالم وجود، امری قابل تأمل و درنگ است.
اما نکته‌ای که باید در این جا بدان توجه نمود این که، زبان معمولاً سیر خاص خود را دارد و صیرورت آن کاملاً از حکومت‌ها تبعیت نمی‌کند، در واقع از آن روی که زبان چونان دین، متولی رسمی ندارد، فرآیند تکاپو و تطوّر آن دست کم به اندازه دین به حاکمیت وابسته نیست و مسیر تحولات آن طبیعی‌تر و انعطاف پذیرتر است.
ساحت دوم یک تمدن همان ایجاد در وجود یا دگربودسازی جهان هستی است که در لسان قرآن از آن با تعبیر (قُوَّهً و اثاراً فی‌الارض) یاد شده است، در واقع تمدن با دگرگونی‌هایی که در وجود ایجاد می‌کند نمود عینی می‌یابد، همانطور که نخستین تمدنها با یکجانشینی و کشاورزی، که بدوی‌ترین نوع ایجاد در وجودند، پدیدار می‌شوند؛ بنابراین هرچه تمدنی، میزان دگربودسازی که متحقق می‌سازد، چه از لحاظ چندی و چه از لحاظ چونی، بیشتر باشد می‌توان آن تمدن را در مرتبه عالیتری از تمدن بودن محسوب کرد؛ البته ایجاد در وجود در یک تمدن باید بر پایه ایضاح از وجود آن تمدن و یا درخدمت آن باشد.
البته باید توجه داشت هنگامی که ایضاح به ایجاد منجر شد لازم است که فراخور  با  وجودهای جدیدی که ایجاد شده، در ایضاحی که از وجود داریم، دگرسانی ایجاد کرد و آن را با اقتضاآت تازه تنظیم کرد، که اگر چنین نشود تمدن در سراشیبی انحطاط افتاده و رفته رفته از درون پوسیده و با خرده ضربه‌ای از بیرون نابود می‌شود.
ساحت ایجاد،  یک بعدی و تک افقی نمی‌باشد بلکه در دو افق به منصه ظهور می‌رسد: افق آفاقی و افق انفسی.
دگربودسازی در افق آفاقی را به نه بخش تقسیم می‌نماییم که عبارتند از:
۱٫میزان تولید ثروت و شیوه توزیع آن در جامعه، ۲٫ میزان تولید علم و اندیشه، ۳٫وضعیت هنر و حجم شکوفایی کیفی و کمی آن، ۴٫ جایگاه عدالت انسانی در نظام حقوقی و اجتماعی آن، ۵٫ چگونگی گزینش حاکمان و چگونگی حکومت کردن آنها و نوع تعامل آنان با مردم، ۶٫ وضعیت جنبش‌های اجتماعی، ۷٫وضعیت خانواده، ۸٫ نوع نگرش به مسائل جنسی، ۹٫اخلاق اجتماعی مردم.
اما افق دوم ایجاد، که دگربودسازی انفسی است، تنها یک بخش دارد که آن اخلاق فردی مردم یک جامعه می‌باشد زیرا خلق و خوی مردم به میزان بسیاری بستگی به نوع ایضاح و تفسیری دارد که آنان از وجود و عالم هستی دارند.
در اینجا باید به این مطلب اشاره کنیم که میان ایضاح و ایجاد باید نیرویی پیوند دهنده و تنظیم کننده وجود داشته باشد که ما این نیرو را بنیاد تبدیل می‌نامیم. در واقع این بنیاد حالتی برزخی میان ایضاح از وجود که امری ذهنی است و ایجاد در وجود که امری عینی است دارد، که خویشکاریش مبدل کردن ذهنیت به عینیت و نیز متاثر کردن ذهنیت از عینیت است.
بنیاد تبدیل تا زمانی که بتواند به وظیفه خود عمل نماید و رابطه دو سویه میان ایضاح  و  ایجاد را به بهترین شیوه برقرار سازد و آن را به موقع تنظیم نماید یک تمدن می‌تواند به حیات خود ادامه دهد ولی اگر در این امر خللی ایجاد شود این به معنای آغاز پستی گرایی و سرانجام نیستی یک تمدن است.
ما برای بنیاد تبدیل، سه پایه می‌انگاریم:
۱- بزرگمردان متعصب به ایضاح از وجود تمدن خود و آگاه از وضعیت دیگر تمدنها
۲- حفظ مقبولیت و قدرت اقناع گری ایضاح در میان مردم
۳- آزادی انجام انواع تاویلات به ویژه تاویلات عقل گرایانه از ایضاح
ما در ادامه به توضیح پایه‌های سه گانه بنیاد تبدیل می‌پردازیم.
- بزرگمردان متعصب به ایضاح از وجود تمدن خود و آگاه از وضعیت دیگر تمدنها:
وجود بزرگمردانی که به نوعی ایضاح از جهان وجود، تعصب داشته باشند و با آگاهی از اوضاع دیگر تمدن‌ها پا به عرصه گذارند، یکی از مهمترین عوامل تبدیل ایضاح  به ایجاد است. و هر چه میزان عصبیّت بزرگمردان نسبت به ایضاح تمدنشان از وجود و نیز میزان آگاهی و اطلاع دقیق و عمیق آن‌ها از وضعیت دیگر تمدن‌ها و نیز عزم آن‌ها برای دگربودسازی بیشتر باشد، بر سرعت پیشرفت و بالندگی آن تمدن افزوده می‌شود. در واقع بزرگمردان  مهم‌ترین عامل تبدیل ایضاح  به ایجاد هستند.
از جمله کسانی که به مساله بزرگمردان و اهمیت کلیدی آن‌ها در ایجاد تمدن‌ها پرداخته است، آرنولد توین بی است. وی در مباحث خود نخست به مساله چگونگی تولد تمدن‌ها می‌پردازد و این پرسش را مطرح می‌سازد که چرا برخی از جوامع مانند جوامع بدوی در نخستین مراحل هستی پویایی خود را از دست می‌دهند و از حرکت باز می‌مانند، در حالی که برخی دیگر از جوامع به رشد و پویایی خود ادامـه می‌دهند و به صورت تمدنی تمام عیار ظاهر می‌شوند. توین بی در پاسخ به این پرسش چنین می‌گوید: «سیر تکوین و پیدایش تمدن‌ها به عامل نژادی یا محیط جغرافیایی بستگی ندارد. بلکه به ترکیب ویژه‌ای از دو شرط زیر وابسته است:
۱- وجود اقلیتی خلاق در جامعه
۲- وجود محیطی نه چندان مساعد و مطلوب و نه چندان مساعد و سخت
جوامعی که واجد چنین شرایطی بوده‌اند، در قالب تمدنی بزرگ جلوه گر شده‌اند و جوامع فاقد این شرایط در سطح پاره تمدن یا مادون تمدن باقی مانده‌اند. فرآیند تولد تمدن در چنین شرایط را می‌توان در اثر متقابل «پیکار و پاسخ» خلاصه کرد. محیط جغرافیایی نه چندان مساعد و نه چندان نامساعد پیوسته جامعه را به ستیز می‌طلبد و جامعه نیز از طریق گروه‌های اقلیت خلاق با موفقیت از پس مبارزه طلبی محیط برمی آید و نیازهایش را برآورده می‌کند. مجدداً پیکار دیگری آغاز می‌شود که به اقتضای ماهیت خویش پاسخی جدید دریافت می‌کند. این روند بی وقفه ادامه دارد و هرگز از حرکت باز نمی‌ایستد. چنین روندی دیر یا زود جامه را در سیر مدنیت و تمدن قرار می‌دهد.» (سوروکین، ۱۳۷۷: ۱۴۱)
توین بی با پژوهش و تحقیق درباره چگونگی تولد ۲۱ تمدن، به این نتیجه می‌رسد که تمام آن تمدن‌ها درست در چنین شرایطی به وجود آمده‌اند، در واقع می‌توان گفت که توین بی اقلیت خلاق را موتور محرک و نیروی جلو برنده یک تمدن می‌داند که اگر در تمدنی وجود داشتـه باشـد، آن تمـدن مـدام به جلو حرکت می‌دهد وی متعتقد است: «یـک تمدن در مرحله رشد و نمو خود تشکیل یک کل واحد و منسجمی را می‌دهد که یک اقلیت فعال و خلاق، آزادانه، پویایی و در نتیجه تعالی آن را تضمین می‌کند.» (مجتهدی، ۱۳۸۱: ۱۷۳)
مشاهده کردیم اقلیت خلاق در نظر توین بی، قلب تپنده یک تمدن بر شمرده می‌شود این اقلیت خلاق در لسان ما به بزرگمردان تعبیر می‌شود که این دو عبارت تقریباً یکی هستند، اما باید توجه داشت که آن چه برای توین بی اهمیت دارد پاسخی است که این اقلیت خلاق به مبارزه طلبی‌های محیط می‌دهد؛ در حالی که برای ما علاوه بر این امر، میزان تعصب بزرگمردان به آن ذهنیت، که پایه اصلی هر تمدنی است، اهمیت شایانی دارد، در واقع ما معتقدیم اگر در تمدنی شمار بزرگمردان و ابرانسان هایی که به نوعی ایضاح از وجود تعصب بیشتری داشته باشند و در عین حال از وضعیت دیگر تمدن‌ها آگاهی دقیق‌تر و عمیق‌تری داشته باشند، آن تمدن سریع‌تر در مسیر دگربودسازی وجود، که غایت تمدن است، گام بر خواهد داشت. البته باید توجه داشت این مفاهیمی که ما در بالا بیان کردیم نوعی نمونه مثالی (Ideal type) است و در واقع و در عالم خارج چنین چیزهایی به شکل کامل و آن طور که در عبارات و ذهنیات، مطرح می‌شود وجود ندارند.
۲) حفظ مقبولیت و قدرت اقناع گری ایضاح از وجود در نزد مردم:
ایضاح از وجود، که رکن اساسی تمدن دانستیم، در آغـاز کار که مردم آن را پذیرا می‌شوند، طبیعتاً مقبولیتی دارد. و این مقبولیت و باور به آن و آمادگی بذل مردمان در راه آن، سبب اشاعه بیشتر و حرکت به سوی دگربودسازی ژرف‌تر در وجود می‌گردد.
اما بایـد توجـه داشـت مقبولیـت یک ایضاح از وجود، امری لایتغیّر نمی‌باشد بلکه امکان دارد بر اثر تغییرات زمانه و زمینه، مقبولیت خود را در میان مردم یک جامعه از دست بدهد و این سرآغاز انحطاط و نیستی یک تمدن است. اما زمانی که تغییراتی ایجاد شد ولی تنظیم و تصحیح لازم در تفسیر پیشین رخ نداد، آن هنگامی است که یک تمدن از هم گسیخته شده و سقوط می‌کند. و این مساله ایست که در قرآن کریم نیز، همانطور که پیشتر بدان اشاره شد، آمده است: «افلم یسیروا فی‌الارض فینظروا کیف کان عاقبه الذین من قبلهم کانوا اکثر منهم و أَشَدَّ قُوَّهً و اثاراً فی‌الارض فما اعنی عنهم ما کانوا یکسبون (۸۲) فَلَمَّا جاءَتُهمْ رُسُلُهُمْ بالبیّنات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق به هم ما کانوا به یستهزءونَ (۸۳)»"
بنابراین یک ایضاح از وجود برای این که دچار پستی گرایی نشود و نیز بتواند به ایجاد تغییرات خود در عالم وجود ادامه دهد. باید همواره مقبولیت خود را در نزد مردم حفظ و تجدید کند و این تجدید مقبولیت که باید به طور دائمی صورت گیرد از رهاورد شناسایی نیازهای جامعه و دادن پاسخ‌های قانع کننده، و نه ساکت کننده، جامه تحقق به بر می‌کند.
بنابراین هرگاه ایضاح از وجود قدرت اقناع کنندگی خود را، به دلیل  نشناختن نیازهای زمانه و یا ناتوانی در ارائه پاسخ‌های قانع کننده به آنها، از دست دهد، این را باید آغازی بر پایان آن ایضاح از وجود و به تبعش، آن تمدن تلقی کرد، هر چند این امر ممکن است، سالیان متمادی به درازا بکشد که این امر ناشی از ریشه دواندن یک نوع ایضاح از وجود در تار و پود  یک جامعه می‌باشد، اما این ریشه‌ها، آهسته آهسته سست و بستار می‌شود و به تدریج به درجه‌ای از پستی و سستی می‌رسد که با هجوم یک نوع جدید از ایضاح از وجود، که قدرت اقناع کنندگی بالاتری دارد و به نیازهای زمانه پاسخ‌هایی در خورتر می‌دهد، به کلی نابود می‌شود. از این رو یک ایضاح از وجود باید مدام مقبولیت خود به نزد مردم و سوددهی به حیات مادی و معنوی آنان را پاس دارد و اگر جز این گردد آن ایضاح نابود می‌شود.
ب. ۳) آزادی انجام انواع تاویل به ویژه تاویلات عقل گرایانه از ایضاح از وجود:
در جامعه تعداد زیادی از افراد با استعدادهای مختلف و شخصیت‌های متنوع در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند در نتیجه میان آن‌ها شبکه‌های متنوع و پیچیده‌ای از انواع مختلف روابط به وجود می‌آید بنابراین کاملاً بدیهی است که تمایل اساسی هر فردی در چنین جامعه‌ای حفظ خودی خود و یا به عبارت دیگر پاسداشت مرزهای وجودی خود با وجود دیگری است. در واقع انسان می‌خواهد ضمن پیوستگی با دیگری در دیگری ذوب نشود و گسستگی خود را نیز از دیگری بپاید. از این تمایل می‌توانیم با عنوان نیاز به متفاوت بودن نیز تعبیر کنیم.
بنابراین جامعه و تمدنی می‌تواند به حیات زنده و بالنده خود ادامه دهد که نیاز آدمیان  به متفاوت بودن را درک کرده و به آن پاسخی در خور دهد و ضمن ایجاد یک نقطه اتصال و حلقه پیوند میان همه تفاوتها، زمینه ظهور و حضور همه آن‌ها را در جامعه آماده سازد.
به دیگر سخن، آن چه ما می‌خواهیم نتیجه بگیریم این است که «میل به دگر بود بودن» ذاتی همه انسان‌هاست – که این هم به دلیل تفاوت در استعداهای فردی، خاستگاه‌های خانوادگی و نیز بسترهای محیطی‌ای است که هر فردی در آن می‌بالد -  بنابراین جامعه و تمدنی می‌تواند به زندگی سر زنده خود ادامه دهد که این میل و خواسته انسان‌ها را به رسمیت شناسد و اجازه دهد این خواسته به صورت کاملاً مشروع و قانونی، نه به صورت زیرزمینی و غیرقانونی، ارضا شود. و از آن جا که جامعه احتیاج به حلقه اتصال و لنگرگاهی نیز برای حفظ ساختارهای درونی و عدم فرو پاشی دارد؛ بنابراین در یک تمدن باید یک نگرش رسمی و یک متن محوری به عنوان مرکز ثقل وجود داشته باشد اما در عین حال اجازه تأویل آزادانه از آن متن محوری و نگرش رسمی به افراد داده شود. البته در این میان تأویلات عقلانی – یعنی تأویلات متکی به برهان و استدلال و یا متکی به تجربه و آزمون – اهمیتی بسیار بیشتر دارند زیرا آن‌ها در میان تمام تأویلات اثر بیشتری در پیشتر یک تمدن و پویایی و پایایی آن دارند.
اهمیت آزادی در انجام تاویل به حدی است که هیچ تمدنی را نمی‌توان یافت که به مراتب عالی تمدنی نایل شده باشد مگر آنکه آزادی تاویل در آن به رسمیت شناخته شده باشد؛ مثلاً در تمدن اسلام با وجود آزادی فکری و اندیشه‌های کلامی متفاوت و گاه متناقض این نقطه اشتراک وجود داشت که همه آنها «قرآن» را قبول داشتند و ریشه تفکرات خود را به قرآن ارجاع می‌دادند. در تمدن غرب نیز چنین است یعنی با وجود تفاوتهای اساسی که میان ایدئولوژیهای غربی وجود دارد همه در اصل «اومانیسم» یا «انسان‌مداری» به هم می‌رسند.
اساساً یک تمدن اگر می‌خواهد به درجات بالای تمدن برسد – زیرا ما تمدن را امری مقول به تشکیک می‌دانیم - باید گوهر آن به حدی تاب داشته باشد که بتوان معانی متفاوت از آن استخراج کرد- همانطور که "قرآن" و" انسان‌مداری" چنین می‌باشند- ما معتقدیم که یک ایدئولوژی نمی‌تواند تمدن‌ساز باشد زیرا آنها نیاز افراد به متفاوت بودن را که حق ذاتیشان نیز می‌باشد به رسمیت نمی‌شناسند اما اگر گوهر یک تمدن به‌گونه‌ای باشد که نگرش‌های متفاوت بتواند از حاق آن انتزاع شود و البته آزادی و بستر لازم این کار نیز فراهم شود، می‌توان گفت که در چنین شرایطی تمدن واقعی شکل می‌گیرد.
۳-نتیجه و سخن پایانی:
در این مقاله با استفاده از دو آیه قرآن کریم ساحت‌های یک تمدن را ترسیم نمودیم و در واقع آنچه از مباحث مطرح شده می‌خواهیم نتیجه بگیریم این است که برای ایجاد یک تمدن جدید در وهله اول نیازمند ایضاح از وجودی قوی و غنی هستیم که  بتواند بزرگترین بزرگمردان را، به عنوان مهمترین پایه بنیاد تبدیل، در دامن خود بپروراند و نیز بیشترین ظرفیت را برای ایجاد در وجود و دگربودسازی عالم هستی داشته باشد که یک تمدن زمانی می‌تواند سر بر آورد و شایسته نام تمدن گردد که بیشترین وجودها را – چه در افق آفاق و چه در افق انفس – در عالم وجود ایجاد نماید، اما زمانی که تمدن به دگرگونی در جهان وجود انجامید به پایان راه نمی‌رسد بلکه اگر می‌خواهد همچنان به حیات خود ادامه دهد باید  به مقتضای تغییرات تازه رخ داده، ایضاح از وجود خود را نوسازی کرده و در آن باز نگرد و آن را هم نوای زمانه و زمینه تازه کند. که اگر چنین نشود، آن تمدن به زودی در سراشیبی سقوط و پستی می غلطد و دیر یا زود از صفحه روزگار محو می‌گردد. بنابراین برای ممانعت از این امر، ضرورت انعطاف پذیری و فراهم آوردن بستر لازم برای روزآمدگردانی آن ایضاح از وجود، به شدت احساس می‌شود که البته این انعطاف پذیری باید با حفظ ارکان اساسی و بنیادین آن ایضاح صورت گیرد، که در غیر این صورت آن تمدن شاید دچار پستی گرایی نگردد ولیکن از درون دچار دگردیسی و استحاله می‌شود، که این خود خطر دیگر برای یک تمدن محسوب می‌شود.
لذا اگر سر آن داریم که تمدنی نوین پی افکنیم باید  ایضاح از وجود جامعه خود را طوری  بگردانیم، که بتوان از رهاورد آن بیشترین دگربودسازی را در عالم وجود ایجاد کرد، و البته پس از ایجاد دگربودگی در عالم نیز بایست هم نوا  با دگرسانی‌های تازه رخ داده، پیوسته در ایضاح از وجود خود باز نگریم و آن راهم ساز شرایط جدید گردانیم که اگر چنین نکنیم محکوم به همان سرنوشتی هستیم که در مرحله اول تمدن اسلامی بدان دچار شدیم. باشد که به استعانت از حضرت حق جوانان این کشور بتوانند مرحله دوم تمدن اسلام و ایران را بنا گردانند. ان شا الله.
کتابنامه:
۱- قرآن کریم
۲- توین بی، آرنولد (۱۳۷۶) بررسی تاریخ تمدن. ترجمه محمد حسین آریا. تهران: انتشارات امیر کبیر.
۳- دورانـت، ویـل (۱۳۸۱) مشرق زمین گاهواره تمدن. ترجمه احمد آرام و دیگران. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
۴- رندل، جان هرمن و باکلر، جاستوس (۱۳۷۵) درآمدی به فلسفه. ترجمه امیر جلال الدین اعلم. تهران: انتشارات سروش.
۵- سوروکین، الکساندر پیتریم (۱۳۷۷) نظریه‌های جامعه شناسی و فلسفه‌های نوین تاریخ. ترجمه اسدا... نوروزی. رشت: انتشارات حق شناس.
۶- شریعتی، علی (۱۳۷۸) تاریخ تمدن، جلد اول، تهران: انتشارات قلم.
۷- صدری، احمد (۱۳۸۰) مفهوم تمدن و لزوم احیای آن در علوم اجتماعی. تهران: مرکز بین المللی گفتگوی تمدنها.
۸- قانع، احمد علی (۱۳۷۹) علل انحطاط تمدن‌ها از دیدگاه قرآن. تهران: شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی.
۹- لینتون، رالف (۱۳۷۸) سیر تمدن. ترجمه پرویز مرزبان. تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
۱۰- مجتهدی، کریم (۱۳۸۱) فلسفه تاریخ. تهران: انتشارات سروش.
۱۱- یوکیچی، فوکوتساوا (۱۳۷۹) نظریه تمدن. ترجمه چنگیز پهلوان. تهران: انتشارات امیرکبیر.
------------------------------------------------
نویسنده: مهزیار مهرآذین
کارشناس الهیات از دانشگاه تهران
کارشناسی ارشد ایرانشناسی از دانشگاه شهید بهشتی
---------------------------------------------------
 

 
نام شما

آدرس ايميل شما

تخریب یا نقد مجلس یازدهم؟!

تخریب یا نقد مجلس یازدهم؟!

هر چه مجلس کوتاه بیایید، دیگران او را به گوشه رینگ برده و مورد ضرباتی قرار می‌دهند. تخریب‌گران ...
اختلال عاطفی فصلی؛ از علائم تا درمان

اختلال عاطفی فصلی؛ از علائم تا درمان

باور بر این است که اختلال عاطفی فصلی به دلیل اختلال در ریتم شبانه روزی بدن رخ می دهد....
سبقت «واکسن آنفولانزا» از «دنا پلاس»

سبقت «واکسن آنفولانزا» از «دنا پلاس»

رئیس کمیسیون بهداشت و درمان مجلس در مصاحبه‌اش اشاره کرد که از 16 میلیون واکسن آنفولانزای ...
1